| کد مطلب: ۱۰۷۵۳۰۸
لینک کوتاه کپی شد

خاورمیانه، این مجسمه‌ مرمرمین همیشه عبوس

نگاهی به «قانقاریا» نوشته نیره موسوی

ارسطو انواع ادبی را به چهار گونه تقسیم می کند:

نگاهی به «قانقاریا» نوشته نیره موسوی

حماسی، غنایی، تراژدی و کمدی و در عین حال تاکید می کند وجه غالب ادبیات آینده دنیا را تراژدی رقم خواهد زد ، این گفته ارسطو بازمی گردد به قرن پنجم پیش از میلاد و از آن روز و روزگاران بیست و اندی قرن به گاه سال شمار میلادی گذشته است و هر که در این ایام به گذران عمر همت گذارده، در آن گفته تردیدی دارد .

با این رویکرد و متر و معیار در سطرهای پیش رو نگاهی خواهم داشت به ایجاز و اختصار به قانقاریا نوشته نیره موسوی. قانقاریا را می توان خلاصه وار داستان «در آستانه فقری غم انگیز»دانست، فقر دانش و بینش پشت بلوط های همیشه بهار و زنبق های همیشه خونین خاورمیانه ، داستان جغد عبوس شب های سرد و روزهای سردتر، روایت غمبار سلسله عجیب و غریب از ندانم کاری و ندانستن ها، آغازهای غیر انسانی و دلواپسی های انتزاعی.

در پشت جلد کتاب می خوانیم:

«پشت پنجره خاورمیانه چیزهای زیادی دیده می شود که به واقع دیدنی نیست، مثل جنگ، از دست دادن عزیزان ، افراطر گرایی و بالاخره قانقاریا...قانقاریا بیداد می کند ، پس باید قطع گردد ، هر آن چه را که باعث پخش شدن بیماری در کل بدن می شود . اعتقادات مخرب و اندیشه های فاسد که جامعه را دچار قانقاریا کرده. چرک و عفونت باعث مرگ می شود ...حسرت حنجره خشک نادیاها و جلال ها مبدل به نفسی سیاه شده که همانند باد در گوش ها نفیر می کشد و...»

تراژدی به غمگینانه ترین شکل ممکن در قانقاریا بازخوانی می شود ، شکل عجیبی از صیانت نفس خود با قلم و نگاه زنانه ای واگویه می شود ، نگاهی رمنده و کاونده و زخمی که مملو است از جراحت های سطحی و عمیق روی پیشانی، درد درد مشترک است و زخم تا بالاترین سطوح ممکن بدن در حال پیشروی ست. شب هم چنان شب است و تراژدی ارسطو وار در جریان.

قانقاریا را در یک جزیی از کل می توان راوی یک از هزار و یک درد خاورمیانه دانست ، خاورمیانه ای نجیب و سربه زیر و تودار. در زاویه دیدی دیگر برشی است از قصه پر درد مهاجرت ، طالبان، افغانستان همیشه شرمگین و آدم هایی که یا خوبند و یا بد ، حد وسطی نیست. اینجا اعتقادات با موهامات به طرز عجیبی سرشته شده و کسی را یارای آن نیست که جهل و جهالت را از دامن آن همه بیرون کشد و سرچشمه را از این همه گل آلودگی نابهنجار پاک سازد.

در قانقاریا می خوانیم:

«نادیا ما باید بریم آلمان. اعلام کردند که به نوجوانان و جوانان مهاجر پناهندگی میدن، فکرش رو بکن ، ما هم میتونیم مثل مردم عادی درس بخونیم و کار کنیم. دیگه لازم نیست سراغ کتابای کهنه و دست دوم بری و شبا خودت درس بخونی... باورش سخت بود اما حقیقت این بود که اوضاع از کنترل خارج شده بود. حالا متوجه می شوم که انسان از مشاهده حالات روحی کسی که شب و روز را در حال تلاش برای کسب آرامش دیگری ست ، یا دیدن شانه های کوچکی که در جوانی خمیده و پیر شده و نیز از نگاه هایی که تو را مرور می کند تا بداند توانسته شادت کند و امنیت ات را تضمین نماید ، چه احساسی دارد...»

نیره موسوی در قانقاریا تمام مساعی اش را به کار بسته تا روایت را از گزند گزارش و اخبارگویی و نقل قول های تکراری و رسانه ای به دور دارد و این تلاش با آن که در همه جا نمودی یکدست ندارد اما قابل تحسین است ، چه آن که در بازخوانی این گونه روایت ها که تاریخ به طرز ملموسی در آن حی و حاضرست و رسانه نیز ، باید که به شدت مراقب بود تا مبادا قلم به دام تکرار و بازتکرار بیفتد( نگاه کنید به جنگ چهره زنانه ندارد سوتلانا آلکسیویچ و یا سفر به انتهای شب فردینان سلین و الی آخر).

با این همه نثر به کار رفته در روایت با همه مخاطرات ذکر شده در سطرهای بالا نثری ست تا حدود زیادی یکدست و همخوان با اتفاقات ، دیالوگ ها بازبان محاوره کوچه و بازار همخوانی داشته و زبان معیار در واگویه روایت نیز قابل قبول. هر چند که عنصر زبان و زبان شناسی بحث درازدامنی و پر کششی ست که در این مقال کوتاه نمی گنجد و می بایست در فرصتی دیگر به آن پرداخت اما در یک نیم نگاه با اغماض می توان به ضرورت نقد به آن اشارتی کوتاه داشت.

از گفتنی های دیگر در این باب شخصیت پردازی های به کار رفته در قانقاریاست که با وجود تعداد نسبتا زیاد شخصیت ها و تیپ ها نویسنده در پردازش و ساخت تک تک شان تلاش های قابل تحسینی داشته ، نادیا قهرمان قصه با ظرافت و تفکری قابل قبول در داستان راه می رود و فکر می کند و نقطه مقابل آن جلال ، اما نمی توان این نکته را نیز دور از ذهن داشت که قلم زنانه نیره موسوی در طراحی شخصیت های زن عملکردی دقیق تر و به جاتر داشته تا مردهای قصه و ...

در برشی دیگر از این تراژدی غم انگیز می خوانیم:

«زندگی یک دروغ شیرین است و طنز ماجرا از وقتی شروع می شود که مطمئنی مرگ با تو فاصله دارد

ناگهان... این یک حقیقت است.»

قانقاریا را نشر ماهریس در بهار 1402 به بازار نشر آورده است

 

*محمد صابری

نویسنده و منتقد

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار