| کد مطلب: ۱۱۱۲۸۸۳
لینک کوتاه کپی شد

پژواک چینه‌ها؛ داستان‌هایی از کویر در کودکی

«پژواک چینه‌ها» به قلم داوود صیادی، مجموعه‌ کوچک و گرم و غمگینی از چهار داستان کوتاه است که همگی در بستری از یک روستای کویری در ابرکوه یزد روایت شده‌اند؛ اندوه و سوگ و فقدان مولفه‌ای‌ست که در همه‌ این روایت‌ها تکرار می‌شود، حتی وقتی سخن از بازی‌های کودکان روستاست، باز هم فقدان و سوگ است که سایه بر همهمه‌ شادمانه‌ کودکان تایرران می‌فکند؛ وقتی پدر می‌خواهد با به دام انداختن و قاچاق پرنده‌های شکاری، بر فقر پیروز بشود هم باز مرگ است که بر داستان سیطره پیدا می‌کند؛ در روایت سیلاب نیز - که بازنمونی خلاقانه از سیلاب در روستاست - مرگ در هیاتی دیگر بازتولید می‌شود: بچه‌خرگوشی که مرده است، و «جوجه تیغی کوچکی اندازه‌ یک پرتقال که خودش را جمع کرده.

پژواک چینه‌ها؛ داستان‌هایی از کویر در کودکی

شاید که در لحظه‌ هجوم سیلاب فکر کرده بود اگر خودش را گلوله کند، سیلاب از خارهای سیخ‌سیخش می‌ترسد و به نفس ترس‌خورده‌اش نفوذ نمی‌کند.» با این حال نویسنده‌ اندوهگین این روایت‌ها همواره خود را از فرو رفتن در باتلاق گلین پس از سیلاب غمگین این قصه‌ها نجات می‌دهد و به زندگی، هرچند متروک و آفتاب سوخته بر فراز چینه‌ باغی بهاری، چنگ می‌زند، یا با راندن تایر موتورسیکلت تصادفی به دست کودکان سوگوار، یا با رها کردن کودک از مرگ در باتلاق پس از سیلاب، وقتی کیسه‌ مملو از اجساد حیوانات جان سپرده در بلایی طبیعی را بر دوش کشیده است، و حتی با خود مرگ وقتی که بتول می‌میرد و از رنج زیستنی فرساینده با صفدر که مبتلا به نوعی دیوانگی نفرین شده بوده است، رها می‌شود. در همه‌ این قصه‌ها آنچه نهایتا بر ذهن و ضمیر مخاطب رسوب می‌کند، تقلای راوی برای دست یازیدن به زندگی است به‌رغم بی‌کشش بودن و به حزن آکنده بودنش و همچنین نمادهایی از زیستمان رخداد روایت‌ها و از آن جمله اشاره به گنبد عالی، که بنای تاریخی نمادین ابرکوه است؛ ادبیات نویسنده در این بازنمایی‌ها گاهی چنان اندوهی در خودش دارد که گویی یادآور خشمی کودکانه از مواجهه با بی‌رحمی طبیعت کویری باشد: «پشت تپه یعنی همانجا که پیچ تمام می‌شود، مشرف به دشت کویر ابرکوه است شبیه به دریایی که با خاک قالب گرفته شده و تا افق ادامه دارد. همین مسطح بودن ابدیش هم علت وزش همیشگی باد بوده و هست.» و این همان بادی‌ست که موتورسیکلت پدر را زمین می‌زند واو را به دیار باقی می‌کشاند. باز در روایت دیگر همین اندوه و خشم را می‌توان در لحن و ادبیات نویسنده بازجست: «زمستان یک مهمان هم با خود می‌آورد؛ مهمانی که سر می‌رسید تا چند ماهی بر آسمان کویر پادشاهی کند و آرامش را از پرندگان و چرندگان و خلاصه هر جنبنده‌ کوچک‌تر از خود بگیرد. کم پیش نمی‌آمد که موقع راه رفتن در صحرا، ببینی پرنده‌ای با بال‌های باز در آسمان می‌چرخد و ناگهان به سمت زمین شیرجه می‌زند؛ آن وقت باید دستت را سایه‌بان چشم می‌کردی و به تماشای صید بی‌عیب و نقص این شکارچی ماهر می‌نشستی. این شکارچی، شاهینی بود که سرمای زمستان سیبری، او و رفقایش را به سمت بیابان‌های مرکزی ایران می‌کوچاند. گویی طبیعت روسیه هم مانند رهبران آن کشور، از قرن‌ها قبل ید طولایی در کوچاندن داشت.» شاید که این اندوه در تعامل با واقعیت زندگی در کویر به روزهای کودکی نویسنده باز‌گردد وقتی که چهارساله است و در سال‌های پایانی دهه‌ شصت، که در بمباران‌های جنگی گذشته، پدرش تصمیم به آبادگری زمین کشاورزی موروثیش می‌گیرد و از این رو از شیراز به روستایی اطراف شهرستان ابرکوه کوچ می‌کنند؛ او، برادر و مادر معلمش.” برادر و مادری که هر دو در قصه‌های صیادی نقش‌آفرین‌اند.

با این همه داوود صیادی نیز مانند هر باشنده‌ کویری دیگری که دستی به قلم دارد، از ترسیم شکوه کویر در دل روایت‌های غمگنانه‌اش نمی‌گذرد: «آسمان کویر چه صاف باشد چه ابری، شب باشد یا روز، جلوه‌ای دارد ستودنی. انگار کویر می‌خواهد تمام سادگی و خلوتیش را با شکوه آسمان لاجوردی روز و انبوه ستارگان شب جبران کند.» و در این میان داستان‌هایی هم هستند که با تحلیل‌های جامعه‌شناسانه از حیات سنتی در روستا، آسیب‌شناسی خرافات، شروع می‌شوند و نشان می‌دهند که نویسنده‌ این روایت‌ها، افزون بر خشم و اندوه، کوله‌باری غنی و آگاهانه‌ از تجربه‌ زندگی در روستا از کودکی بر دوش خویش افکنده است و این آگاهی، امروز در نوشتن این روایت‌ها به کمک او آمده است. در هر حال خواندن داستان‌های این کتاب به‌رغم تلخی و اندوهی که در خودشان دارند دلنشین خواهد بود، کتابی که از ابرکوه و شیراز راه کشیده و به لاهیجان رفته تا نشر چهره‌مهر آن را منتشر کند با درج نشانی سایت نویسنده بر پشت جلد که سر زدن به آن خود می‌تواند مخاطب را به دل قصه‌هایی دیگر بکشاند، از زندگی واقعی نویسنده که چه پرفراز و نشیب است گرفته تا کوشش او برای به فروش رساندن آخرین رمانش، کیفرخاست، که در ظاهر و بستر، متفاوت با روایت‌های «پژواک چینه‌ها» به نظر می‌رسد: «روایت کیفرخاست، حول زندگی یوهان می‌گردد؛ کارگری که در اوکراین و بحبوحه‌ سال‌های جنگ سرد، در تلاطم آرمان‌‌خواهی، داشتن زندگی آرام و دوراهه‌های اخلاقی سرگردان گشته و با کیفری به‌پا‌خاسته‌ از سالیانی دور دست‌به‌گریبان می‌شود و همچون شاخه‌ نحیف تاکی در میان پیچ و تاب چسبناک پیچک وحشی سرنوشت، برای رهایی تقلا می‌کند بلکه راهی بجوید. در این سرگشتگی است که تلاش او برای نو زیستن، ماجراهایی می‌آفریند که همان مندرجات این کتاب باشد.»

 

*نسیم خلیلی

نویسنده و پژوهشگر

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار