| کد مطلب: ۱۱۹۲۰۷۶
لینک کوتاه کپی شد
پست مدرنیسم، زخم‌های زندگی و پماد کالاندولا

محسن میرزایی در گفت‌وگو با «آرمان ملی»:

پست مدرنیسم، زخم‌های زندگی و پماد کالاندولا

آرمان ملی- نعمت مرادی: دیده شدن و به‌اصطلاح فروش رفتن کتاب، معلول علت‌های فراوانی است؛ و تازه بعد از تحقق این اتفاق، تضمینی برای هموار شدن باقی مسیر پیش پای نویسنده نیست.

محسن میرزایی که با «تفاله‌های زمینی» که در سال 1379 منتشر شد، نظر خواص و عوام را به خود جلب کرد اما به گفته‌ خودش، موج تحسین‌ها و جایزه‌ها و... نیز نتوانست او را از سرگذشتی پیچیده که یک سرش مربی‌گری در کانون بوده و سر دیگرش پلیس شدن، براهند. او در وصف زندگی پرفراز و فرود خود می‌گوید: «نویسنده‌‌ جوانی که قلم خلاق و خوبی داشت، اما در عالم نویسندگی و نشر و نقد ادبی و کار کردن... دن کیشوتی تمام عیار بود!» و درباره‌ به‌استخدام درآمدن در نیروی پلیس اینطور ماجرا را به روح نویسندگی خود پیوند می‌زند که: «انتظار آن را داشتم مثل اگزوپری در یک پرواز ترافیکی بمیرم، مثل همینگوی مدال شجاعت بگیرم، روی مین بروم و یا اقلکم به احترام سروانتس بزرگ ۵ سال اسیر جنگی شوم.» میرزایی اگرچه به روند نشر و رویکرد ناشران در انتشار آثار داستانی انتقاد دارد، معتقد است: «هرچند شیر آب را در این مورد آن قدر محکم بسته‌ایم که هراس آن می‌رود از آن سو پاره شود و واشر شل کند، ولی این کار، بهتر از آب زیپو بستنِ خامدستانه به جسم و جان داستان کوتاه است».

برای آن دسته از مخاطبان که احتمالا کمتر با شما آشنایی دارند، کمی از خودتان و آثارتان بگویید؟

محسن میرزایی هستم و قبل از اینکه شیفته بوی ماه مدرسه شومریال شیدا و حیران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم. پنج-شش ساله بودم که همراه خواهر کوچیکه از تنه‌‌ درخت لوبیای سحرآمیز بالا رفتم و از لایبرنیت کانون سردرآوردم. قلمرویی که کتاب‌ها و داستان‌ها و قصه‌ها و شعرهای کودکان و نوجوانان و فیلم‌ها و انیمه‌ها و بازی‌های فکری و زئوتروپ(زنده گرد) و... حاکمان اصلی آن بودند. اسما نگهبان چشمه، ساداکو و هزاردرنایش، لافکادیو، مجید، فیلاس فاگ، جودی ابوت، آن شرلی، پرین، شازده کوچولو، هاکلبری، سپیددندان، الیورتویست، آقای اسکروچ و... (بعدها «هولدن فیلد» و «بنجی» خیلی از این کاراکترها را کناری زد و سوگلی قهرمانان و شخصیت‌های اصلی کتاب‌ها و جایگزین کمیک استریپ‌های کانون شد! ). آنجا بود که خواندن و نوشتن را به روشی غیر از آن چه بعدها در دبستان تجربه کردم، آموختم و همان لجاجت و غیرت فراوان سبب شد خانم و آقای رشیدی، خانم مروج و آقای صیدی (مربیان نازنین کانون) مجاب شوند تلفظ صحیح «گوزن» همانی است که من بر آن اصرار داشتم، نه آن تلفظی که مربیان بر آن تاکید داشتند.

یوسا نوشتن را استفاده‌‌ بهنگام و مرتبط با ظروف مرتبطه از زرادخانه‌‌ واژگان و داستان‌ها و قصه‌ها و انشاها و... ذخیره و سرمایه‌گذاری شده در بانک شخصی نویسنده و کنشگر ادبی می‌داند. ۱۸ ساله شدم و اولین برداشت و سود بانکی خود را دریافت کردم. «تفاله‌های زمینی» متولد شد.

درباره «تفاله‌های زمینی» که نشر روزگار آن را در سال 1379 و با تیراژ بسیار بالا به ویژه در قیاس با امروز (5000 نسخه) منتشر کرد، بگویید؟ تا چه اندازه در این مجموعه داستان به دنبال نوآوری بودید؟

اصولا اگر فرم بدیع و نویی اقلکم تا آنجا که درک و شناختم از ادبیات یاری‌ام می‌کند، نداشته باشم، عمرا ادعای چاپ و نشر در سر بپرورانم! داستان، نمازخانه کوچک به شدت مقدس من است و کلیشه و تکرار و تقلید و سرقت‌های رندانه و حرفه‌ای و آماتور این قداست را به شدت مخدوش و پایه‌ها این نمازخانه‌‌ کوچک را به شدت به لرزه می‌اندازد. دو سالی طول کشید تا آن بچه شهرستانی لاغر و زردنبو با گردن باریک درازی که عاشق فروغ بود به کمک محمد عزیزی، تفاله‌های زمینی را در نشر «روزگار» از آب و گل درآورد. آنقدر جوان و کم سن و سال (و لابد کم شعور) بودم و جلوه می‌کردم که مدیرمسئول روزگار مجبورم کرد یکی از داستان‌های مجموعه را به انتخاب خودم برایش روخوانی کنم. با تمام وجود پرفورمنس دو نفره «زن گم شده در مه» اجرا شد. من با تمام وجود خواندم و آقای عزیزی با تمام وجود گریه کرد. بعد پاکت دستمال کاغذی را جلویم گرفت و گفت: برو. بعد ۵۰۰۰ جلد تفاله‌های زمینی منتشر شد. ۱۰۰۰ تاش به‌اضافه‌‌ ۲۰۰ هزار تومنِ سال ۷۹ عایدی اولیه من از تفاله‌های زمینی بود. ولی بعد سیل تشویق‌ها و تحسین‌ها و جوایز مادی و معنوی از راه رسید. هنوزاهنوز «تفاله‌های زمینی» دست دوم دست به دست به فروش می‌رسد. تا جلدی ۳۰۰ هزار تومنش را با همین چشم‌های خودم دیده‌ام! سهم من اما همانی بود که گفتم و مقادیر بسیار زیادی بی‌اعتنایی و نقشه‌ها و فتنه‌های بسیار برای نویسنده‌‌ی جوانی که قلم خلاق و خوبی داشت اما در عالم نویسندگی و نشر و نقد ادبی و کار کردن با کارآمدترین ابزار هر کاری، پول، دن کیشوتی تمام عیار بود! از تحصیل در مقطع کارشناسی آمار ریاضی و دانشجوی معدل الف و امید دکتری آمار، سر از فراجا درآوردم و افسر پلیس شدم.

۲ سالی هم این وسط مربی ادبی کانون بودم و غولی که با تمام گنجینه‌های بی‌انتهایش بر فراز ابرها، بزرگترین قصر طلای کائنات را داشت. کانون دیگر واقعا واقعا واقعا آنی نبود که باید باشد و آنچه که قرار بود، عوض خدمت نظام وظیفه‌‌ من باشد را به عطای صورتک و نقاب دروغین و فیکی که جانشین مرغک و خود کانون شده بود، بخشیدم و واقعا جناب سروان شدم! (انتظار آن را داشتم مثل اگزوپری در یک پرواز ترافیکی بمیرم، مثل همینگوی مدال شجاعت بگیرم، روی مین بروم و یا اقلکم به احترام سروانتس بزرگ ۵ سال اسیر جنگی شوم. ملغمه‌ای از همه‌‌ی این‌ها را با هم تجربه کردم البت به جنون و افسردگی نویسندگان بزرگ هم مبتلا شدم. حالا به جای نوشتن بیشتر، در سبک زندگی بیشتر شبیه نویسندگان حرفه‌ای بودم و هر روزاروز تعارضات درونی و بنیادین بیشتر و بیشتر می‌شد و به فضل و حکمت خدا و جو حاکم بر فضای ادبی کشور، سال ۸۹، ۹۰ کاملا از هم پاشیدم!) البته که ناشکری‌ست اگر شکر زیست جاودانه و رستگاری در «کارگاه شهرزاد» سری نشست (نیشتمان/ آگورا)‌های «گذری بر ادبیات معاصر»، اولین «خانه نویسندگان دانشگاه رازی کرمانشاه»، ماهنامه‌‌ «رخداد»، ماهنامه‌‌ی اینترنتی «سایه‌ها»، ماهنامه‌‌ دوزبانه‌‌ کردی-فارسی «بروسکه»، موسسه و مجله‌ «کارنامه» گلشیریِ خانه روشن، دوستی و ارتباط با شهریار مندنی‌پور و محمد کشاورز و دانه‌‌ی افرا و باران اندوهانش در «عصر پنجشنبه»، مدرسه‌‌ی مطالعات ادبی-سینمایی «خوانش» و این اواخر باز هم ناپرهیزی‌های خودمحور در کارگاه‌های داستان «ژیان» و «خانه روشنان» و کلی عیش مدام دیگر را به جا نیاورم.

به عنوان یک نویسنده و مدرس داستان نویسی، به ما بگویید چرا با این که خیلی از نویسنده‌ها فقط داستان کوتاه می‌نویسند با مشکلات وحشتناک چاپ مواجه هستند. یعنی اکثر ناشرها مجموعه داستان منتشر نمی‌کنند؟ آیا باید انتظار داشته باشیم که این گونه یا قالب ادبی کم‌کم توسط ناشران از ادبیات داستانی ایران حذف شود؟

این سوال را ناشران باید پاسخ دهند. فقط خواستم بگویم از طرف من هم بپرسید چرا مجموعه‌ای که یکی از داستان‌هاش منتخب جایزه ادبی اصفهان ست، یکی‌ش منتخب جایزه ملی ادبی ایران بانضمام تایید و تحسین استاد دولت آبادی، دیگری‌ش منتخب جایزه‌‌ ادبی بین‌المللی چراغ مطالعه‌‌ شیراز (استاد علی خدایی، استاد ناهید طباطبایی و مهدی ربی) و کل مجموعه سفارش شده‌‌ استاد مرحوم محمد محمدعلی، مهسا محبعلی و... . است، ۱۴ سالی‌ست که در آرشیو لپتاپ و گوشه‌‌ی کتابخانه‌ام خاک می‌خورد. مجموعه‌ای که ۵ دهه‌ای از «تفاله‌های زمینی» خود را پیشتر برده. خداوکیلی حسادت و پول‌پرستی اینقدرها هم قابل احترام نیستند!

البت هنوز مجموعه داستان‌های باکیفیتی به چاپ می‌رسد و منتشر می‌شود و با یک جستجوی بدون آکسیون با کمیت  قابل توجهی از آنها مواجه می‌شویم. بعد هم توجیه ناشران برای عدم صرفه‌‌ی اقتصادی مجموعه داستان کاملا قابل قبول است. هرچند که فقط و فقط یک توجیه باشد. ضمن اینکه گذشتگان و بزرگان با خلق شاهکارهای کم‌نظیری در فرم داستان کوتاه ثابت و محرز کرده‌اند که ما یکی از بزرگترین و بهترین قطب‌های داستان کوتاه نویسی دنیا هستیم و وقتی که این ادعا بارها و بارها در عرصه‌های ملی و بین‌المللی ثابت شده دیگر نمی‌شود با هر طرحواره و ایده‌‌ی خام به وراجی کشانده شده و صور خیال پخ و زبانی لوس و ننر و کلی توهم و خودشیفتگی و... موفق به چاپ و انتشار مجموعه داستان در این شرایط شاق و سخت شد. به شخصه فکر می‌کنم هرچند شیر آب را در این مورد آن قدر محکم بسته‌ایم که هراس آن می‌رود از آن سو پاره شود و واشر شل کند، ولی این کار، بهتر از آب زیپو بستنِ خامدستانه به جسم و جان «داستان کوتاه» است. اما ادبیات و هیچ فرم و قالبی از آن حذف شدنی نیست. برای سندیت بیشتر و البت جدیت بیشتر در مصاحبه، شما را ارجاع می‌دهم باز و باز هم به «چرا ادبیات؟» ماریو بارگاس یوسا و دعوای حسابی‌اش با بیل گیتس. هرچند یوسا بعد از ماجرای غزه، اندک زمان باقی مانده‌‌ی عمرش را سکوت اختیار کرد اما این سکوت آگاهانه در اوج و بر فراز و آن بالا بالاهای ادبیات داستانی در این روزگار دهشتناک که مسائلی وحشتناک‌تر از عدم چاپ داستان کوتاه کم نیستند، اصلا و ابدا به معنی بالا بردن پرچم سفید توسط نویسندگان نیست. نویسندگان با کتاب‌هاشان و داستان‌هاشان چه کوتاه و چه بلند و رمان، زنده‌اند و زنده خواهند ماند و این بزرگترین مثبت‌اندیشی و خوش‌بینی دن کیشوت‌وار من است که حاضر به بازاندیشی درباره آن نیستم. بگذار چاپ نکنند. بگذار هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند. بگذار ادبیات را به یک شوآف در صفحات اینستا و یک کرشمه‌‌ی طنازانه‌‌ی زنانه که حتی اشعار حماسی شاهنامه را با ناز و عشوه می‌خوانند، تقلیل دهند. بگذار زخم‌های‌ ما را عمیق‌تر و عمیق‌تر از پیش کنند. نویسنده اگر نویسنده باشد هیچ عذر و بهانه‌ای برای ننوشتن ندارد هرچند سومدیریت اوضاع و افسردگی‌ها و سونامی‌های خانه‌برانداز و مردافکن او را عریان ایستاده در میان خود گیرند.

خیلی از ناشرها رمان‌های پست مدرن غربی را منتشر می‌کنند که کاملا ضد پیرنگ هستند اما رمانی با ساختار و فضای مشابه را اگر یک نویسنده ایرانی به دست همین ناشرها بسپرد، آن را منتشر نمی‌کنند؟ ریشه و علت این شکاف و گسست بسیار عمیق کجاست؟

اساتید بسیار فعال و بسیار فت‌و‌فراوان در حوزه‌‌ نقد و نظریه ادبی، هم خود را به قهقرا برده‌اند و هم ما را به دنبال خود به قهقرا کشانده و می‌کشانند. آنها نظریه و نقد ادبی و امر خلاقه‌‌ نوشتن را با کاغذ دیواری‌های دوره‌‌ دبستان و تقویم‌های زمان‌بندی شده اشتباه گرفته‌اند: مثلا نمی‌توانند باور کنند و تو کتشان نمی‌رود که دن کیشوت ۴۰۰ ساله شاهکارترین و یا یکی از بزرگترین شاهکارهای پست‌مدرن جهان است. می‌گویند: چون ما هنوز درست و حسابی مدرنیته را تجربه نکرده‌ایم، نمی‌توانیم پست مدرنیسم را درک کنیم و درباره‌‌ آن بنویسیم. آنها با خط کش و استانداردهایی برون‌متنی سراغ آثار وصول شده می‌روند (و همه‌اش هم نوک پیکان و انگشت اتهام را به سمت ارشاد نشانه می‌روند) و اصلا مجال نمی‌دهند روح متن در گوشت و پوست و استخوان و جانشان نشت کند. آنها نگاهی پخ، خطی و شبیه برنامه امتحانات ثلث اول یا ثلث دوم نهایتا امتحانات نهایی ثلث سوم به تاریخیت و ادبیت دارند و هنوز نمی‌توانند بین زمانه‌‌ اندیشیدن و هنگامه‌‌ی تجلی و عینیت یک اندیشه‌‌ خاص تفاوت قائل شوند! بعضی از این بزرگان به کمک شگرد و ترفندهای همیشه کارساز کپی پیست، موفق شده‌اند بیش از ۲۰ -۳۰ جلد کتاب در حوزه نقد و نظریه سمبل کنند و براساس افاضات خود مجموعه داستان و رمان پست مدرن وطنی را هم به مخاطب مظلوم و معصوم وطنی حقنه کنند و اتفاقا دَم‌شان هم گرم. چنین مخاطبانی همان بهتر که این گونه مورد تعرض این گونه تکنسین‌های پست‌‌مدرن با تعرضات فراحقیقت و سیال و متغیر و هزار و یک رنگ قرار گیرند.

می‌دانم برای روایی و مانایی بحث باید مصداق بیاورم ولی من هم یک شارلاتان تمام عیار پست مدرن وطنی هستم و به هیچ حقیقتی پایبند نیستم که بخواهم از آن دفاع کنم و برایش مصداق بیاورم! ناشران هم آگاهانه و ناآگاهانه و براساس قانون بقا و نظریه کلاسیک حوزه مدیریت، تصمیم‌گیری براساس عقلانیت محدود را نصب العین کار خود قرار داده‌اند. بنده هم در جایگاه وکیل مدافع ایشان یا دادستان مدعی العموم نیستم!

اگر نویسنده، نویسنده باشد هیچ عذر و بهانه‌ای برای ننوشتن ندارد هرچند سوءمدیریت اوضاع و افسردگی‌ها او را در میان خود گیرند

شما سال‌های بسیاری‌ست که مشغول نگارش و بازنویسی‌های پشت سر هم از رمان «کنه‌ها» هستید. ایده‌‌ اصلی این رمان از کجا آمد؟

ایده‌‌ این رمان براساس همان داستان کوتاه ۲۴ صفحه‌ای است که اساتید بزرگوار علی خدایی، خانم ناهید طباطبایی و مهدی ربی را بر آن داشت که آن را به عنوان یکی از ۱۰ داستان جایزه بین‌المللی چراغ مطالعه شیراز از میان ۵۱۷ داستان و 29 استان و 64 شهر و ۵ کشور انتخاب و معرفی کنند! اجازه بدهید از پسِ گذر ۱۶ سال و اقلکم یکی دو سال دیگر زمان کنه‌ای باقی مانده تا بازنویسی نهایی، درصورت برنده شدن در قمار طولانی مدت و مردافکن کنه‌ها و به واسطه‌‌ چاپ، انتشار و شاید مهم‌تر از این‌ها توزیع بهینه‌‌ آن، خود کنه‌ها به روال معمول و مبتنی بر مرگ مولف رولان بارت‌، حرف خود را بزند. بله عزیزان جان من هم کلی حرف‌های قلنبه سلنبه، مرگ مولف و رولان بارت و ادبیات داستانی: بوطیقای معاصر و شلومیت ریمون کنان... . و از این قماش حرف‌های دهن پرکن بلدم ها! مثلا آقای کامو که می‌فرمایند: هرچه مسئولیت پذیرتر، آزادتر! و یک برداشت کنه‌ای اذعان می‌دارد که در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح آدمی را در انزوا... . و برای درمان آنها باید به کالاندولا پناه برد! مخصوصا اگر عصر، عصر پست مدرنیسم باشد!

سخن پایانی و جمع‌بندی با شماست. اگر سخنی هست با جان و دل در خدمت هستیم. لطفا بیان کنید؟

ممنون از شما که هنوزاهنوز و کنه‌وار در عرصه‌‌ ادبیات مشغول عرق‌ریزی روحی هستید. مریض بدحال داریم. دعا کنید «کنه‌ها» آنگونه که در خور کنه‌ها و نه منِ کمترین است، چاپ، منتشر و به درستی توزیع شود!

 

 

 

منبع : آرمان ملی

جدید

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار