در گفتوگو با مریم حسیننژاد مطرح شد:
«استعمار ادبی» مانع جهانی شدن است
آرمان ملی- هادی حسینینژاد: زبان فارسی بهلحاظ گستره و تعداد زبانورزان، زبان نسبتا مهجوری بهشمار میآید اما آیا همین مساله، مانع اصلی راهیابی آثار ادبی معاصر در بازارهای خارجی کتاب بوده است؟! پاسخ مریم حسیننژاد که علاوه بر ترجمه به فارسی، مکررا تجربهی ترجمهی آثار ادبی فارسی را به انگلیسی دارد، منفی است.
او میگوید «یکی از دلایل اصلی نادیدهماندن ادبیات ما در عرصهی جهانی، ضعف نسبی ادبیات معاصر... [به دلیل] گسستهای تاریخی، محدودیتهای فرهنگی و ضعف زیرساختهای حرفهای در تولید و نقد ادبی است»، اما در کنار این عامل درونی، از عامل دیگری یاد میکند که در روابط بینالملل و سیاست ریشه دارد. از نگاه او: «غرب، متأثر از گفتمان مسلط قرن نوزدهم، عملاً میدان رقابت برابر را برای ادبیات کشورهای غیرغربی فراهم نکرده است» و این یعنی استعمار ادبی!
لطفا مختصرا به کارنامه ادبی و زمینههای فعالیت در زمینههای فرهنگی و ادبی بپردازید.
من تا امروز 110 جلد کتاب رمان، روانشناسی، فلسفه، نمایشنامه، شعر و کودک رو از سه زبان انگلیسی، ترکی و عربی به فارسی و از فارسی به انگلیسی ترجمه کردهام و گاهی کار ویراستاری ادبی هم انجام میدهم. ترجمه آثار نویسندگانی مثل هاروکی موراکامی، اورهان پاموک، کازوئو ایشی گورو، مارگارت اتوود، نوال السعداوی و توماس پینچن را در کارنامه ادبیام دارم و سه رمان پرفروش و معروف الکس مایکلیدیس به نامهای «بیمار خاموش»، «دوشیزگان» و «خشم» با ترجمه من مخاطبان بسیاری داشتند.
فارغالتحصیل رشته شیمی هستم، اما خانوادهام کارنامه درخشانی در ادبیات گیلان داشتند و دارند و از اینرو رو بدون دانش آکادمیک، ادبیات را خونی و رگی میشناختم. از آنجایی که به زبان ترکی و انگلیسی تسلط کامل، به زبان عربی فصیح و اسپانیایی تسلط نسبی و با دو زبان فرانسوی و ایتالیایی آشنایی دارم. دوازده سال پیش تصمیم گرفتم به ترجمه ادبی بپردازم و کارم را با داستان «کینو» از موراکامی شروع کردم. البته پیش از این، از دوران دانشجویی، کار ترجمه را به شکل غیرادبی شروع کرده و حتی یک حلالمسائل مکانیک را ترجمه کرده بودم. اما ورودم به ادبیات از سال 92 بود و اقبال باعث شد نخستین کتابم مورد توجه قرار بگیرد و این استقبال را مدیون موراکامی هستم.
فکر میکنم پیش از هرچیز، باید دربارهی تعدد زبانهایی که به آن تسلط دارید، بپرسم و اینکه با این اوصاف، نظرتان درباره ملزومات کار ترجمه در حوزه ادبیات داستانی و شعر چیست؟
من به دو زبان انگلیسی و ترکی استانبولی تسلط کامل دارم. زبان ترکی را در حد زبان مادری صحبت میکنم. در زبان انگلیسی، هرچند در حال حاضر مکالمهام در بهترین سطح ممکن نیست، اما از نظر نوشتاری تسلط کامل دارم و بخش عمدهی کتابهایی که تاکنون ترجمه کردهام به این زبان بودهاند. پس از آن، زبان ترکی بیشترین سهم را در کارنامه ترجمه من دارد. در مورد زبان عربی، تسلطم عمدتاً نوشتاری است و در گفتار به آن مسلط نیستم. با این حال، امکان ترجمهی کتاب از عربی را دارم، هرچند با سرعت کمتر، زیرا نیازمند مراجعهی مداوم به منابع واژگانی و دقت مضاعف است. نمیتوانم ادعا کنم به عربی فصیح یا لهجهای تسلط کامل دارم، اما ترجمه متون مکتوب برایم امکانپذیر است. زبانهای اسپانیایی، فرانسوی و ایتالیایی را در حد احوالپرسی و معرفی خود میدانم. در میان آنها، آشناییام با اسپانیایی کمی بیشتر است، اما تسلطم در این زبانها در سطحی نیست که خود را مترجم کتاب بدانم. ترجمه حرفهای مستلزم تسلط کامل است و من همواره به این اصل پایبند بودهام. در پاسخ به پرسش درباره ضرورت ترجمه، باور دارم به تعبیر والتر بنیامین، ترجمه تکمیلکننده زبان است؛ ازاینرو، ترجمه نهتنها در ایران، بلکه در سراسر جهان، یکی از ضرورتهای فرهنگی برای گسترش زبان و اندیشه بهشمار میآید.
همانطور که میدانید در بازار کتابهای ادبی، کفه ترازو به سمت کتابهای ترجمه در سالهای اخیر سنگینی کرده و ناشران داخلی، به انتشار آثار پرفروغ در بازارهای جهانی علاقه نشان میدهند. این گرایش را چطور ارزیابی میکنید و به نظرتان چه تاثیراتی را در پی داشته است؟
یکی از دلایل اصلی نادیدهماندن ادبیات ما در عرصه جهانی، ضعف نسبی ادبیات معاصر طی پنجاه تا شصت سال اخیر است؛ ضعفی که خود را در حوزههایی چون فرم، زیباییشناسی، محتوا، اندیشه و بهکارگیری صناعات ادبی نشان میدهد. بخش قابلتوجهی از تولیدات ادبی ما نتوانستهاند به سطحی از انسجام، نوآوری و جهانشمولی برسند که امکان رقابت جدی با ادبیات غرب را فراهم کند. این مسئله نه از سر فقدان استعداد، بلکه بیش از هر چیز ناشی از گسستهای تاریخی، محدودیتهای فرهنگی و ضعف زیرساختهای حرفهای در تولید و نقد ادبی است. در کنار این عامل درونی، با پدیدهای مواجهایم که میتوان از آن با عنوان استعمار ادبی یاد کرد. غرب، متأثر از گفتمان مسلط قرن نوزدهم که بر مبنای آن «انسان سفیدپوست» خود را حامل تمدن برای دیگر ملتها میدانست، عملاً میدان رقابت برابر را برای ادبیات کشورهای غیرغربی فراهم نکرده است. نظام نشر، جوایز ادبی و شبکههای ترجمه جهانی عمدتاً در خدمت بازتولید همین برتری فرهنگی عمل میکنند. با این همه، ترجمه همچنان یکی از الزامات بنیادین ادبیات است؛ چراکه تنها از مسیر ترجمه میتوان وارد گفتوگوی جهانی شد و امکان دیدهشدن و سنجش ادبیات را در مقیاسی فراتر از مرزهای ملی فراهم آورد.
ترجمه از فارسی به سایر زبانها را از چه زمانی شروع کردید و چه عناوینی تاکنون با ترجمه شما در این حوزه منتشر شده؟
من از سال ۱۳۹۲ ترجمه ادبی را آغاز کردم. نخستین کارم ترجمه پانزده داستان کوتاه از آثار لافکادیو هرن بود که در نشر بوتیمار چاپ شد. پس از آن به ترجمه آثار هاروکی موراکامی پرداختم و داستانهایی چون کینو، میمون شیناگاوا، چاقوی شکاری و جایی که شاید پیدایش کنم را ترجمه کردم که بعدها این مجموعه به صورت کتاب قورباغهی بزرگ توکیو را نجات میدهد در نشر ورا منتشر شد. کتاب بعدی من حملهی دوم به نانوایی از هاروکی موراکامی بود که نشر کولهپشتی چاپش کرد و پس از این تجربهها، برای نخستینبار سراغ ادبیات آمریکا رفتم و رمان پیش از آنکه مال تو باشیم اثر لیزا وینگیت را ترجمه کردم و بهتدریج دامنه فعالیتهایم را گسترش دادم و از ترجمه صرف از زبان انگلیسی فراتر رفتم.
از جمله آثار شاخصی که تاکنون ترجمه کردهام و شناختهشدهتر هستند، سه رمان الکس مایکلیدس یعنی بیمار خاموش، دوشیزگان و خشم است که توسط نشر سنگ منتشر شدهاند. همچنین کتاب انسان در جستوجوی معنا اثر ویکتور فرانکل را ترجمه کردهام که به دلیل استفاده از آخرین ویراست نویسنده و داشتن فصلی افزوده، نسخهای کاملتر نسبت به ترجمههای پیشین بهشمار میآید. از دیگر آثار میتوان به وصیتها اثر مارگارت اتوود (نشر چتر فیروزه)، دوزن در یک زن اثر نوال السعداوی (نشر آفتاب نوروز)، رمان شهر و دیوارهای نامشخص و رقص، رقص، رقص از هاروکی موراکامی و رمان وفاداری اثر اینجی آرال اشاره کرد. اخیرا دو رمان عالی به نامهای زنان نالایق از آگوستینا باستریکا و موریانه از لایلا مارتینس را برای نشر البرز ترجمه کردم که خواندنشان را توصیه میکنم. از میان بیش از صد و ده کتابی که تاکنون ترجمه کردهام، این آثار بیشترین نزدیکی و علاقهی شخصی را برایم داشتهاند.
ترجمه از فارسی به سایر زبانها -یا ترجمه معکوس- چه ملاحظاتی را میطلبد؟ خصوصا که زبان فارسی، پیچیدگیهای خاص خودش را دارد.
ترجمه از فارسی به زبانهای دیگر یا آنچه معمولاً «ترجمه معکوس» نامیده میشود، بیش از هر چیز نیازمند آگاهی عمیق از سازوکار هر دو زبان و فاصله فرهنگی میان آنهاست. فارسی زبانی است با لایههای معنایی متراکم، ایجاز پنهان، و وابستگی شدید به بافت، که بسیاری از ظرافتهایش در سطح واژه باقی نمیماند و در نحو، ریتم و سکوتهای متن عمل میکند. در ترجمهی معکوس، نخستین چالش، انتقال «منطق بیان» فارسی است؛ زبانی که اغلب غیرمستقیم، استعاری و مبتنی بر حذف و تعلیق سخن میگوید، در حالیکه بسیاری از زبانهای مقصد ــ بهویژه انگلیسی ــ بر شفافیت، صراحت و خطیبودن تأکید دارند. مترجم ناگزیر است میان وفاداری به لحن و ضرورت خوانایی در زبان مقصد تعادل برقرار کند، بیآنکه متن را یا به گزارش تقلیل دهد یا به بازنویسی آزاد بدل کند.
مسأله مهم دیگر، بار فرهنگی و تاریخی زبان فارسی است؛ از ارجاعات ضمنی و بینامتنی گرفته تا نظام عاطفی خاصی که در واژگان روزمره جریان دارد. در ترجمهی معکوس، این بار معنایی یا باید با معادلهای کارکردی بازآفرینی شود یا، در مواردی، آگاهانه سادهسازی گردد تا متن در زبان مقصد زنده بماند. در نهایت، ترجمه از فارسی به زبانهای دیگر بیش از آنکه تمرینی صرفاً زبانی باشد، عملی تفسیری و خلاق است؛ نوعی بازنوشت که مترجم را وادار میکند مدام بپرسد: این متن اگر در زبان مقصد نوشته شده بود، چگونه میتوانست همان تأثیر را بگذارد؟ پاسخ به این پرسش، جوهره ترجمه معکوس است.
همانطور که مستحضرید، شعر فارسی حداقل بعد از تولد جریانهای نو و نیمایی، چه به لحاظ فرمی و چه به لحاظ زبانی، به سمت سادهتر شدن حرکت کرده است. با این اوصاف ترجمه شعر از شاعران امروزی ایران به زبانهای دیگر، چه باید و نبایدها و ملاحظاتی را میطلبد؟
البته من بهشدت با این پرسش مخالفم، چون شعرِ پس از نیما نهتنها ساده نیست، بلکه بسیار دشوارتر هم هست. چراکه شعر از بافتِ سنتیِ شعر فارسی به بافتِ ساختارِ زبان منتقل شده است. همانطور که شعر مدرن در جهان ترجمههای فراوانی دارد و در عین حال معتقدند شعر ترجمهپذیر نیست، این مسئله دربارهی شعر معاصر ما هم صادق است. شعر معاصر ما مانند همه شعرهای مدرنِ جهان است. میشود گفت با دشواری ترجمه میشود. چرا؟ چون برخی از ویژگیهای شعر امروز دقیقاً در ساختارهای زبانی نهفته است. این ساختارهای زبانی نه ساختارهای معنایی، بهسادگی قابل انتقال به زبان دیگر نیستند. و شعر امروز بهمراتب دشوارتر از شعر کلاسیک ترجمه میشود، چون شعر کلاسیک بیشتر بر معنا و محتوا متمرکز بود و محتوا اساساً امری انتقالپذیر است. برای مثال، شعری مثل شعرهای آقای براهنی در مجموعهی «خطاب به پروانه» اساساً قابل انتقال نیست، چون برخی از این شعرها دقیقاً بر زبانِ خاصِ شاعر بنا شدهاند. اگر این زبانِ شاعر به زبان دیگری منتقل شود، توانایی و کارکردش از دست میرود. بنابراین، بهطور کلی من با این پرسش که بگوییم شعرِ پس از نیما سادهتر است، مسأله دارم.
شعری مثل شعرهای آقای براهنی در مجموعه «خطاب به پروانه» اساساً قابل انتقال نیست، چون برخی از این شعرها دقیقاً بر زبانِ خاصِ شاعر بنا شدهاند. اگر این زبانِ شاعر به زبان دیگری منتقل شود، توانایی و کارکردش از دست میرود
در ترجمه آثار رتوریک که به «شعر زبان» شناخته میشوند شرایط چطور است؟ اینطور بپرسم؛ از جریان پساساختارگرایی و با پدیدار شدن جریانهای پستمدرن، مباحثی چون کثرت تأویل، تجربهگرایی، تعامل و مشارکت مخاطب در اثر و... مطرح شده و در ایران هم بعد از دهه 70 چنین جریانهایی را شاهد بودهایم. آیا این دست از آثار ترجمهپذیر یا ترجمهپذیرترند؟
باید در نظر بگیریم که در واقع میتوان گفت آن دغدغههای پستمدرنی درباره ادبیات و شعر، ترجمه را بهعنوان حوزهای مستقل مطرح میکنند. ما میتوانیم ادبیات را به چند شاخه تقسیم کنیم: ادبیات داستانی، ادبیات شعری، ادبیات نمایشی و ادبیات ترجمه. بهعبارت دیگر، شعری که ما ترجمه میکنیم، در ترجمه به هنری تازه بدل میشود؛ اثری ادبی مستقل و نو. چرا؟ چون شعر اساساً بهسادگی ترجمهپذیر نیست. اکنون وقتی شعرهای آمریکایی را به فارسی ترجمه میکنیم ـ مثلاً شعرهای آلن گینزبرگ، جک کِروآک، بوکوفسکی، بریتگان ـ در واقع بخش بزرگی از ساختار زبانیِ آنها را در فرایند ترجمه کنار گذاشتهایم. و آنچه امروز با عنوان ترجمه شعر این شاعران در اختیار ماست، در حقیقت اثری مستقل است که بر پایه شعرِ تولیدشده آنها شکل گرفته است. در واقع، این همان دغدغههای پستمدرن دربارهی مسئلهی ترجمه است؛ اینکه میدانیم مترجم ـ بهقول بنیامین ـ خالق زبانِ اثر است، به این معنا که ترجمه خود اثری مستقل است. یعنی ترجمه انتقالِ صرف از زبانِ مبدأ به زبانِ مقصد نیست؛ ترجمه امانتدارِ زبانِ ذات اثر نیست، بلکه کاملکننده زبانِ ذات اثر و تولیدکننده مادهای تازه است.
در آخر کمی هم به فعالیتهای حال حاضر و کتابهایی که احتمالا در دست چاپ دارید، بپردازید.
در دو سال اخیر، حجم کارم خیلی بیشتر شده است. احساس میکنم دامنه لغتهایی که آموختم، گستردهتر شده و میتوانم با سرعت بیشتری کار کنم. با وجود اینکه اینجا در ترکیه، در مدارس مشغول تدریس زبان انگلیسی هستم، ولی حتی از زنگ تفریح هم استفاده میکنم؛ حتی توی اتوبوس، در فاصلهی رفتوآمد هم از زمانش استفاده میکنم و هر روز تا دیر وقت، بدون هیچ استراحتی، کارهای ترجمه انجام میدهم. به همین دلیل، طی دو سال اخیر هم در ایران، هم در نروژ، کانادا، سوئد و لندن با ناشران ایرانی همکاری دارم. کارهای جدیدم که امسال چاپ شدهاند عبارتاند از: نمایشنامه طول موج سیاه از رضا موری، که از فارسی به انگلیسی ترجمه کردم و نشر کتاب ارزان در سوئد چاپش کرده؛ سه مجموعهشعر از مرتضی نجاتی که نشر آفتاب در نروژ آنها را چاپ کرده؛ کتابهای «زنان نالایق» و «موریانه» در نشر البرز با ترجمه من منتشر شدهاند. کتاب مستاجر، صف مردگان، راز دروغین همسر یک بیوه از فریدا مکفادن در نشر سیام و...
از کارهایی که اخیراً زیر چاپ دارم، رمان «جنگ و جنگ» از لاسلو کراسناهورکایی را تمام کرده و برای چاپ به نشر جمهوری سپردهام. در حال حاضر فکر میکنم بیش از بیست کتاب بهطور همزمان زیر چاپ دارم که اگر بخواهم مهمترینشان را نام ببرم، «جنگ و جنگ»، «دار و دسته اندیشه» از تایبور فیشر که نشر البرز آن را چاپ میکند؛ کتاب «شهر روشنایی» از بارباس که نشر البرز منتشر میکند، «سرقت هنری» که میتوانم بگویم یکی از بهترین کارهایی است که انجام دادهام و زیر چاپ است و صد البته کتاب وی. از توماس پینچن که نشر رایبد بهزودی چاپ خواهد کرد. چندین جلد کتاب از فریدا مکفادن هم در دست چاپ دارم. در حال حاضر مشغول ترجمه کتابی درباره حرکتهای ضدجنسیتی هستم.
ارسال نظر