| کد مطلب: ۱۱۹۰۸۲۳
لینک کوتاه کپی شد
سرچشمه‌ شک و وهم در وجود انسان‌هاست

غلامرضا رضایی در گفت‌وگو با «آرمان ملی»:

سرچشمه‌ شک و وهم در وجود انسان‌هاست

غلامرضا رضایی (۱۳۴۱- مسجدسلیمان) دانش‌آموخته زبان و ادبیات فارسی و مدرس دانشگاه است. او داستان‌نویسی را از قریب به چهار دهه قبل آغاز کرده و تاکنون آثاری چون «پشت برج»، «عاشقانه‌ی مارها» و «شب بی‌مهتاب» به قلم او انتشار یافته است.

آرمان ملی- نعمت مرادی:  خلق اماکن و فضاهای داستانی سوررئال با گرایش به سبک گوتیک و شخصیت‌هایی برآمده از واقعیت با چاشنی اسطوره و روایت‌های بومی از روابط اجتماعی و فرهنگی در جامعه، از خصایص آثار اوست. رضایی در پاسخ به سوالی ناظر بر شخصیت‌هایی که در داستان‌های خلق می‌کند، می‌گوید: «سرچشمه‌های شر در شخصیت داستان‌های گوتیک بیشتر از وحشتِ برآمده از روح آدمی است که مبانی روان‌شناسانه دارد و حتماً محیط بیرونی در آن دخیل است».

ژانری که برای مجموعه ‌داستان «پشت برج» اتخاذ کرده‌اید، یا در مجموعه‌های دیگرتان، چه ژانری است؟

بعید می‌دانم نویسنده‌ای پیش‌از شروع کار به این قبیل‌ چیزها فکر کند. نویسنده اگر کارش را تا حدودی بلد باشد، خلق داستان برایش مکانیزمی دارد. بدین ‌صورت که اگر موضوع و سوژه‌ای روح و جانش را تسخیر کرده باشد، می‌نشیند و می‌نویسدش. بدیهی است آنچه روی کاغذ می‌آورد، حاصل مطالعات و اندوخته‌های ذهنی و تجربه‌های زیستی‌اش است؛ بارگه‌ای از واقعیت بیرونی و آنچه حول‌و‌حوشش می‌گذرد با چاشنی تخیل. حداقل برای من این‌جور است. اما اینکه از ابتدا به ژانری فکر کنم، نه، برایم پیش نیامده. 

آیا در مجموعه‌داستان «عاشقانه‌ مارها و سایه‌ تاریک کاج‌ها» تحت‌تأثیر نویسنده‌ خاصی مثل ادگار آلن‌پو نبوده‌اید؟

نویسنده مثل هر آدم دیگری در خلأ زندگی نمی‌کند و ظرف میان‌تهی نیست؛ به همین خاطر نوشته‌هایش متأثر از خوانده‌ها، محفوظات، مشاهدات و زیستش است، یعنی آنچه دیده و شنیده و از سر گذرانده. بدین لحاظ نمی‌شود از نویسنده‌ به‌خصوصی نام برد. می‌توانم بگویم معجونی از نویسنده‌های متعدد و عوامل مختلف در خلق اثر دخیل‌اند. شدت و ضعف این تأثیر را قبول دارم. بالاخره هرکدام از ما با برخی از نویسندگان مأنوس‌تریم و قدرت تأثیرگذاری‌شان بیشتر است. آلن‌پو هم طبیعتاً از آن دسته نویسندگان بزرگی است؛ مثل چخوف، فاکنر، کافکا و... که می‌شود ازش تأثیر گرفت، به‌خصوص در ساختن فضا و حال‌وهوایی که بر داستان سایه می‌اندازد یا در خلق و ایجاد راز و معما، وحشت یا گروتسکی که بر برخی داستان‌هایش وجود دارد و یا ترکیبی از اینها. 

نقش معماری برای ساخت مکان در داستان‌های وهمناک در آثار شما پیداست. این رویکرد از کجا می‌آید؟

قبول دارم، خیلی‌های دیگر هم گفته‌اند. نه‌تنها به مکان، بلکه به زمان و مکان و اتمسفر در داستان توجه دارم. یعنی اوایل نمی‌دانستم و بعدها پی بردم به این قضیه. در مورد مکان، همین‌حالا هم که می‌روم جایی، بیشتر از هرچیزی اول مکان و فضای آنجا جلبم می‌کند. معماری و بافت خانه‌ها، شهرها، کوچه و خیابان، به‌خصوص آنها که قدیمی‌ترند و انگار رازآمیزی بیشتری دارند. فکر می‌کنم استیونس بود که گفت: «بعضی مکان‌ها انگار با آدم حرف می‌زنند». دلیلش را نمی‌دانم. شاید به‌خاطر اینکه تقریباً همه‌ی استان‌ها را دیده‌ام ‌جز یک استان، شاید به‌خاطر اینکه در زادگاهم مسجدسلیمان، که شهر شرکت‌نفتی‌ بود، معماری خانه‌ها متنوع و با هم فرق داشت. یعنی خانه‌های کارگری، کارمندی، کارکنان خارجی و منازل شخصی غیرشرکتی هرکدام با هم معماری متفاوتی داشتند؛ فضای داخل و بیرونشان. ضمن اینکه امکان دیدن منازل شرکتی کارمندهای عالی‌رتبه و کارکنان خارجی یا مکان‌های مذهبی مثل کلیسا و کنیسه یا حتی باشگاه‌های شرکتی و مدارس خارجی را نداشتیم و همین ممنوعیت‌ها کنجکاوی‌مان را بیشتر برمی‌انگیخت؛ تاآنجاکه مجبور می‌شدیم فضای داخلی‌شان را تخیل کنیم. به ‌همین خاطر وقتی جایی را نبینی و با رازآمیزی و معما تخیلش کنی شاید از دلش توهمی هم شکل بگیرد. 

سرچشمه‌ وهم، در مجموعه‌داستان «پشت برج» و دیگر داستان‌هایتان، آیا ناشی از خلق وهم درونی شخصیت‌هاست یا از فضاسازی تاریک نویسنده می‌آید؟

در جهانی که زندگی می‌‌کنیم -به‌ویژه در اینجا- مشکلات و سختی‌های زیادی بر سرمان آوار است. هرچند به آینده بسیار امیدوارم، ولی خب؛ آنچه در صحنه‌ اجتماع می‌بینم، نگرانی، دلهره و موج دشواری هرروزه‌ای است که بر سر مردم تلنبار می‌شود، صبوری زیادی می‌خواهد و گاه طاقت‌فرساست؛ آن‌قدر که بعضی ‌اوقات رئالیته‌ها قوی‌تر از آنچه در داستان‌ها می‌بینیم وجود دارند. این یک وجه قضیه. از‌ یک‌ طرف، سرچشمه‌ی شک و وهم، دلهره، اضطراب در وجود یا اگزیستانس هر انسانی هست. وقتی این‌جور نگاه می‌کنیم، طبعاً همه‌ی این مسائل به درون کاراکترها هم راه پیدا می‌کنند. نویسنده هم از این اجتماع منفک و دور نیست. تازه فکر کنم حساس‌تر هم باشد. به‌طبع همه‌ی این‌ها دست به دست هم می‌دهند و در ارکان داستان خودشان را نشان می‌دهند. هنرمندیِ نویسنده در این است که در چنین موقعیتی که شخصیت کنش می‌کند، آن را در وضعیتی زمانی-مکانی قرار بدهد و فضایی متناسب با همین موقعیت در داستان ایجاد کند. در واقع از دل این موقعیت جز توهم و شکست و این ‌قبیل مسائل، چیزی بیرون نمی‌زند. یعنی اگر شخصیتی که خلق می‌کنیم واجد این قضایا نباشد، به‌نظرم پایی در زمین ندارد. 

مجموعه ‌داستان «پشت برج» برای من خیلی جالب بود. در داستان چتر و پوکه توانسته بودید فضای برخورد کودکان را به شماره‌ی نوزده، به‌شکل کاملاً ملموسی دربیاورید. درمورد برخورد شما با لحن، قبلاً روی آن فکر کرده بودید یا حین نوشتن لحن‌ها درآمد؟

 لحن همان‌طور که می‌دانید تابعی از شخصیت و نیات اوست که با موضوع داستان اقتضاء دارد. به یک معنی شخصیت‌پردازی را تکمیل می‌کند. بدین خاطر که ما را با وضع، موقعیت و خلقیات شخصیت آشنا می‌سازد. همین‌طور که دیالوگ این کار را می‌کند و لهجه هم تا حدودی. اگر اینطور که می‌گویید توفیقی حاصل شده باشد، برمی‌گردد به پردازش شخصیت، چون لحن امری انتزاعی نیست و اگر شناخت خوبی روی شخصیت‌هامان داشته باشیم به‌راحتی به دست می‌آید. 

