| کد مطلب: ۱۱۷۳۳۱۸
لینک کوتاه کپی شد

مجاهد مخلص خاموش

دلم برای دانشجویان بی‌شمارت می‌سوزد که دیگر خوشه‌هایی از خرمن دانش سرشارت نخواهند چید. شهید جاودانه شهر من و تو دزفول، همیشه ایستاده به‌خود می‌بالد که چون تو فرزندی مومن و مجاهدی پاکباخته و تلاشگری با اخلاص تقدیم میهن و دین و آیین عزیزمان نموده است.

رشید شهر و کشور من باورم نمی‌شد و نمی‌شود لحظه‌ای فرابرسدکه بغض زده و ماتم نشسته بنشینم و غمگنانه برایت درد دلم را از غم فراقی که جانم را می‌سوزد و می‌گدازد بنویسم اما آه که این لحظه بی‌تو بودن فرارسید!

برادرمن

از دیروز که فرشته وصل تو را پس از اقامه نماز صبح ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ به سوی خدایت خواند این ‌کلمات‌اند که بر دامن من چنگ می‌زنند و از من اشک در چشم نشسته و در سوگ تو ملتمسانه می‌خواهند با آنها از تو بنویسم. بنویسم؟ نه. آنها را با یاد و نام تو متبرک‌ کنم و من که دیروز در سفر بودم ‌که خبر عروج تو را شنیدم اکنون و امروز تسلیم‌ این کلمات شدم.

رشید شهید من

چه وصلی برایت رقم زده شد! شنیدم قبل از عروجت نماز صبح را اقامه کرده و با اینکه ساعت دوازده شب پنحشنبه به منزل آمده و ساعت چهار صبح جمعه قصد داشتی به قرارهای مهمت در روز تعطیل برسی،  درست در لحظه‌ای که عباس فرزند عزیزت که ملبس به لباس پیامبر شده بود از نماز جماعت مسجد شهرک شهید دقایقی بر می‌گشت تا در را باز کرد و در حیاط منزل با تو روبه‌رو شد فرشتگان الهی بال و پر زنان آمدند و همزمان در لحظه‌ای و در اثر انفجاری دو روح پاک و پاکباخته تو‌ و فرزندت را از فرشته زیبای وصل تحویل گرفته و به عرش دوست بالا بردند تا «عند ملیک مقتدر» ثمره نزدیک به پنجاه سال مجاهدت‌های خالصانه‌ات را ای سردار مخلص و مجاهد بی‌ادعای خاموش، به تو بدهند و گوارایت باد این منزلت و همنشینی.

با ابا الشهید

از این بهتر می‌شود در منای عشق به قربانگاه شتافت و ابراهیم‌وار با تقدیم جگرگوشه و نور چشمت عباس، که بسیار به پاکی او می‌بالیدی به محضر دوست بار بافت؟

سردارعزیز

تردید ندارم تو که در چشم من و ما سیدالشهدای دزفول و خوزستان هستی و بر بسیاری از شهیدان و فرماندهان شهید جنگ و غیر جنگ سمت امیری داشته و بر آنها مقتدرانه فرماندهی کرده‌ای، نزد خدای متعال و قدرشناست درجه و مقام غبطه‌آور شفاعت خواهی یافت و امید که در صف محشر نیم‌نگاهی هم به دوستانت که همچون من غمزده در فراق تو سوختند و گداختند داشته باشی.

دکتر رشید

دلم برای دانشجویان بی‌شمارت می‌سوزد که دیگر خوشه‌هایی از خرمن دانش سرشارت نخواهند چید.

شهید جاودانه شهر من و تو دزفول، همیشه ایستاده به‌خود می‌بالد که چون تو فرزندی مومن و مجاهدی پاکباخته و تلاشگری با اخلاص تقدیم میهن و دین و آیین عزیزمان نموده است. دزفولی که برای حل مسایل و مشکلاتش وقت می‌گذاشتی و چون اهل بیان نبودی کمتر کسی از این مساله با خبر بود و چه بسا طعن‌ها از نا آگاه‌ها نثارت شد که نسبت به مشکلات زادگاهت دزفول قهرمان چرا بی‌تفاوتی.

دزفول تا هست به نام و یادت خواهد بالید و مردم و فرزندانش درکمترین قدردانی از زحمات خالصانه‌ات بهترین مکان‌ها را به نام تو مزین کرده و نام بلندت را ماندگارتر خواهند نمود. ما و امثال ما به دزفول می‌بالیم و اما دزفول به تو می‌بالد. چراکه وصیت کرده‌ای در شهرت و در امامزاده سبزقبا از اولاد حضرت موسی بن جعفر(ع) به خاک سپرده شوی.

غلامعلی عزیز

در حد اعلای زهد زندگی کردی و امروز از همراهت آقاسیدمرتضی پورموسوی شنیدم که تنها و تنها یک‌بار به سفر واجب حج رفتی. نه به سفر عمره‌ای رفتی و نه به سفرهای زیارتی تکراری که برای بعضی که کمتر از تو موقعیت داشته و دارند رقم سفرهای عمره و عتبات‌شان دورقمی شده است! سفرهای خارج‌شان بماند! کمترین حاشیه مالی و بی‌اعتدالی در زندگی و منش و روش سیاسی و شخصیت فردی‌ات دیده نشد. فضیلتی غبطه‌آور که بعضی همرده‌ای‌هایت حسرت داشتنش را به دل کشیده و می‌کشند.

فرمانده مخلص جنگ

من که بیش از ۴۵ سال است تو را می‌شناسم و بجز جبهه و جنگ سال‌ها به‌عنوان دبیر نشست مسئولان دزفولی مقیم تهران در کنار تو و با تو بودم هیچ نخواندم و نشنیدم و ندیدم حتا یک کار از کارهای بی‌شمارت را به زبان آوری. آخر چگونه اینهمه اخلاص در دیده نشدن و عدم بیان و آن‌همه تلاش‌های پر ارزش یک‌جا و در یک تن و جان جمع می‌‌شود؟ یک‌جان و این همه بی‌هوایی؟ مگر می‌شود؟ آری می‌شود و شد. نمونه می‌خواهی؟ رشید. نفسی که دائم می‌خواست بودنش را به این و آن بنمایاند و بشناساند چه‌ها که از دست تو نکشید و چه حبس طولانی که ندید! تو سال‌ها بی‌سروصدا و بی‌ادعا در عالی‌ترین مناصب و موقعیت‌های نظامی تلاش کردی و بهترین طرح‌های عملیاتی در دوران جنگ از آن تو بود. از ظرفیت سرشارت مجاهدان بیرون از مرزهای میهن پاک‌مان فراوان درس‌ها آموختند و به‌کار گرفتند. رشید, ای سید شهیدان دزفول و خوزستان، هنوز طنین صدایت در شب عملیات طریق‌القدس و فتح بستان درگوش من است که با گفتن یاحسین فرماندهی اسم رمز عملیات را در بی‌سیم‌ها اعلام‌کردی و بستان آزاد شد. بیاد دارم هنوز جزایر مجنون در عملیات خیبر

 تثببت نشده بود که تو را در جزیره مجنون جنوبی دیدم که پیاده راه می‌رفتی و چون قصد داشتی بر خطوط درگیری با دشمن از نزدیک نظاره، تا عملیات را بهتر اداره کنی، شاهد بودم به دلیل بی‌امکانتی سوار برکامیون شدی و شجاعانه به‌سمت خطوط درگیر رفتی و من متعجب از اینهمه شهامت.

غلامعلی‌جان

قربان آن صورت نورانی و نگاه نافذ و چشمان جذاب و سکوت و فروتنی و اخلاص و متانت و هیبت و وقارت بروم. شهادت حق تو بود و حیف بود در بستر بیماری بمیری. مزد و پاداش نزدیک به نیم قرن مجاهدات خالصانه تو مگر جز شهادت بود و هست؟ این نوشته اندک ادای دینی به تو است ای سردار سرافراز اسلام و ایران.

رشید شهید

ای عبد مومن به‌حق پیوسته، شرب شراب وصل گوارای وجودت باد.

 

غلامعلی رجائی

فعال سیاسی

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار