بهرام بیضایی دور از وطن چشم از جهان بست
غریبه در مه فرو رفت
آرمان ملی- مرتضی خبازیان زاده: در روزهایی که ذهن شهروندان در اطراف وضع معیشتی دور میزند، در روزهایی که دولت لایحه بودجه را به مجلس فرستاده و انتظار دارد مجلس همراهی کند و دقیقا در روزهایی که تندروها در مجلس شمشیر از رو بستهاند در صدد برآمدهاند که رئیسجمهور را برای پاسخ به سوال نمایندهها به مجلس بکشانند، در روزهایی که بعد از بارندگیهای اخیر هنوز تنش آبی از کشور رفع نشده، در روزهایی که افزایش شدید قیمت طلا و ارز و افت ارزش پول ملی نگرانی را گسترش داده، ناگهان خبری مثل پتک بر سر علاقهمندان سینما، تئاتر و ادبیات نمایشی آوار میشود؛ بهرام بیضایی چشم از جهان فرو بست.
بیضایی در شمار کارگردانان گزیده کار سینمای ما بود و اگر چه سالهای طولانی در سینما حضور داشت اما به نسبت این حضور تعداد فیلمهایش اندک به نظر میرسد؛ یک فیلم کوتاه و سیزده فیلم بلند. در مقابل ردیف بلند فیلمنامههایی که نوشته، نشان از ذهن پویایی دارد که اگر میتوانست فیلم مورد علاقهاش را بسازد، شاید میتوانست روزگار را تحمل کند. عجیب این است که او در سالهای میانی دهه پنجان و دو سه سال قبل از انقلاب هم با مشکل مواجه شده بود. او در ابتدای فیلمنامه «حقایق درباره لیلا دختر ادریس» که متن آن را منتشر کرد، نوشت: «هرکس در هر مقامی کوشید که این فیلم ساخته نشود». بیضایی با ساخت رگبار خود را در شما کارگردانان موج نو سینمای ایران قرار داد و در کنار بزرگانی مانند، تقوایی، مهرجویی، شهیدثالث، نادری نام بلندی بود که حتی فیلم نساختنش هم به عنوان خبر به مطبوعات آن سالها کشیده میشد.
غرق در فرهنگ
بیضایی در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب مرگ یزدگرد را ساخت و فقط یکبار به نمایش درآمد و به محاق افتاد. او که با بیمهری آشنا بود، توانست خود را آماده ساخت باشو غریبه کوچک کند و آن را ساخت. باشو ساخته شد و بعد از چند سال به نمایش درآمد و او در هر فرصتی از سختگیری که بر او و باشو رفته بود سخن گفت. کارنامه سینمایی بیضایی تفاوت عجیبی با دیگر فیلمسازان دارد. او به تمامی غرق در فرهنگ این سرزمین بود. او در ادبیات نفس کشیده و برآمده بود. همنشینی با جلال آل احمد و دیگر چهرههای ادبیاتی دهه چهل، موجب شد که نویسندهها گردهم جمع شوند و در مقابله با تمامیتخواهی آن دوران دست به تاسیس کانونی بزنند که محل جمع شدن نویسندهها، شاعران و منتقدان باشد. تفاوت مهم روش او در فیلمسازی این بود که تقریبا هیچ کدام از فیلمهایش بجز باشو مورد اقبال جشنوارههای بینالمللی قرار نگرفت. داریوش آشوری در این باره نوشته است: «میتوان به هنرمندانِ بیشینهگرامان اشاره کرد. شاید بهتر از همه به هنرمندِ بزرگی مانندِ بهرام بیضایی، که با نسنجیدنِ امکاناتِ واقعیِ خود و جهانِ «خاورمیانه»ایِ خود... با همهیِ کوششهایِ پهلوانانهای که کرد تا بال به بالِ اورسن ولز و کوراساوا بپرد، به چنین نام و اعتبارِ جهانی دست نیافت». به بیان دیگر فیلمهای او عمیقا ایرانی بود و اگر گاهی در زبان، در حال و هوای ادبیات کلاسیک فرو میرفت اما بشدت امروز بود.
دوران خشم
بیضایی بعد از ساخت مسافران که بسیار مورد تمجید قرار گرفت، با مشکل مواجه شد. او فیلمنامههای متعددی را برای دریافت پروانه نمایش ارائه میداد و هریک به دلیل رد میشد. سرانجام توانست فیلم سگکشی را بعد از چند سال بسازد. او در این فیلم تعریضی به حال و هوای خود زده و گرفتاری شدید مالی خود را در فیلم انعکاس داد. تا جایی که برخی از بازیگران مهمی که در سگکشی بازی کردند، دستمزد نگرفتند. سگکشی به خوبی نشان میدهد که بیضایی آرامآرام چنان خشمگین شده که به سختی میتواند خشم خود را کنترل کند. در نگاه او همه سر ناسازگاری داشتند؛ از اهالی سینما گرفته تا اهالی سیاست. او این ناسازگاری را در فیلم «وقتی همه خوابیم» نشان داده است. وقتی همه خوابیم آخرین فیلمی بود که در کشور ساخت و بعد از آن کاملا در سکوت فرو رفت تا سرانجام از کشور مهاجرت کرد. بعد از مهاجرت هم البته بیکار نماند و با تدریس خود را به دنیای فیلم و تئاتر و ادبیات نزدیک نگه داشت.
فهرست بلند نمایشنامههایی که بیضایی نوشته و متن آنها را منتشر کرده، چنان غنی و پربار است که با وجود آنکه فقط چند نمایش را خودش کارگردانی کرد و به صحنه برد اما یکی از مهمترین چهرههای ادبیات نمایشی ما بوده و خواهد بود. او و اکبر رادی شانه بهشانه هم، ستون سترگ ادبیات نمایشی زبان فارسی بودهاند.
شرزینِ دبیر
بهرام بیضایی در خانوادهای فرهنگ دوست به دنیا آمد. خودش جایی گفته که پدرش خانه آنها را به محل جمع شدن شاعران و نویسندگان تبدیل کرده بود. نفس زدن بهرام کوچک در بین شاعران و نویسندهها، او را در زبان غنی کرد و بیضایی اوج درخشان این زبان را در فیلمنامه طومار شیخ شرزین نشان داده است. فیلمانه طومار شیخ شرزین شاید به تلویح زندگینامه خود او هم باشد. جامعه، شرزین دبیر را نمیتوانست تحمل کند. شرزین از جامعه خود رانده شد و تا سالها بعد کسی پروای آن را نداشت که ببیند کجا رفت و چه شد.
ارسال نظر