| کد مطلب: ۱۱۸۳۵۲۴
لینک کوتاه کپی شد
رمان «آنا» از دل تجربه‌های کاری‌ام بیرون آمد

افشین طباطبایی در گفت‌وگو با «آرمان ملی»:

رمان «آنا» از دل تجربه‌های کاری‌ام بیرون آمد

آرمان ملی- افشین طباطبایی، پژوهشگر مسائل اجتماعی و روانشناختی است که عمری را در راه تالیف عناوین متعدد این حوزه و مشاوره دادن به افراد و اقشار مختلف گذرانده است.

شاید همین تجربه‌های پژوهشی و تعاملات اجتماعی او را مجاب کرده تا این‌بار در قالب رمان، روایتگر داستانی متفاوت و پیچیده باشد که در آن به دغدغه‌های مختلف انسانی و اجتماعی –از مهاجرت گرفته تا مباحث تاریخی، سیاسی و روابط عاشقانه- بپردازد. بنابراین رمان «آنا» را صرف‌نظر از جذابیت‌های داستانی‌، می‌توان رمانی پژوهش‌محور و تجربی دانست؛ ویژگی‌هایی که سبب‌ساز انجام این مصاحبه شد.

شما سال‌ها در حوزه پژوهش‌های اجتماعی، روان‌شناسی و مشاوره فعالیت دارید و تالیفات زیادی هم در این حوزه‌ها داشته‌اید. چه شد که این بار قالب رمان را انتخاب کردید؟

قبلا هم رمان‌های دیگری نوشته‌ام، اما رمان آنا از دل تجربه‌های کاری‌ام در مشاوره بیرون آمد. برای شخص من داستان نوشتن در واقع راهی برای به اشتراک گذاشتن تجربه‌هایم است. بسیاری از تجارب جلسات مشاوره را که با مراجعانم داشته‌ام قابل انتشار نیستند، اما در قالب داستان می‌توانند روایت شوند. داستان‌نویسی این امکان را به من می‌دهد که لایه‌های روانی انسان‌ها مثل؛ دردها، رنج‌ها، امیدها و تعارضات درونی‌شان را به شکل عمومی و قابل لمس منتقل کنم.

در این‌کار به‌ویژه با کسانی که خارج از کشور زندگی می‌کنند و به اصطلاح مهاجرت کرده‌اند، در تماس بوده‌ام و از نزدیک با مشکلات و رنج‌های آنان آشنا شدم. موضوع مهاجرت در دهه‌های اخیر بیشتر تبدیل به فرار رو به جلو شده است. یعنی بسیاری از کسانی که به گوشه و کنار دنیا به اصطلاح مهاجرت کرده‌اند، در حقیقت امر چون قادر به حل مشکلات‌شان و تعامل با خانواده نبوده‌اند، از دست همه‌ این چیزها فرار کرده و رفته‌اند به امید اینکه شاید در مکان و کشور جدید احساس آسودگی و راحتی کنند. در حالی‌که چنین طرز تفکری از ابتدا غلط است. اگر من نتوانم در خانه‌ خودم مسائل و مشکلاتم را با دنیای پیرامونم حل کنم و به صلح درون نرسم، با تغییر اقلیم هم به سادگی چنین کاری ممکن نخواهد بود. البته این امر نسبی است و منظور من اغلب مهاجرت‌هاست نه همه‌ آنها. نکته‌ مهمی که اینجا وجود دارد، اینکه اگر کسانی به من عشق می‌ورزند، اگر من کسانی را دوست دارم چرا باید تمام این پتانسیل و سرمایه اجتماعی و خانوادگی را بگذارم و بروم. این موضوعی بود که امیر بعد از 17 سال به آن رسید.

رمان آنا با خرده روایت‌های فراوان و شخصیت‌های متعدد، مخاطب را با چالش‌های مختلف تاریخی، اجتماعی، عقیدتی و سیاسی مواجه می‌کند. در عین حال که روایتگر عشق است، با مفاهیمی چون مهاجرت نیز گره خورده و... این ساختار پیچیده چطور شکل گرفت و در قالب یک اثر واحد درآمد؟

شخصیت اصلی داستان (امیر نجف‌پور)، در پس سختی‌ها و رنج‌هایی که به‌دنبال شکست عاطفی و عشقی برایش حاصل می‌شود و ناتوانی از حل آنان به قول خودش از همه چیز فرار می‌کند و به استرالیا می‌رود. اما آنجا هم گرفتار چالش‌هایی تازه می‌شود و... این موضوع سال‌ها در ذهنم بود. تا اینکه قریب ده سال پیش از این پیرنگ کتاب را جمع‌بندی و پیش‌نویس آن را آغاز کردم. پس از فراز و فرودهای بسیار، حدود سه سال قبل نگارش داستان را به پایان بردم و به مرحله یافتن ناشر و چاپ رسیدم. ساختار پیچیده‌ این رمان به سادگی به دست نیامد. پردازش و قوام شانزده شخصیت داستان نیاز به مطالعه‌ زیادی داشت. مطالعه جنبه‌های روحی و روانی و اخلاقی افرادی که در داستان حضور دارند که هر کدام ویژگی‌ها و خصوصیات خاص خود را داشتند. یعنی شناخت عمیق دغدغه‌ها و رنج‌هایی که آدم‌ها در هر سن و سال و موقعیتی متحمل می‌شوند. تا بتوان با تکیه بر آن ویژگی‌ها شخصیت‌هایی باور پذیر در داستان خلق کرد. همین شناخت دستمایه خلق داستان آنا بود. اگر به دیگر آثار اینجانب نگاهی بیندازید، رد پر رنگی از چنین نگاه روان‌شناختی در آنها دیده می‌شود. به‌عنوان نمونه پیوند روان‌شناسی و ادبیات در مجموعه داستان چهارراه اینجانب بسیار برجسته است.

پایه‌ اصلی شخصیت‌های رمان آنا از تجربه‌های واقعی من شکل گرفته است. در زندگی شخصی با آدم‌هایی روبه‌رو شده‌ام که هر کدام زیروبم‌های روانی خاص خودشان را داشته‌اند. یعنی آشنایی با لایه‌های مختلف ذهنی آدم‌ها به داستان‌هایی متفاوت و خاصی می‌رسیم که می‌تواند شناخت ما را به انسان بالا ببرد. این تجربیات فردی در حقیقت نقطه‌ آغاز خلق شخصیت‌های رمان بود. گرچه در ادامه کار قوه‌ی تخیل من هم وارد کار شد و جان تازه‌ای به تک‌تک شخصیت‌های داستان داد. برای مثال شخصیت «حاج خانم» مادرِامیر برگرفته از شخصیت مادرم است، البته نه به‌طور مستقیم بلکه تغییراتی در ویژگی‌ها و موقعیت‌های او ایجاد کرده‌ام تا بتواند با فضای داستان هماهنگ شود. درحقیقت می‌توان گفت که ریشه شخصیت‌ها در واقعیت است، اما شاخ و برگ‌هایش را تخیل ذهنی من ساخته است.

به نظر من داستان و رمان نقش پررنگی در بالا بردن توانایی ما در شناخت نوع انسان‌ دارند. هرکسی صرف نظر از شغل و جایگاه  اجتماعی‌اش اگر به خواندن رمان بپردازد، این امر بر زندگی فردی او تاثیری ماندگار خواهد گذاشت. اورهان پاموک نویسنده‌ ترک دارنده جایزه نوبل ادبیات، در جایی گفته است: «از رفتگر شهری تا جراح مغز همه باید رمان بخوانند» که من هم با این نگاه کاملا موافقم. به همین دلیل است که معتقدم خواندن رمان برای روح، مثل خوردن غذا برای جسم ضروری است. یعنی همان‌طور که جسم ما نیاز به تغذیه دارد، روح ما هم به خوراک نیاز دارد. انسان بدون تغذیه ادبی و خواندن روایت‌ها ضعیف شده و دست به نشخوار فکری می‌زند.

امکانات معیشتی و رفاهی کشورهای پیش‌رفته می‌تواند دلیلی برای مهاجرت باشد. ولی این همان رها کردن خانه به واسطه‌ وجود مشکلات و رفتن به در خانه‌ همسایه برای آب و خوراک بهتر است

شخصیت اصلی این رمان، امیر است، جوانی که بعد از شکست عشقی، به استرالیا مهاجرت کرده و... اتفاقات حول محور او پیش می‌رود. با این همه چرا اسم رمان «آنا» است؟

شخصا همیشه قبل از پایان داستان اسم رمان را انتخاب می‌کنم. شخصیت مادربزرگ به‌عنوان کسی در زندگی سارا خیلی تاثیرگذار بوده و همینطور پس از آشنایی سارا با امیر به‌طور نامحسوس سارا را در جهت استحکام روابطش با امیر راهنمایی می‌کرد، و داستان آن صندوقچه‌ اسرارآمیز که آنا کلید آن را مثل گردنبدی با ارزش به گردن داشت و هنگام مرگ آن را به سارا می‌دهد و به او که از کودکی کنجکاو محتویات صندوقچه بود. بعد از مرگ آنا و باز کردن صند.قچه و دیدن اشیا درون آن که برای کسی جز سارا و حالا شوهرش امیر هیچ معنایی نداشت، این مفهوم را درمی‌یابیم که مثل داستان‌های افسانه‌ای همواره باید کسی نگهبان نشانه‌های عشق باشد یا بهتر بگویم همیشه باید مراقب عشق بود.

اشاره به داستان «آنا» دختر آواره‌ لهستانی و ماجراهای این واقعه‌ تاریخی... دامنه‌ مطالعات تاریخی شما در این‌باره چقدر بوده و آیا به همین سوژه محدود بوده است؟

   من قبل از اینکه به نوشتن رو بیاورم علاقه‌ وافری به تاریخ و جغرافیای تاریخی داشتم، و سال‌ها در این زمینه مطالعه کردم. گرچه هنوز هم به صورت موردی سراغ کتاب‌های تاریخی و جغرافیای سیاسی معتبر می‌روم. باید یادآور شوم که یکی از اهداف نویسنده در رمان اشاره به موضوعات تاریخی، در جغرافیای مربوطه است. تغییرات جغرافیای سیاسی در طول تاریخ همواره بر سرنوشت آدم‌ها و ساکنان آن سرزمین‌ها تاثیرگذار بوده است. به‌عنوان مثال دوپاره شدن کشور کره به دو قسمت کره شمالی و جنوبی و در قامت دو دشمن ایستادن، قطعا بر سرنوشت خانواده‌ها و اقوام دور افتاده از هم تاثیر زیادی می‌گذارد. در رمان‌های فارسی به چنین مقولاتی زیاد برمی‌خوریم؛ سمفونی مردگان (عباس معروفی)، خانه‌ ادریسی‌ها (غزاله علیزاده) و بسیاری دیگر از داستان‌ها.

عشق آنا و جلال در این رمان، دست گذاشتن روی یک تابوی عقیدتی و آشناست؛ رابطه‌ عاطفی یک بچه مسلمان و دختری مسیحی با توجه به پژوهش‌هایی که داشته‌اید، این چالش، چه اندازه امروز هم می‌تواهند مساله به حساب بیاید و نهاد خانواده و جامعه چه نقش در آن بازی می‌کند؟

در میانه‌ رمان به داستان عشق آنا (مادربزرگ) و جلال برمی‌خوریم. آنا از کودکان آواره‌ لهستانی بوده که در اوایل جنگ جهانی دوم بدون حق انتخاب به اصفهان فرستاده شده بودند. شخصیت مادربزرگ (آنا که در داستان پیرزنی سالخورده است) در مسیر تعامل شخصیت‌های داستان بسیار تاثیرگذار است. مشکلات ازدواج دختر و پسری از دو مذهب و قوم متفاوت همیشه در طول تاریخ در همه جای دنیا موضوعی حاد و سخت بوده است. گاهی دختر و پسری از دو مذهب و قومیت که به هم دل بسته بودند فرار می‌کردند، گاه برای پیوند صلح بین دو قبیله خصم دختر و پسری را به عقد هم در می‌آوردند. چنین مواردی در تاریخ زیاد داریم. گرچه امروزه با کمرنگ شدن تعصبات مذهبی و قبیله‌ای بسیار از این موانع از سر راه برداشته شده‌اند، ولی به هر حال نمی‌توان به دشوار بودن چنین پیوندهایی اذعان نداشت.

ساختار و فرم روایی «آنا» خیلی جالب است رفت و برگشت‌ها در زمان، تلاقی جهان‌های مختلف و نگرش‌های متفاوت به زندگی‌، کمی هم درباره‌ی‌ شکل‌گیری این فرم و ساختار توضیح دهید.

روش نوشتن من کمی متفاوت است. شخصا عادت ندارم همه چیز را ابتدا روی کاغذ بیاورم یا یادداشت برداری‌های مفصل انجام بدهم؛ بلکه داستان را در خیالم تصور می‌کنم و روی کاغذ اشاراتی تیتروار می‌نویسم و بعد داستان را بارها و بارها در ذهنم مرور می‌کنم. وقتی مطمئن شدم روایت شکل گرفته آنگاه شروع به نوشتن می‌کنم، فصل به فصل می‌نویسم و جلو می‌روم. در این مسیر نظر دیگران برایم بسیار مهم است، به‌ویژه همسرم که همیشه اولین خواننده نوشته‌هایم است. ایشان بازخورد می‌دهد و من براساس آن تغییراتی در متن ایجاد می‌کنم. درادامه که شاید به سال بکشد،

درباره‌ فضای خلق شده خیلی فکر می‌کنم، خودم را جای شخصیت‌ها گذاشته (به‌خصوص شخصیت اصلی داستان، امیر) و تصورات ذهنی‌ام را تکمیل می‌کنم، یا حتی گفت‌وگویی را به صدای بلند تکرار می‌کنم. برخی اوقات جملاتی که می‌خواهم از زبان یکی از شخصیت‌ها بنویسم را با دقت در صحبت‌های روزمره پیرامونی در خیابان و... آنجا می‌شنوم و الگوبرداری می‌کنم. درباره‌ی ظاهر و قیافه شخصیت‌ها هم در اماکن عمومی مثل مترو به حرکات و چهره کسی دقت می‌کنم و می‌گویم؛ آهان این همان تیپ شخصیتی است که مورد نظر من است. البته ممکن است این جزئیات هرگز در متن اصلی کتاب آورده نشود، ولی برای پرورش هر شخصیتی نیاز به شناخت کامل او دارم، که این آدم با این تیپ و قواره و افکاری که دارد در داستان چه می‌گوید و یا چه واکنشی نشان می‌دهد.

خاطرم هست که هنگام نوشتن رمان «قاب عکس» که سال‌ها پیش چاپ شده است، برای شخصیت آقا عبدا... که سرایدار ساختمان و امین دکتر است به‌طور تصادفی چنین فردی را دیدم و بارها به بهانه‌های مختلف به آن مکان رفتم، تا بتوان او را در داستانم واقعی جلوه دهم، که همینطور هم شد. حتی یکبار همان سرایدار به من شک کرد و پرسید: «تو چه کار داری هی میای اینجا».

می‌خواهم این را عرض کنم که شخصیت‌های داستان‌های من، همگی واقعی هستند. یعنی از همان کسانی که به‌طور روزمره دور و بر ما هستند و یا از کنارمان می‌گذرند کپی‌برداری می‌کنم. از این رو آدم‌های داستان‌های من باورپذیرند. وقتی کلیت داستان را تمام کردم شروع می‌کنم جملات کاربردی و تامل برانگیزی را در لابه‌لای داستان قرار دهم. معتقدم بدین وسیله متن نوشته جان بیشتری می‌گیرد و زیباتر و خواندنی‌تر می‌شود. مثل آراستن یک سبد گل. البته نوشتن سختی‌های خودش را دارد. اما به نظر من این سختی‌ها شیرین هستند. می‌توانم به جرات بگویم برای خودم هم که داستان را می‌نویسم بسیار شیرین است. همین تجربه باعث شده است که اکنون با شوق بیشتری مشغول نگارش رمان تازه‌ای باشم. رمانی که در فضای آن غرق شده‌ام و با شخصیت‌هایش زندگی می‌کنم.  

در سال‌های اخیر مساله‌ ماندن یا رفتن، به دغدغه‌ای بزرگ برای جوانان تبدیل شده و گستره‌ آن خیلی فراتر از امیر داستان شماست. شما به‌عنوان یک پژوهشگر و مشاور چه مواجهه‌ای با مساله‌ی میل به مهاجرت دارید؟

موضوع مهاجرت در فرهنگ ما مبدأ تاریخ هجرت رسول اکرم از مکه به مدینه است، یعنی در باورهای دینی هم مهاجرت امری مثبت و ارزشمند است، چراکه اگر من در سرزمین خودم در محدودیت باشم، با خطر روبه‌رو باشم، باید هجرت کنم، ولی من به عنوان یک مهاجر نمی‌توانم پیوندهای خودم را با سرزمین مادری‌ام قطع بکنم، من در سرزمین و اقلیم جدید هرگز آنجایی نمی‌شوم، همیشه مهاجر و پناهنده‌ام. چون آنچه سرزمین مادری‌ام به من می‌دهد را هرگز نمی‌توانم در دیار غربت پیدا کنم.

زمانی نه چندان دور به درازای تقریبا یک قرن مردم اقصی نقاط جهان رویای مهاجرت و رسیدن به آمریکا را برای یک زندگی بهتر در سر داشتند. در قرن 19 مهاجرت از چین به شهرهای تازه تاسیس غرب آمریکا، رویای جست‌وجوی یک زندگی بهتر بوده است.

سیل مهاجرت صنعتگران و دانشمندان، نخبگان، تجار، هنرمندان، کشاورزان و... از کشورهای مختلف جهان به آمریکا در چشم‌انداز رویای آمریکایی «سرزمین فرصت‌های طلایی» نه تنها برای خود آن‌ها بلکه برای حاکمان هم فرصتی کم‌نظیر را فراهم آورد تا بتوانند از هوش، مال، شعور، دانش، هنر، ذکاوت و توانایی همه مهاجران در عرصه‌های مختلف بهره ببرند. در ابتدا داستان مهاجرت در راستای فرصت‌های تازه، یک روند طبیعی اجتماعی محسوب می‌گردید. ولی در ادامه و با رسیدن به قرن بیستم بخصوص بعد از جنگ جهانی اول که نظم کهنه‌ جهانی بهم ریخت تبدیل به الگویی مدیریتی برای سردمداران آمریکا گردید که طی جنگ جهانی دوم و پس از آن تشدید شد. البته این نکته را نباید فراموش کرد که خود آنا هم یک مهاجر است. ولی برخلاف امیر فرار رو به جلو نکرده است. او دهه‌ها پیش که ناخواسته به ایران آمده، چون عاشق می‌شود خواسته می‌ماند و اینجا را وطن خود می‌داند. درحقیقت امر آنا در وطن خود کسی را نداشته. همه مرده و یا کشته شده بودند، ولی اینجا عشق را پیدا کرده بود و با ماندنش خانواده و قدرت عاطفی اجتماعی خلق کرد که دست‌مایه زندگی کسان دیگری شد.

بهانه‎هایی از قبیل در اختیار نداشتن امکانات کافی، یا رهایی از مشکلات و گرفتاری‌های فعلی و... قابل قبول نیست. بسیاری از دانشمندان با حداقل امکانات و سختی‎های بسیار توانسته‎اند گام‎های موثری در تاریخ بشر بردارند و به موفقیت‎هایی چشمگیر و دستاوردهایی مطرح برسند تا برگی از دفتر سرنوشت انسان را ورق زنند. شاید در شرایط سخت مثل جنگ‎های داخلی... دلایل قابل قبولی برای مهاجرت افراد (نه تنها نخبگان) وجود داشته باشد ولی در وضعیتی که کشور ما از امنیت و ثبات و آرامش زیادی برخوردار است، به‎ویژه درمیان کشورهای منطقه، چنین بهانه‎هایی مقبول نیست. امکانات معیشتی و رفاهی کشورهای پیش‎رفته می‎تواند دلیلی برای مهاجرت باشد. ولی این همان رها کردن خانه به‎واسطه‎ وجود مشکلات و رفتن به در خانه‎ همسایه برای آب و خوراک بهتر است (عدم مسئولیت و تعهد به وطن). می‎توان اذعان کرد؛ اغلب مهاجرت‎ها برپایه‎ خواسته‎های حداکثری است؛ یا طمع بیشتر داشتن و نردبام را از پله اول به دهم پریدن.

در این مسیر کشورهای استعمارگر برای جذب حداکثری سرمایه‌ها، در مستعمرات خود اقدام به ایجاد جو ناامنی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی در کشور ما می‌کند و دست به ترویج همه جانبه‌ بدبینی و منفی‌نگری و ترس از آینده‌ای مبهم و خطرناک می‌زند و بدون زور و اجبار انسان‌ها را به اسارت نوین خود در می‌آورد. در گذشته‌های نه چندان دور دولت‌های اروپایی به قصد کشورگشایی و گسترش قلمرو حکمرانی خود و بهره‌برداری از منابع و بهره‌کشی از انسان‌ها کشورهای آسیایی و آفریقایی را اشغال می‌کردند و به زنجیره مستعمراتی خود می‌افزودند، تا جایی‌که معروف بود خورشید در قلمرو امپراطوری بریتانیای کبیر هرگز غروب نمی‌کند. جریان مستعمرات در اوایل قرن بیستم در لوای مسیونر‌های مذهبی و پزشکی و آموزشی شکلی تازه از استعمار را رقم زدند. از اواسط قرن بیستم و بعد از پایان جنگ جهانی دوم و استیلای روز افزون آمریکا در اقصی نقاط جهان که قدرت خود را در همه ابعاد افزایش می‌داد، کم کم استعمار تغییر شیوه و شکل ظاهری داده و کشورهای بریتیش کُلنی را تبدیل به مقصد خود خواسته نو بردگان کشورهای جهان سوم برای استثمار و بهره‌کشی نمود. مقصدی که جذابیت و جلوه‌ای زیبا برای نغییر کیفیت زندگی انسان‌ها داشت.

به دلیل بالا رفتن سواد و آگاهی‌های عمومی دیگر استعمارگری به شیوه سنتی کارایی نداشت، یعنی استعمار تغییر ظاهر داد نه ماهیت و همان برده‌داری گذشته را برای بهره‌کشی به شکل مدرن در کانادا و استرالیا و... در قالب مهاجر گرد هم آورد.

کلام آخر

موضوع اصلی رمان «قربانی بودن و رسیدن به شجاعت بخشش و تغییر است». در حقیقت امر داستان روایت یک قربانی است که به تدریج آنقدر قوی و شجاع می‌شود که می‌تواند تغییر کند. تغییری که با بخشیدن دیگران همراه است. برای من این جمله عصاره‌ی رمان «آنا» است: «از دل قربانی بودن شجاعت زاده می‌شود و شجاعت به بخشش و رهایی می‌انجامد».

 

 

 

 

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار