به گزارش آرمان ملی آنلاین، محسن میرزایی، نویسنده و روزنامهنگار نوشت: داستان برای نویسندگان بزرگ به مثابه یک پژوهش بزرگ و تحقیق جامع است. قرار نیست داستان(Fiction) مقاله پژوهشی کسالتباری شود و یا نویسنده در هیات دانای کل چون شاعران کهن ظاهر شود. دیربازیست نویسندگی تنها متکی به خلاقیت و استعداد نیست و برای این کار (vocaition) باید مجهز به دانشی عمیق و ژرف و شاخکهایی حساس به همه امور و مسائل بود... تنها و تنها در این شرایط است که میتوانیم از نوشتن این همه داستان پاستورالتر و تمیز خوشخوان که شبیه آکواریومهایی کوچک و تزیینی هستند خود و مخاطبمان را رهایی بخشیم .
2—سالها پیش (سالهای 77 و 78) شعاری در انجمن ادبی شهر ما «هرسین»، ورد زبانها و رویکرد اصلی اعضای انجمن بود، به گمانم آشکار و پنهان این شعار هنوزاهنوز رویکرد اصلی برخیست. حال و احوال بسیاریمان هم شبیه داستان «49-50» بهرام صادقیست که در آن خانوادهای برای خرید کتاب مرتب به کتابفروشی میروند. کتاب برای آنها وسیلهایست که قفسههای کتابخانه بزرگشان را زینت ببخشند و سواد نداشتهشان را به رخ دیگران بکشند. شعار و مانیفست متعالی ما این بود: «شاعر و نویسنده باید اقیانوسی به عمق یک وجب باشد» و منظور از این جمله این بود که ما باید تا میتوانیم اطلاعات دمدستی ادبی و خبرهای ادبی حفظ کنیم. نام شاعر و نویسندگان نو و کهن تاریخ تولدشان آشنایی سطحی با آثار ادبی، بتوانیم سبکهای ادبی را تعریف کنیم و بدانیم الان در کدام شهر جشنواره ادبی برپاست. اعضای انجمنهای ادبی شهرها را بشناسیم و... این اطلاعات ژورنالیستی برای خارج کردن رقیبان از گوی مسابقات و مشاعرات ادبی بسیار بهکارمان میآمد. حتی میتوانستیم روزگار و گزارشگری حرفهای شویم. گزارشگر مسابقه فوتبال بین تیم کلاسیکها و تیم شاعران نیمایی، تیم شاملو و تیم فردوسی، تیم حوزه هنری با تیم ناشران خصوصی و...
3- سالبلو، نویسندهایست که کار نویسندگیاش را بعد از همینگوی و در زمان اوج و تثبیت کار او آغاز کرده است. زمانی که همینگوی موفق شده بود در میان خیل منتقدان و مخالفان، سبک خاص خود را قوام بخشد و حتی کلی مخاطب و هوادار و پیرو برای خود دست و پا کند. مقلدان آن اندازه در کار تقلید از او پیش رفته بودند که رمقی برای سبک او باقی نمانده بود. بلو فارغ از اینکه امروزه روز نظرگاه بیرونی و محدود، ایجاز بسیار و کمگویی و حرکت به سوی مینیمالیست و نشان دادن نوک برف گرفته قله به مخاطب و واگذاری کشف و فتح کوه به او مرسوم و توی بورس است، از تمامی عناصر آشنا و غریب و نو و کهنه نوشتن داستان (توصیفهای ساده بیرونی برای ساخت فضا و جغرافیای داستان، نظرگاه دانای کل، دیالوگنویسی، تکگویی درونی، دانای کل محدود، اشعار شاعرانی چون شکسپیر و جان میلتون و جملات قصاری از عهد عتیق، استعاره و تشبیه و...) برای نوشتن داستانش یاری میگیرد. او تمام تلاشش را به کار میگیرد که به بهترین شکل موقعیت ویژه شخصیت داستان و جغرافیای خاص نیویورک آن سالها را ترسیم کند.
این مهمترین هدف او از نوشتنِ «دَم را دریاب» است و در این راه نه نان به نرخ روز میخورد و نه به استفاده سردستی و سطحی و نمایشی از داشتههایش قانع میشود. او خوب به خاطر دارد همین همینگویای که حالا ناشران و مخاطبان برایش سر و دست میشکنند، روزگاری تنها و منزوی بود و ناشران بارها و بارها دست رد به سینه او و داستانهایش زده بودند .خوب میدانیم که استفاده ناشیانه از این عناصر پراکنده داستان را به آشفتهبازاری گیج و گنگ بدل خواهد ساخت اما بلو به جای استفاده گزارشی و نمایشی از میراث کهن و داشتههای بهروز شدهاش آنها را در تار و پود داستانش میتند و در قالب نو، منحصربهفرد و تقلیدناپذیری شکل میدهد. گویی او پیش از نوشتن، شکسپیر و میلتون و نیچه و همینگوی را، سلولهای او را داستان درمانی کردهاند. به امید این که روزی از پی جلسات مستمر داستان درمانی، «تامی ویلکی» سُر و مُر و گنده تبلوری داستانی یابد.