تحولات داستان گوتیک را چطور می‌بینید؟

سعی می‌‌کنم خیلی خلاصه پاسخ بدهم. اگر سرآغاز ادبیات گوتیک را این‌جور که گفته‌اند یا خوانده‌ایم، «قلعه‌ی اوترانتو» از هوراس والپول بدانیم، تا امروز همان‌طور که گفتید دستخوش تغییر و تحولات زیادی شده و هر دوره هم مسائل جدیدی مطرح شده است. با ظهور آلن‌پو و خلق داستان‌هایی مثل «زوال خاندان آشر» و چند داستان دیگر، داستان گوتیک حال‌‌وهوای دیگری پیدا کرد. هرچند با همان درون‌مایه‌های قبلی مانند:‌ مرگ و جنون و... ، منتها این بار با پیرنگ‌هایی محکم‌تر و منسجم‌تر و شخصیت‌هایی با اختلالات عصبی. بعدها در خلق آثاری مثل: دکتر جکیل و مستر هاید، دراکولا، آرزوهای بزرگ، بلندی‌های بادگیر یا تنگ اهریمنی از هنری جیمز، سوژه‌های جدیدتری درخصوص مسائل مربوط به اشباح و فضاهای ترسناک رونق بیشتری گرفت و روابط عقلانی حاکم بر داستان‌ها مد نظر قرار گرفت، یعنی علاوه‌بر طرح و پیرنگ‌های سنجیده‌ی آلن‌پویی و شبکه‌ی استدلالی مترتب بر آن‌ها، توی این دوره یا مرحله فضای داستان‌هایی که ماوراء‌الطبیعی بودند هم توجیه عقلانی پیدا می‌کنند. خب بعدتر هم با آرا و نظریات روانکاوانه‌ فروید و طرح مسائلی ازجمله عقده‌ ادیپ، مسأله‌ ناخودآگاه فردی و جمعی، کشمکش درونی شخصیت‌ها و زخم‌های روحی-روانی، ژانر گوتیک تعمیم‌پذیری بیشتری پیدا کرد. نمونه‌ عالی آن را در آثار فاکنر مانند: حریم، آبشالوم آبشالوم، گل سرخی برای امیلی و داستان‌های دیگرش، یا در دیگرنویسندگان آن دوره می‌بینیم. با حفظ توجه به زمان و مکان، فضا و اتمسفر داستان و شخصیت‌هایی که در قالب تحریف واقعیت و هول و هراس و توهم خود را نشان می‌دهند. تا امروز که به‌ علت‌های بی‌شماری از قبیل تعدد جنگ‌ها، سلاح‌های پیشرفته‌ کشتار جمعی، رقابت‌های تسلیحاتی و هسته‌ای و اثرات آن بر کاراکترهای داستانی در قالب شخصیت‌های پاره‌پاره بدون انسجام روحی-روانی و بازتاب همه‌ی این مسائل، ژانر گوتیک ظرفیت‌های بیشتری پیدا می‌کند که نمونه‌اش در آثاری از استیفن کینگ پیداست. 

ایده‌ کتاب «شب بی‌مهتاب» در نقد آثار بهرام صادقی، چطور شکل گرفت؟

قبل‌از آنکه کتاب‌های بهرام صادقی را بخوانم، عنوان کتاب‌هاش، سنگر و قمقمه‌های خالی و ملکوت خیلی برایم جذاب بود. در مقدمه‌ کتاب مفصل نوشته‌ام بعدها که چندین بار کتاب‌ها را خواندم و صادقی را بهتر شناختم، داستان‌های کوتاهش را در کارگاهی که داشتم تجزیه ‌و ‌تحلیل می‌کردم، دیدم بازخورد خیلی خوبی دارد، نشستم و حاشیه‌نویسی روی داستان‌ها را پیاده کردم برای چاپ کتاب. 

ادبیات داستانی گوتیک و ژانر وحشت در ادبیات داستانی ایران چه جایگاه و پیشینه‌ای دارد؟ 

واقعیتش اینکه در ایران بعد از دهه‌ آغازین و ظهور نویسندگانی مانند جمالزاده و هدایت و چوبک، به‌دلیل اوضاع اجتماعی-سیاسی و خفقان ناشی از آن و تأسیس و رونق حزب توده، ادبیات داستانی بیشتر در ساحت سیاسی نقش‌آفرینی کرد تا در عرصه‌ ادبیات. در دهه‌ چهل هم به‌تبعیت از فضای روشنفکری در غرب، مباحثی مثل ادبیات متعهد و غیرمتعهد رواج پیدا کرد و اگر هم تلاش‌هایی در زمینه‌ خلق آثار ادبی صورت گرفته، فضای غالب نبوده جز معدود نویسندگانی مانند: صادقی و ساعدی و گلشیری. البته منظور این نیست که ادبیات بیرون از حیطه‌ اجتماع و در فضایی انتزاعی نفس بکشد یا بازتاب‌دهنده‌ مسائل و مشکلات اجتماعی نباشد؛ بلکه مقصودم تقلیل‌دادن اثر ادبی است در قد‌و‌قواره‌ رئالیسم سوسیالیستی و چیزی توی این مایه‌ها. توی دهه‌ شصت و هفتاد البته وضعیت فرق کرد و تنوعی از جریان‌های هنری-ادبی را داریم مثل رئالیسم جادویی، هنر و ادبیات پست‌مدرن و گرایشاتی دیگر. به همین مناسبت در زمینه‌هایی ازجمله ادبیات داستانی گوتیک و ژانر وحشت، تلاش‌های پیگیری نشد. هرچند دلایل خودش را دارد و امروزه اوضاع در‌این‌خصوص کمی متفاوت است. با‌این‌حال رگه‌هایی قوی از ادبیات داستانی گوتیک در یکی‌دو کار از ساعدی و گلشیری و صادقی پیداست و بعدتر در تک‌داستان‌هایی از رضا دانشور، فرخفال، کلباسی یا در کتاب «سایه‌های غار» مندنی‌پور نشانه‌هایی می‌بینیم. 

در پایان می‌خواهم که با هم یک جمع‌بندی از بحث داشته باشیم و هم از لحاظ فلسفی در مورد نقش خیر و شر در ادبیات گوتیک توضیحاتی ارائه دهید؟

بحث خیر ‌و شر مربوط به امروز و دیروز نیست و سابقه‌‌ طولانی دارد؛ پیش از آراء فلسفی در جهان اسطوره هم آن را می‌بینیم. در اسطوره‌های ایرانی، نبرد ظلمت و روشنایی یا اهورا و اهریمن و کشمکش آنها در تمام دوره‌‌ دوازده‌هزار‌ساله ادامه دارد که در آخر به پیروزی اهورا منجر می‌شود. در اندیشه‌ زروانی هم به شکل دیگری مطرح می‌شود. در عالم دین و فلسفه هم با طرح برهان خیر و شر و دلایل باورمندی و ناباوری سروکار داریم. طبیعی است با این پیشینه‌ تاریخی، نگرش‌های این‌چنینی به داستان‌هایی مثل دکتر جکیل یا دراکولا و در ادبیات خودمان دکتر حاتم در ملکوت بهرام صادقی یا آثار نمایشی مانند دکتر فاستوس و فاوست برمی‌خوریم به شخصیت‌هایی که روحشان را با شیطان معاوضه می‌کنند و یا تسلیم آن می‌شوند. قساوت، بی‌رحمی و رذالتشان بیشتر در برهان شر از جنس شر اخلاقی‌ است تا طبیعی. امروزه هم صاحبان و کاسبان جنگ و کشت‌و‌کشتار از همین ‌دست‌اند؛ مثل آیشمن یا نتانیاهو و دیگرانی که به کشت‌وکشتار و قتل و اعدام‌های دسته‌جمعی دست می‌زنند و اگر بخواهم تعبیر هانا آرنت را در مورد اینها به‌ عاریه بگیرم، شر را عادی و معمول می‌کنند. در نهایت سرچشمه‌های شر در شخصیت داستان‌های گوتیک بیشتر از وحشتِ برآمده از روح آدمی است که مبانی روان‌شناسانه دارد و حتماً محیط بیرونی در آن دخیل است. 

جدید

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار