| کد مطلب: ۱۰۹۳۶۵۷
لینک کوتاه کپی شد

در گفت‌وگو با احمد بیرانوند مطرح شد؛

فروغ فرخزاد راه ماندگاری را می‌دانست

آرمان ملی- هادی حسینی‌نژاد: عوامل مختلفی در مطرح شدن و ماندگاری چهره‌‌های ادبی دخیل‌اند؛ اما کمتر پیش می‌آید که شاعری هم نزد عام و هم در منظر خواص، ماندگار شود.

فروغ فرخزاد راه ماندگاری را می‌دانست

هشتم دی‌ماه، سالمرگ یکی از محبوب‌ترین شاعران معاصر ایران؛ یعنی فروغ فرخزاد (1313-1345) است؛ کسی که شاید باید او را برجسته‌ترین زن شاعر تاریخ شعر و ادبیات فارسی دانست؛ با این توصیف که به قول احمد بیرانوند -شاعر، نویسنده، منتقد و پژوهشگر ادبی- عوام از شعرش لذت می‌بردند و خواص آن را می‌پسندیدند. سراینده و نویسنده‌ آثاری چون «اشراق در بی‌شمسی»، «شرح حاشیه»، «ناگفته‌های جبرئیل» و «بوطیقای شعر حجم» معتقد است؛ اگرچه مهم‌ترین اصل در محبوبیت فروغ فرخزاد، جوانمرگی اوست؛ اما این مساله، انکار استعداد، نقش و جایگاه او در شعر معاصر نیست. او معتقد است عامل ماندگاری و‌محبوبیت فروغ میان شاعران، زبان اوست؛ هرچند که سراینده‌ «تولدی‌ دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، با بهره‌مندی از هوش و استعداد چشمگیر خود، راه ماندگاری و محبوبیت را پیدا کرده بود.

پنجاه و هفت سال از خاموشی فروغ فرخزاد می‌گذرد و همچنان این باور وجود دارد که او، چهره‌ای تکرارنشدنی در شعر معاصر است. برای شروع، تحلیل شما را درباره جایگاه فروغ در میانه‌ جریان‌ها و موج‌های مختلف شعری پسانیمایی بدانیم.

اصولاً نه‌تنها فروغ بلکه هر شاعری که به جوهره شعر نزدیک شود، قابل تکرار نخواهد بود. شاعری که دغدغه‌ نزدیکی ندارد، زیر سایه‌ گذشته‌ شعر می‌ماند. می‌گویم «نزدیک» از آن جهت که جوهره‌ شعر قابل رسیدن نیست؛ هر کس به فراخور درک از زبان و کلمات و تصویر و تخیل راهی برای نزدیک شدن به این جوهره پیدا می‌کند و فروغ راه خود را داشت؛ گرچه این راه برای او کوتاه بود و آن‌قدرها برای مشق‌های دیگر فرصت نیافت. فروغ خط متعادل بین سادگی و پیچیدگی است؛ چیزی شبیه همان مفهوم سهل و ممتنع که در ادبیات گذشته وجود دارد یا چیزی شبیه آن تعریف معروف از شعر خوب که: عوام لذت ببرند و خواص بپسندند. در شعر او بی‌آن‌که زبان به زبانِ کوچه و بازار تنزل یابد یا آن‌که به دام روزمرگی بیفتد، به گفت‌وگو‌ و رهایی رسیده و به عبارتی زبان، جوهره‌ شاعرانه خود را یافته است. از طرفی توانسته است این زبان را با تصاویری عمیق یا تصاویری غیرشعاری پیوند دهد تا بتواند شعر را در غنا نگه دارد و مخاطب از مکاشفه بی‌بهره نماند. از طرف دیگر تجربه‌ وزنی شعر او‌ چون سهراب سپهری در سطرهای بلند یا بندها به فرم عروضی چند بحری و جالبی رسیده که شعر، موسیقی و تنن‌اش را زیرپوستی حفظ می‌کند. این یعنی اینکه شعر فروغ هم میل به «گفتار» دارد، هم برای شعر «موج نو» الهام بخش است، هم با تصاویرش «موج نابی‌»ها و حتی «شعردیگر»ی‌ها را راضی نگه می‌دارد. او در بین حرکت می‌کند. او در وسطِ همه چیز است و البته در وسط ماند.

این عقیده نیز وجود دارد که عواملی چون زیست آرتیستیک، کنش‌های ساختارشکنانه، تمایل جامعه به قهرمان‌سازی و امثالهم در محبوبیت و مطرح شدن نام فروغ بی‌تاثیر نبوده. نظر شما چیست؟

چندی پیش در جلسه‌ای بودم که به‌همین موضوع از زبان آقای کامیار عابدی پرداخته و همه‌ این چیزها که شما اشاره کردید، در زیست فروغ مطرح شد. واقعیت این است که مهم‌ترین اصل در محبوبیت این‌چنینی فروغ فرخزاد جوانمرگی اوست و این انکار استعداد، نقش و جایگاه او در شعر معاصر نیست اما جوانمرگی او بیش‌از دیگر عناصر در این مسئله پررنگ است. جامعه‌ ما معمولاً اگر کسی را که در معرض نقد است، زود از دست بدهد، گویی عذاب وجدان دارد و برای بزرگداشت و اکرامش از وی یک قهرمان می‌سازد. نکته‌ مهم دیگری که پس‌از جوانمرگی می‌توان به آن اشاره کرد، نبود زنی تابوشکن در این جایگاه تا پیش‌از اوست. هوش و استعداد فروغ در یافتن راه‌های ماندگاری، قابل‌توجه است. او به سمت سینما میل می‌کند و به فراخور آن درک درستی از تصویر در شعر پیدا می‌کند و درنهایت درمی‌یابد که به همان اندازه که جای یک زن تابوشکن در شعر به عنوان عاشق و فاعل، خالی است در زندگی روزمره و زیست شاعرانه هم جایش کم‌رنگ است و تلفیق این دو می‌تواند از او فردی متفاوت بسازد؛ فردی که هم در شعر، زن شاعر را می‌یابد و هم در زندگی؛ به عبارتی فروغ به دنبال انطباق زن درون شعر با زن بیرون از شعر است.

اما فارغ از عام که به دلایلی که پیش‌از این گفته شد فروغ را دوست می‌دارند و خواص هم موافق هستند، عامل دیگری هم وجود دارد که شاعران و منتقدین راحت‌تر به آن اقرار می‌کنند؛ عاملی که اگر زنده بود شاید این‌قدر صریح و تمجیدی با شعرش برخورد نمی‌کردند و آن این است که: همه «زبان شعر» فروغ را می‌ستایند و حتی گاهی برای هم‌دوره‌ای‌هایش رشک برانگیز است. اما شاعر مرده کم‌خطرتر است و راحت‌تر می‌شود از او به نیکی یاد کرد. عامل ماندگاری و‌محبوبیت فروغ میان شاعران، زبان اوست.

به نظر شما آیا شعر فروغ، شعری جریان‌ساز هم بود؟ آیا می‌توان آن را مبدأ جریان شعری خاصی دانست؟

پیش‌از این به جایگاه شعر فروغ میان دیگر جریان‌ها و ارزش‌های شعری او مختصر اشاره شد اما واقعیت این است که فروغ شاعری جریان‌ساز نیست و جریان‌سازی الزاماً نقطه‌ مثبت یا متفاوت و متمایز‌کنند‌ه‌ای برای یک شاعر نمی‌شود. ما می‌توانیم یک شاعر را شاعری بزرگ و خاص بدانیم و او را تأثیرگذار بدانیم؛ اما جریان‌ساز نباشد؛ زیرا جریان‌سازی قسمتی از وجودش را مدیون برجسته کردن یک عنصر نسبت‌ به دیگر عناصر است؛ درحالی‌که فروغ هنرش در متعادل نگه‌داشتن عناصر است.

با این اوصاف فروغ شاعری تأثیرگذار است که بر شعر بسیاری از زنان پس‌از خود تأثیر گذاشت و روایت خاص شعر او تا دهه‌های بعد و حتی امروز به عنوان یک روایت غالب در نگاه شاعرانه زنان دیده می‌شود. البته این روایت گاه آن‌قدر غالب است که ما دیگر اثری از خود شاعر و ردپای نگاه خود سراینده نمی‌بینیم. ازین‌رو بسیار کم‌اند زنانی که در این فضا و روایت زیست داشته‌اند و توانسته باشند خودشان را مستقل از فروغ مطرح کنند. شاید به‌همین دلیل است که شاعران زن جدی بعد از انقلاب ما بسیار اندک‌اند. با وجود اینکه شاعرهای بسیاری داریم که استعدادهای خوبی دارند اما در تثبیت نگاه خود یا صبوری در رسیدن به یک استقلال روایی، ناتوان‌اند. از دیگر سو باید گفت که فروغ به‌صورت بنیادین الهام‌بخش شاعران شعر موج نو و شعر گفتار بوده و هست. این الهام بخشی از سمت شاعران این جریان‌ها بارها عنوان شده است.

شاید بیان ساده در «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم...» یکی از اصلی‌ترین شاخص‌های شعری فروغ را تبیین می‌کند؛ چیزی که به گفته‌ سیدعلی صالحی، از بارزه‌های «شعر گفتار» است.

خود سید علی صالحی بارها به نقش فروغ در الهام‌بخشی به شعر گفتار اشاره داشته است و حتی آن را بینابین دو زبان سخت و دیرفهم و زبان ساده‌ سطح پایین که شعر را به حد گزاره‌های خبری تنزل می‌دهد، قرارداده است. به عبارتی او اشاره می‌کند که می‌توان از همین منظر به‌جای زبان شعر، به شعرِ زبان رسید و آن‌چه را که در ادامه مطرح می‌کند، پی و سرچشمه‌ در زبان فروغ دارد. گرچه خود او این روزها درگیر «شعر حکمت» است و شعرهایش دیگر از ساخت شعرگفتار تبعیت نمی‌کند. شاید دلیلش این باشد که از ظرفیت‌های شعر گفتار تا حد اعلا بهره جسته و از پتانسیل‌هایش کار کشیده است و می‌خواهد ظرفیت تازه‌ای را جست وجو کند. اما نکته قابل‌توجه این است که بیان ساده، منتهی به شعر ساده نمی‌شود. نه فروغ و نه صالحی هم میلی به شعر ساده ندارند.در صالحی ظرفیت‌های مغفول زبان گفتار فرخوانی می‌شود ولی عام‌زدگی دیده نمی‌شود. فروغ هم که ظرفیت‌های روایی زبان عام را به خدمت می‌گیرد و در نهایت به «خودروایت‌گری» می‌رسد که اتفاقا در زبان رمان‌های پست‌مدرن به وفور دیده می‌شود و بویی از سادگی نبرده است.

در دهه ۸۰ این تحلیل را از برخی شاعران موسوم به «ساده‌نویس» می‌شنیدیم که سادگی در شعر آن‌ها، ملهم از شعر فروغ است. آیا چنین مسأله ای را تایید می‌کنید؟

اگر بیان ساده به «شعر ساده» منتهی شود به چیز عجیب‌وغریب و خلق‌الساعه‌ای تحت عنوان «شعر ساده» می‌رسیم که من هنوز معنای آن را نفهمیده‌ام. چرا که اصلاً شعر نمی‌تواند ساده باشد. فروغ، شاعر ساده‌ای نیست و شعر او هم شعر ساده نیست؛ اتفاقا سخت‌ترین روایت‌ها، سادگی‌ است که استاد آن سعدی بوده؛ اما نه شعرش ساده است نه تصاویرش. ازین‌رو همپوشانی مرزها و تعریف‌ها باعث می‌شود که شما هر نثر طنازی را شعر حساب کنید و بگویید شعر است؛ آن هم از نوع ساده‌اش؛ در حالی که فاکتورهای بسیاری مانده که از آن غافل بوده‌اید. قبلاً هم به گمانم در جای دیگری گفته‌ام؛ این نوع نگاه‌ها منجر به رسیدن به نوعی از نوشتار می‌شوند که بیشتر در حوزه ‌نثرهای ادبی یا کاریکلماتور قابل بررسی‌اند و سهمی در شعر اکنون ندارند. آن دسته از شاعرانی که در نوشتارشان تصویر را تجربه می‌کنند، بحث‌شان فرق می‌کند و می‌توان در آثارشان در عین سادگی به خاطر خلق تصاویر بداهه، نمونه‌های موفقی هم دید. وگرنه بدون غنای تصویر و زبان و فقط با تکیه بر سادگی شعری خلق نمی‌شود.

به عنوان آخرین سوال؛ به نظر شما کدام نکات و زوایا در شعر فروغ مغفول واقع شده و باید بیشتر موضوع سخن و توجه شاعران و منتقدان قرار گیرد؟

درمورد فروغ صحبت بسیار به میان آمده‌است؛ صحبت‌های بسیار در مورد شاعری عملا تنها با دو مجموعه شعر موفق و متفاوت. مهم‌ترین نکته‌ای که از فروغ مغفول مانده است و باید به آن پرداخت آن است که دیگر نباید به فروغ پرداخت. قریب نیم‌قرن -همان‌طورکه

اشاره کردید- از درگذشت فروغ گذشته و پنجاه سال از زبانی که او برای شعر استفاده کرده، می‌گذرد و من به‌عنوان شاعر پنجاه سال بعد فروغ، بهتر است بگردم و زبان شعرِ اکنون خودم را بیابم. ما همیشه از شاعران پیشین درس می‌گیریم، یاد می‌گیریم و راه مواجهه با زبان و هستی را به‌وسیله‌ آن‌ها تجربه می‌کنیم؛ این‌ها همه برای آن است که ما فربه‌تر شویم. اما وقتی‌که نوبت خودمان می‌رسد، بهتر است باحواس و درک خود ازهستی با شعر مواجه شویم. شاعران اکنون ما باید بعد از آن‌که شعر کلاسیک را خواندند، شعر معاصر را خواندند، نثر کلاسیک و معاصر را خواندند، آنگاه در ته‌نشین شدن این تجربه‌ها، بگردند ببینند زبان پارسی اکنون چه می‌خواهد. فاجعه، فاجعه، فاجعه‌ اصلی شعر اکنون ما این است که شاعران نمی‌توانند با زبان امروزشان با شعر مواجه شوند؛ وجوه پویا و زایای زبان را در نظر نمی‌گیرند و گویی بیشتر سعی می‌کنند ببینند الزاماً گذشتگان چه کرده‌اند تا براساس آن تصمیم بگیرند. ( گرچه بعضی‌هاشان هم بدون خواندن تصمیم می‌گیرند که آن طنز مضاعف است) ما گذشتگان را می‌خوانیم برای آن‌که از آن‌ها عبور کنیم نه این‌که شبیه‌شان شویم.

منبع : آرمان ملی
نویسنده : هادی حسینی‌نژاد

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار