امیر دبیری مهر در گفتوگو با «آرمان ملی» مطرح کرد:
افول طبقه روشنفکر ایرانی
آرمان ملی- سیاوش پورعلی: شرایط اقتصادی سالهای اخیر بسیاری از مناسبات جامعه را برهم زده است. همواره طبقات اجتماعی با معیار درآمدی سنجیده میشوند ولی حالا باید گفت تنها درصدی از جامعه که به منابع قدرت متصل هستند، نهتنها چالشی ندارند بلکه از روند رضایت دارند.
در این بین باید به جای خالی «جریان روشنفکری ایرانی» که از گذشته تاکنون با اهداف متفاوتی در متن جامعه مدنی حضوری فعال داشت اشاره کنیم و این سوال را مطح کنیم که در این شرایط کشور روشنفکرها کجا هستند یا چه میکنند که در اینجا میتوانیم به فضایی اشاره کنیم که احمد شاملو آن را به قلم آورده است و میگوید: «سخنها میتوانم گفت؛ غم نان اگر بگذارد». چالشهای معیشتی از جمله مهمترین دلایل افول طبقه روشنفکر و خلاق ایران محسوب میشود البته عوامل دیگری مانند طرد و انزوای اجتماعی، مهاجرت و برخی فشارها هم در این سقوط نقش دارند. متاسفانه جو روانی این طبقه که اکنون در لابهلای مطالبات برزمین مانده، پنهان شدهاند امیدوار کننده نیست. طی سالهای اخیر با روند سریالی خودکشی در بین روزنامهنگاران روبهرو هستیم و در این مورد باید به اسامی مانند شیده لالمی، ابراهیم نبوی، فواد شمس، کیانوش سنجری و مرگها و زندگیهای دلخراش همکاران در داخل و خارج از کشور اشاره کنیم که بهخوبی میتواند عمق سوژه را نشان میدهد؛ در سایر حوزههای فرهنگی و هنری مانند سینما هم شاهد مرگ خودخواسته چهرههایی مانند کیومرث پوراحمد یا قتل دردناک داریوش مهرجویی بودهایم. البته قرار گرفتن در سایه و به انزوا کشیده شدن حوزههای مختلف فرهنگی و هنری آسیب فراوانی به بدنه جامعه وارد کرده است. این درحالی است که حاکمیت برای بهبود سیاست خارجه با چالشهای جدی دستوپنجه نرم میکند و هنوز در بهبود شرایط اقتصادی و رفاهی جامعه به موفقیت نرسیده است. این روند نزولی بهنوعی ادامه دارد که شایدی امید به بهبود وضعیت طبقاتی جامعه نداشته باشیم. برای آشکار شدن آخرین وضعیت زیستی جریان روشنفکری ایرانی با امیر دبیریمهر، پژوهشگر جامعهشناسی سیاسی و رئیس موسسه پژوهشی اندیشه و قلم گفتوگو کردهایم. او با توجه به اینکه روند زیستی جریان روشنفکری داخلی و خارجی را ناامید کننده توصیف میکند ولی همچنان به عقبه غنی جامعه مدنی اشاره دارد که آن را نشانهای برای ظهور ققنوس جریانهای جدید روشنفکری میداند. در ادامه این مصاحبه را میخوانید.
- با در نظر گرفتن شرایط جامعه کنونی ایران که با تهدیدهای خارجی روبهرو است و در داخل هم شرایط سختی را پیشرو داریم، بفرمایید طبقه روشنفکر در حال حاضر چه وضعیتی دارد و آیا میتواند تاثیری بر تغییر شرایط کنونی داشته باشد؟
در ابتدا باید به این مورد اشاره کنم که رکود و افول جریان روشنفکری و بهطور کلی جریانهای فکری، اندیشهای و جریان پیشاهنگ و پیشرو فرهنگی و اجتماعی، پدیدهای مستقل و منفک از وضعیت عمومی دیگر طبقات جامعه نیست. بهنظر من مسأله روشنفکری، افول، رکود، بیتحرکی و به حاشیه رفتن آن را یک پدیده چندعاملی میدانم. یعنی چندین عامل در آن دخیل است که در ادامه به آن اشاره میکنم. نخستین عامل، مسأله عمومی زمانه ماست. بهتر است از جنبههای خوشبینانه آغاز کنم؛ ما در محدوده تاریخی زندگی میکنیم که دوران سرآمدی روشنفکران، اندیشمندان و گروههای مرجع اجتماعی بهشدت کمرنگ و کماهمیت شده است. فارغ از درست یا غلط بودن این وضعیت، من به واقعیت آن میپردازم. ما دچار روزمرگی، سطحینگری و ابتذال فراگیر در حوزههای مختلف هستیم. دوران، دوران سلبریتیسالاری است؛ آن هم سلبریتیهای سطحی، صوری و رنگولعابدار. دیگر دوران اندیشهسالاری، فکرسالاری و ارزشسالاری نیست. البته توجه داشته باشید که این مسأله فقط به ایران محدود نمیشود؛ تقریباً در همه جای دنیا چنین است. برای مثال، در آمریکا امروز تیلور سوئیفت، خواننده و ترانهسرای آمریکایی به اندازهای مورد توجه است که به مایکل سَندل، بهعنوان فیلسوف عدالت چنین توجهی ندارند. سایر کشورها نیز همین وضعیت را دارند. چرایی این تغییر در عرصه جهانی بحثی مستقل میطلبد، اما روشن است که این نتیجه خواست دیرینه جریان سرمایهداری جهانی بوده است و امروز به ثمر نشسته. پیرامون این وضعیت، صنعتی گسترده، گردش مالی وسیع و رویدادها و بدهبستانهای فراوان شکل گرفته است و ما نیز تابعی از این وضعیت جهانی هستیم. اما چون من در ایران زندگی میکنم و دغدغه وطن را دارم، نسبت به این وضعیت در کشور بهشدت منتقدم. متأسفانه در ایران، این ابتذال به همه حوزهها سرایت کرده است؛ نویسندگی، نقد، روزنامهنگاری، سینما، هنرهای تجسمی، سیاستورزی، کسبوکار و... وقتی چنین فضایی فضای غالب جامعه را شکل میدهد، طبیعتاً فضای اصیل فکری، اندیشهای و روشنفکری مجالی برای تنفس و ظهور و بروز نمییابد. عامل دوم اما به خواستِ حاکمیتها بازمیگردد. از سالها پیش، شبکههای قدرتمندی بهویژه پس از خرداد ۷۶ به این نتیجه رسیدند که سررشته امور نباید در دست طبقه متوسط اداره شود. طبقه متوسط، طبقه فعال، آوانگارد، پیشرفتطلب، ملیگرا و فرهنگمحور است؛ از استاد دانشگاه، روزنامهنگار، نویسنده، بازیگران سینما و هنرمندان دیگر گرفته تا پیشهوران و کسبه عادی که از بازرگانان بزرگ متمایزند. این طبقه، آگاهی و دانش و فرهنگ بیشتری دارد و فرهنگ، هنر و اندیشه در سبد زندگیاش جایگاه جدی دارد. از آن زمان تاکنون، طبقه متوسط بارها مورد حمله، هجمه و تضعیف قرار گرفته است. مهمترین لایههای این طبقه عبارتاند از زنان، دانشجویان، جوانان، روشنفکران و هنرمندانِ به معنای واقعی و نه لزوماً همه بازیگران سینما. طی بیش از بیست سال گذشته، این اقشار پیوسته در تنگنا، انزوا و محدودیت قرار گرفتهاند و ضعیف و کمرنگ شدهاند. یکی از نشانههای بارز این حاشیه رانده شدن، مهاجرت است. مهاجرت برای طبقه متوسط به یک گزینه جدی زندگی بدل شده است؛ آنهایی هم که نرفتهاند، یا امکانش را نداشتهاند یا شاید در آینده بروند. اخیرا مهاجرت شکلهای جدیدی یافته است. مهاجرت از شهر به حاشیه شهر، مهاجرت از تهران به شهرستانهای کوچک، مهاجرت درونی انزوا، افسردگی و گوشهنشینی.
- در اینجا میتوانید به روند افول طبقه متوسط که خواستگاه روشنفکران محسوب میشود هم اشاره بفرمایید.
در اواخر دهه ۷۰، فکر و سلیقه و دیدگاه سیاسی فرهنگی این طبقه مورد هجمه قرار گرفت. در دهه ۸۰، همزمان با دولت آقای احمدینژاد، معیشت و رفاه آن هدف قرار گرفت. در دهه ۹۰، بجز یک شوک الکترونیکی کوتاه در ابتدای دولت آقای روحانی، این طبقه مجددا به حاشیه رانده شد. نتیجه این شد که طبقه متوسط احساس امید خود را برای ایفای نقش سازنده در کشور از دست داد و خود را بازیگر اصلی نمیبیند. درحالیکه در همه جوامع، موتور محرک تحرک اجتماعی و پیشرفت، طبقه متوسط است. در این مورد باید اضافه کنم که طبقه پایین جامعه اعتماد بهنفس لازم برای ایجاد تغییر را ندارد و معمولاً با شرایط موجود کنار میآید. اقداماتش برای تغییر هم بیشتر در قالب تخریب، بزه یا خشونت دیده میشود. طبقه بالا نیز اصولا نمیخواهد تغییری رخ دهد، چون وضع موجود به نفع آنها در حرکت است و در این بین تنها طبقه متوسط است که خواستار تغییر است، چون میخواهد پیشرفت کند، عقب نماند و نادیده گرفته نشود.
- باتوجه به شرایط کنونی چنین میلی در این طیف اجتماعی دیده میشود؟
با در نظر گرفتن چالشها باید در پاسخ شما بگویم که این پویایی در ایران سالهاست از بین رفته. من معتقدم انتخابات مجلس ۹۸ که با ردصلاحیت گسترده مستقلها و جریانهای شناسنامهدار و انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ که به انتخاب مرحوم ابراهیم رئیسی انجامید، آخرین امیدهای طبقه متوسط را برای تغییرات سازنده از میان برد. در دولت و مجلس کنونی به سختی میتوان عنصر مستقل، خوشفکر، ایدهدار، آیندهنگر و ملیگرا که به طبقه متوسط تعلق داشته باشد، دید. در این مورد که این طبقه در جامعه کمرنگ و کماهمیت شده است مثال دردناکش حضور کامران فانی، نویسنده، مترجم، کتابدار و نسخهپژوه ایرانی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و عضو هیات علمی دانشنامه تشیع در سرای سالمندان است، که نشانههای نگرانکنندهایاند محسوب میشود. این بدان معنا است که ما حتی چهرههای شاخص ملی را فراموش کردهایم.
دشمنان ایران در داخل و خارج نقطه قوت ما را هدف قرار میدهند و با ترویج ابتذال، سطحینگری و حذف اصالتها بهدنبال اهداف خود هستند، اما باید توجه داشت که پیوند میان نسلها، واقعی و تاریخی است
- به بازشماری عوامل تضعیف طبقه روشنفکر بازگردیم.
توجه داشته باشید که عامل سوم، نتیجه دو عامل پیشین است. در جامعهای که ابتذال و سطحینگری حاکم است و نگاه بازاری به همهچیز غلبه دارد، تولیدات طبقه روشنفکر، پیشرو، شجاع و جریانساز یا متوقف میشود یا کاهش مییابد زیرا مجالی برای رشد ندارد. در گذشته، پشت سر یک سینماگر، چهرههایی چون بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، و مسعود کیمیایی حضور داشتند؛ امروز چه؟ در عرصههایی مانند روزنامهنگاری و دانشگاه نیز چنین است. دانشگاه، یکی از مصادیق بارز این افول است. با گزینشهای نامربوط و جذب فلهای، نفراتی بهنام استاد وارد دانشگاه شدهاند که صلاحیت علمی ندارند و برای دانشجو الهامبخش نیستند و در واقع موجی ایجاد نمیکند. همه میدانند که استاد واقعی چه تأثیر شگفتانگیزی میتواند داشته باشد. از سوی دیگر، معیشت و وضعیت اقتصادی، هیچ جایی برای نقشآفرینی اصحاب فکر، فرهنگ و اندیشه نگذاشته است. این قشر در حال نابودی است. عامل دیگری نیز دخیل است؛ سیاسیکاری، جناحبندی و باندبازی. نخبگان تنها وقتی دیده میشوند که از جریان سیاسی مشخصی دفاع کنند و مستقلها را نادیده میگیرند. رسانههای حزبی نیز به بزرگنمایی چهرههای خود و حذف دیگران میپردازند. صداوسیما بهویژه در دوره ریاست پیمان جبلی بهطور رسمی با افتخار اعلام میکند که روشنفکران را تحقیر میکند.
- چرا وقتی روشنفکری مهاجرت میکند، دغدغههای جامعه را فراموش میکند؟
روشنفکر مانند گیاهی است که در هر خاکی رشد نمیکند. بهترین نویسندگان و متفکران وقتی مهاجرت میکنند، اغلب خشک میشوند. چهرههایی چون دکتر حسین بشیریه، سیدجواد طباطبایی، بهرام بیضایی یا حتی ابراهیم نبوی همگی در ایران بسیار اثرگذارتر بودند تا در خارج. زیرا اکوسیستم فکری آنان در ایران بود. مسأله مهاجران فقط معیشت نیست. ریشه و محیط فکری است. یک مهندس کامپیوتر در کانادا میتواند موفق شود، اما شاعر، روزنامهنگار یا متفکر نیاز به خاک، زبان، محیط و زمینه دارد. با وجود همه این چالشها، همچنان میتوانیم به تجدید قوای این طبقه امیدوار بود. نخست، به دلیل مشکلات فراوان جامعه است. جوامع وقتی مسأله دارند، نیازمند فکر و مسئولیتپذیری خواهند شد. دوم، به دلیل تبار و ریشه عمیق فرهنگی و تمدنی ایران. شخصیتهای بزرگ مانند پیامبر اکرم، امیرالمومنین، امام حسین و نیز شخصیتهای تاریخی ما از ابنسینا، فردوسی، مولوی، حافظ، کوروش تا علمای بزرگ و اندیشمندان معاصر چون محمدعلی فروغی، شاهرخ زرینکوب و دیگران برای جامعه مدنی همواره تاثیرگذار خواهند بود. این ریشهها است که باعث شده جامعه مدنی ایران بارها چون ققنوس از خاکسترش سربرافراشته است. همانطور که از هجوم اعراب و مغولها جان سالم بدر برده است، این سرمایههای درونی، همیشه در لحظات سرنوشتساز نجاتبخش بودهاند و دشمنان ایران در داخل و خارج نقطه قوت ما را هدف قرار میدهند و با ترویج ابتذال، سطحینگری و حذف اصالتها بهدنبال اهداف خود هستند، اما باید توجه داشت که پیوند میان نسلها، واقعی و تاریخی است. همانطور مولوی بر شانه سنایی ایستاد و عطار و... که در ادبیات و فرهنگ ایران بارها چنین وابستگیهایی ایجاد شده است. هیچکس از زیر بته بیرون نمیآید.
- با در نظر گرفتن این پشتوانه که اشاره شد، میتوان پیشبینی کرد که روشنفکری ایران با چهرههای جدیدی ظهور خواهد کرد؟
قطعا این اتفاق رخخواهد داد ولی به شرط آنکه مزاحمت ایجاد نشود و حاکمیت در ادامه یاریگر هم باشد و بتواند وضعیت معیشت و رفاه به تعادل نسبی برساند تا اهل فکر مجال تنفس داشته باشند. در غیر این صورت، حوادث تلخی چون خودکشی برخی اهل قلم و اندیشه تکرار خواهد شد؛ زیرا این افراد در تنگنای معیشت، انزوا و بیافقی، احساس میکنند نمیتوانند با عزت زندگی کنند.
ارسال نظر