| کد مطلب: ۱۰۰۸۵۰۵
لینک کوتاه کپی شد

باورهات و باور کن

محمدرضا حیدری

چند روز پيش، حوالي پارک ساعي يک خانم و آقا سوار کردم. بعد از اينکه سوار ماشين شدن، سلام کردن و منم جواب دادم.

آقاهه که پر‌انرژي‌تر به نظر مي‌رسيد گفت: چطوري آقاي راننده؟

خوشحال شدم که يک نفر يکهويي و بي‌دليل حالم رو پرسيده، با خوشحالي جواب دادم: خوبم، ممنون.

آقاي پر‌انرژي گفت: خوبم نه، بگو عالي، عالي‌ام.

من با يکم تعجب گفتم: ايشالا که هميشه سر کيف باشين، اما من عالي نيستم، با اين وضعيت گروني همين که مي‌گم خوبم فقط براي اينکه خاطرت عزيزه.، خواستم پکر نشي.

آقاي پرانرژي گفت: شما هم مي‌توني عالي باشي، فقط کافيه خودت بخواي، دوست داري پولدار بشي؟

گفتم: کي بدش مياد آقاي محترم. چطور؟

آقاي پر‌انرژي گفت: دوست داري سال بعد اين موقع يک بنز زير پات باشه؟

من گفتم: بنز! نه.

با تعجب گفت: نه!! چرا اونوقت؟

من گفتم: چون من بي‌ام‌و دوست دارم.

آقاي پر‌انرژي يک‌ سري تکون داد و گفت: خوب همون، دوست داري سال ديگه همين موقع يک بي‌ام‌و داشته باشي؟

من بازم با بي‌حوصلگي گفتم: نه. بنده خدا کفرش داشت درميومد که يک نفس عميق کشيد و گفت: ايندفعه ديگه چرا؟

من همين‌طور که داشتم صداي ضبط ماشين رو کم مي‌کردم تا صداش رو بهتر بشنوم گفتم: چون من خونه ندارم، خونه از ماشين واجب‌تره.

دوستش که کنار دستش نشسته بود، شروع کرد به خنديدن گفت: مرد حسابي تا اين دوتا بسته چايي و دمنوش و به اين و اون نفروشي ول کن نيستي؟

آقاي پر‌انرژي سمت دوستش برگشت و گفت: دختر خوب اين چه حرفيه مي‌زني، ليدر ما الان تو فرمانيه به جايي رسيده که داره املاکش و مي‌فروشه، اون تو فکر توسعه اموالشه اون وقت تو کجاي کاري؟!

دوستش بازم خندش گرفت و گفت: واقعا نگرفتي داستان چيه؟ خوب داره مي‌فروشه از کشور بره ديگه، چرا نمي‌خواي باور کني، به قول شعارتون يکي براي همه، همه براي يکي.

دوست پر‌انرژي که الان ديگه حسابي دمغ شده بود جواب داد که: همين ديگه همش به اين و اون تهمت بزن و همه‌رو مسخره کن، يک‌سال ديگه که با بنز از جلوت رد شدم و برات بوق زدم، مي‌فهمي کت تنه کيه. من اين وسط دلم خواست يک خيري به شماها برسونم.

دوستش يکم جدي شد و گفت: مرد حسابي پول تاکسيتم من مي‌دم بعد با من اينجوري حرف مي‌زني؟ پسر خوب تو که هرروز کارت شده روي چمنا ملت رو پرزنت کني، الآنم پنج ماهه مي‌گي ساله ديگه فلان مي‌کنم و بيسار مي‌کنم. بيچاره من و بابام که به حرفاي تو دل بستيم.

دوست دمغ شده گفت: عزيز من شرکت هرمي خوبه، من خوب کار نکردم. ايشالا از اين به بعد مي‌ترکونم. آدم اگه کارش رو با عشق انجام بده، پول هم خودش مياد سمتش. اصلا تو به چيزي هم باور داري؟

دوستش گفت خيلي جدي گفت: زرشک.

دوست دمغ شده گفت: چرا توهين مي‌کني؟

دوستش گفت: توهين چيه؟ تو که بهتر مي‌دوني باباي من شرکت توزيع مويرگي زرشک داره و من هم بهش ايمان دارم، چون زندگي‌مون با فروشش مي‌چرخه. چقدر بابام بهت گفت بيا تو اين کار، خودت مي‌گي تگاين روش قديمي و دموده شده، سودش کمه.

دوست دمغ شده يک پوز خندي زد و گفت: من پشت ميز بشين نيستم عزيرم، آقاي راننده شما نظري نداري؟

منم که تو فکر خودم فرو رفته بودم با دستپاچگي گفتم: دروغ چرا، شما راست مي‌گي، دلم مي‌خواد باورهام رو بيشتر باور کنم.

آقاي مسافر که کلي دمغ شده بود، ذوق کرد و گفت: آفرين، درود به‌شرفت که خفن بودن رو انتخاب کردي، حالا باورت رو برامون بگو.

منم که ديگه واقعا حالش رو نمي‌فهميدم ، خيلي جدي و صادقانه گفتم: باور فعليم اينکه گشنم شده، شمارو پياده کنم، براي ناهار مي‌رم خونه پيش منزل... .

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار