| کد مطلب: ۱۱۰۹۹۳۲
لینک کوتاه کپی شد

(بخش پایانی)

خصوصیت‌سازی و انواع آن در داستان

«عادات» عنصر دیگری برای اعمال شیوه‌ خصوصیت‌سازی است که علاوه‌بر ساخت ویژگی یا ویژگی‌های مختص، برای شخصیت‌پردازیِ تلویحی، بسیار پرکاربرد است. مثال: در کتاب «موش‌ها و آدم‌ها» نوشته‌ «جان استاین‌‌بک» شخصیتی به نام «لنی» عادت و علاقه‌اش، لمس موجودات یا اشیای نرم و لطیف است و نویسنده با چنین خصوصیت‌سازی‌ای، میخِ ماندگاریِ شخصیت را در ذهن مخاطب می‌کوبد و حتی امکان دارد، به ماندگاری لایه‌های شخصیتیِ دیگر او کمک عمده‌ای کند.

خصوصیت در رفتار:

باید توجه کرد که رفتارها نمی‌توانند به تنهایی، ماندگار شوند و شخصیت را در ذهن مخاطب جاودانه کنند.

احتمالاً برای شما اتفاق افتاده که دوست یا اهل خانواده یا هر انسان دیگری، رفتاری را در یک موقعیت خاص ابراز کند و شما متعجب با خود می‌گویید: «چرا توی این موقعیت، چنین کاری کرد؟» و شاید سؤالتان ‌بی‌جواب و ناشناخته بماند.

در داستان هم این «موقعیت‌» است که زمینه را برای اعمال رفتاری پیش‌بینی‌ناشده و ماندگار، فراهم می‌کند که بر دو اصل پابرجست: 1- اصل جابه‌جایی: در این اصل، مخاطب با رفتار یا رفتارهای ناشناخته روبه‌رو نخواهد شد، بلکه موقعیت جدید و سنخیت‌ناپذیرِ با آن رفتار، شخصیت را می‌کارد در ذهن مخاطب؛ یعنی شخصیتِ داستان، چنین رفتاری را در موقعیت ثبات‌داری انجام داده که انتظار می‌رفته، اما ابراز فعلی او در تضاد با موقعیت اولیه‌اش است. 2- اصل تضاد:

اصل تضاد، رفتار یا رفتارهایی ناشناخته، در موقعیتی دور از انتظار ابراز می‌شود که شخصیت را برجسته‌تر به مخاطب القا می‌کند و ممکن است اسم و روایت در ذهن مخاطب نماند، اما آن شخصیت سال‌ها ماندگار خواهد شد. مثال: در یکی از صحنه‌های داستان بلند «رف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق» نوشته‌ علیرضا محمودی ایرانمهر کودک کمی دور ایستاده و دارد به دخترکی که برایش بامزه و دوست‌داشتنی است نگاه می‌کند که ناگهان دختر، حالش بد می‌شود و بالا‌ می‌آورد. این رفتار و ساخت ناگهانیِ چنین صحنه‌ای، در تضاد با اتمسفر اولیه‌ این سکانس است و هوشمندی نویسنده را هم برای دورشدن از فضای سانتی‌مانتالیسم، هم ماندگاری شخصیت در ذهن مخاطب نشان می‌دهد: «... در آن لحظه از آن چیزی که درحال اتفاق افتادن بود به هم ریخته بودم. انگار وسط یک شکلات خوشمزه که می‌خواهی با لذت توی دهانت بگذاری، کرم درشت و چندش‌آوری ببینی. شاید تحت تأثیر همان اتفاق بود که هنوز هم بعد از سی سال نمی‌توانم ببینم کسی بالا می‌آورد.”

مثالی دیگر: آخرین صحنه‌ رمان «موش‌ها و آدم‌ها» نوشته‌ «جان‌ استاین‌بک» را به‌ یاد بیاورید؛ هنگامی که اهالی اصطبل، برای پیداکردن و کشتن شخصیتی به نام «لنی» به جست‌وجو می‌پردازند و دوست صمیمی «لنی» هم یعنی «جورج میلتون» با هدف کمک به دوستش به آن جمع می‌پیوندد. وقتی خودش «لنی» را پیدا می‌کند، چه واکنشی نشان می‌دهد؟ او رفتاری هرچند در راستای کمک به «لنی» بروز می‌دهد، اما در تضاد با نوع رفاقت و صمیمیتی است که در داستان پردازش شده است. در حقیقت، «جورج میلتون» قبل از اینکه اهالیِ اصطبل، «لنی» را پیدا کنند، او را با هفت‌تیر می‌کشد و این تضاد که شاید دور از انتظار مخاطب باشد، پایان و شخصیتی ماندگار خلق می‌کند: «لنی لب برمی‌چید و چشمانش پر از اشک بود. جورج دستش را بر شانه‌ او گذاشت و گفت: «گوش کن لنی جون، من نمی‌خواستم اذیتت کنم. این موش مرده می‌فهمی لنی؟ با همین نازکردنت لهش کردی. حالا یه موش زنده بگیر اون وقت می‌ذارم چند وقت نگرش داری..” لنی روی زمین نشست و افسرده سر فرو انداخت. گفت: «موش از کجا بیارم؟ دیگه موش پیدا نمی‌شه. اون‌وقتا یه خانومی بود… هر وقت یه موش می‌گرفت، می‌دادش به من اما اون خانومه دیگه نیست.” جورج پوزخندی زد که «خانومه! هان؟ این هم یادت نیست که این خانومه، اینکه می‌گی کی بود؟ خاله‌ خودت بود. خاله کلارا! اما اونم دیگه موش بت نمی‌داد. همه رو می‌کشتی!» لنی سر بلند کرد رو به او با چشمانی، غمبار و عذرخواهانه گفت: «موشا خیلی کوچیک بودن، من نازشون می‌کردم اما اونا دستمو گاز می‌گرفتن. من کله‌شونو یه ذره زور می‌دادم تا دستمو ول کنن. اما اونا فوری می‌مردن.”

خصوصیت در وسیله:

کم نیستند کسانی که در تمام یا برخی برهه‌های زندگی خود، نوعی وابستگی به وسایل داشتند یا دارند و این موضوع، می‌تواند باعث برجستگی چنین شخصی، در چشم دیگران شود. چنین نمونه‌هایی در ادبیات وجود دارد که می‌توان به داستان کوتاه «عروسک پشت پرده» نوشته‌ «صادق هدایت» اشاره کرد و وابستگی پسرک به مجسمه یا عروسک دختر را به ماندگاریِ هرچه تمام‌تر دید: «مجسمه مثل چراغی بود که سرتاسر زندگی او را روشن می‌کرد – مثل همان چراغ کنار دریا که آنقدر کنار آن نشسته بود و شب‌ها نور قوسی‌شکل روی آب دریا می‌انداخت. آیا او آنقدر ساده بود، آیا نمی‌دانست که این میل مخالف میل عموم است و او را مسخره خواهند کرد؟ آیا نمی‌دانست که این مجسمه از یک مشت مقوا و چینی و رنگ و موی مصنوعی درست‌شده مانند یک عروسک که به دست بچه می‌دهند، نه می‌تواند حرف بزند، نه تنش گرم است و نه صورتش تغییر می‌کند؟ ولی همین صفات بود که مهرداد را دلباخته‌ آن مجسمه کرد.” البته که اعمال چنین تکنیکی، علاوه بر خلاقیت، به توانمندی نویسنده مربوط می‌شود و اینکه طی تمرین و تمرین و تمرین، به مرحله‌ نهادینه‌شدن برسد تا مخاطب هم قلم او را پذیرا شود. کلام آخر: داستان، صرفاً روایت‌کردن نیست، صرفاً چیدمان جملات و وقایع تجربی و تخیلی نیست و صرفاً پذیرفتن پیام توسط مخاطب نیست؛ ادبیات، چگونه روایت‌کردن است.

 

*مهدی عبدا...‌پور

خصوصیت در عادات:

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار