استبداد نسلی
دنیل کانمن نوبلیست اقتصاد و اقتصاددان رفتاری است که بارها به نقش موضوعات رفتاری و روانشناسانه در حوزه اقتصاد و سایر حوزهها پرداخته و به این نکته اشاره کرده است که منشأ خطاها در بسیاری از حوزهها در هنگام تصمیمگیریها و سیاستگذاریهای فردی و اجتماعی، یکسان است.
او روایت جالبی از زندگی دارد و معتقد است: «ما در جهانی از اشیا و واقعیتها زندگی نمیکنیم بلکه در جهانی از روایتها و قصههایی که از این اشیا میسازیم بسر میبریم. این قصهها و روایتها هستند که برای ما معنا میسازند و جهانی را که در آن زندگی میکنیم شکل میدهند، بنابراین سعی میکنیم روایتی از جهان اطرافمان داشته باشیم تا جهان را فهم کنیم و اینجاست که دچار خطاهای مکرر میشویم و آنچه نمیدانیم را جایگزین شهود و حدسهایمان میکنیم. بنابراین جهان ما را قصههای ما میسازند؛ این قصهها نهتنها شامل برداشتهای ما از دنیای اطراف میشوند بلکه روایتهایی که از خودمان داریم و میخواهیم دیگران هم آن را باور کنند، بخش مهمی از این جهان است. روایتها باید منسجم باشند پس برای حفظ این انسجام، هر یافتهای را که با تفسیرهای ما سازگار نباشد تغییر میدهیم و همینجاست که دچار خطا و تعصبهای بسیار بزرگی میشویم.» این توضیح زیبا و دقیق ولی مختصر را میتوان ریشه نوعی استبداد ناخواسته در نظر گرفت که سالهاست بلای جان زندگی خصوصی و جامعه ما شده است؛ استبدادی که میتوان نام آن را استبداد نسلی گذاشت. در جایی که روایتها و قصهها، نه نتایج و عملکردها، توسط مستبدین (نسل قدیم، کهنسالان) خواسته یا ناخواسته به هدف تحسین نسل خود تفسیر میشوند، فقط از زبان همین نسل بیان میشوند و تجربه خام (در حالیکه تجربه زمانی ارزشمند است که از حالت خام به حالت سنجیده تبدیل شود و درسی که از این تجربه گرفته شده در عمل بهکار گرفته شود) بر هر چیزی تقدم مییابد و تخریب و نکوهش محکومان (نسل جدید، جوانان) جزئی از فرهنگ مرسوم میشود، استبداد نسلی شکل میگیرد. این نوع استبداد شاید قرنهاست که در فرهنگ ما ریشه دوانیده و در دهههای اخیر از لایههای زیرین جامعه (خانوادهها و نهادهای کوچک) به طرز عجیبی به سمت لایههای بالایی (نهادهای بزرگ مثل دولتها) حرکت کرده و این در حالی است که اتفاقا میزان استبداد نسلی در لایههای زیرین، نسبت به قبل کاهش محسوسی پیدا کرده است. سالهای سال است که هر نسلی خود را نسل سوخته مینامد ولی واقعیت این است که هرچه رو به جلو میرویم جدیدترین نسل، نسل سوخته واقعی است. نسل سوخته را اعداد تعیین نمیکنند بلکه نسل سوخته، جوانانی هستند که استرس، اضطراب، تبعیض و... همیشه با آنها بوده و عدهای، جوانی آنان را به بازی میگیرند. شاید جامعه ما در طول این دههها و قرنها نفهمید که دچار استبداد نسلی شده است، استبدادی که از دل جوانستیزی و پیرمردسالاری بیرون آمد، استبدادی که نام احترام بر آن نهادند و مستبدینش ریشوقیچی همهچیز را به دست گرفتند. همین میشود که اینجا همه چیز پیر است حتی ورزشی که ورزشکاران و بیشتر مخاطبانش جوانان هستند. اینجا حتی تیمملی فوتبال هم پیر است؛ تعداد اندکی جوان را میآورند و روی سکو مینشانند بعد میگویند جوانگرایی گام بهگام است. در گام بعد جوان از سکو به روی نیمکت میآید، گام بعدی حضور چند دقیقهای جوان در بازی است، گام آخر حضور جوان در ترکیب اصلی است و البته هدف این است که منتظر خطایی از او باشند تا همه اشتباهات را به گردن او بیندازند و او را حذف کنند در حالیکه او جایگزین بازیکنی مسن شده که چند برابر او اشتباه کرده و میکند. استبداد نسلی یک کارکرد اصلی دارد و آن هم این است که جوانان پلههای نردبان ترقی نسلی شوند که حتی جانِ بالا رفتن از نردبان را هم ندارند پس باید جای پایشان خیلی سفت باشد و چه پلهای استوارتر و محکمتر از جوانان؟
امید علیبابایی
فعال حوزه جوانان
ارسال نظر