| کد مطلب: ۱۰۷۱۷۲۶
لینک کوتاه کپی شد

شارلوت برونته؛

شناکردن برخلاف جریان رودخانه

«شارلوت»، «امیلی» و «آن» یا همان «خواهران برونته» نویسندگان بلندپرواز انگلیسی، هریک به‌مدد داستان‌های ماندگار خود جایگاهشان را در تاریخ ادبیات کلاسیک جهان، ثبت کرده‌اند و در این میان شارلوت (۱۸16 -۱۸55)، با خلق آثاری چون «جن‌ایر»، «شرلی»، «ویلت» و... جایگاه ویژه‌ای یافت.

شناکردن برخلاف جریان رودخانه

فرزند سوم از خانواده‌ هشت‌نفره‌ برونته، همچون خواهران و تنها برادر خود، زندگی پرفراز و نشیب و غمباری را تجربه کرد؛ از دست‌دادن عزیزان براثر بیماری سل، خانه‌ به‌دوشی‌ها و زندگی در یتیم‌خانه، ابتلا به تیفوس و جوانمرگی در دوره حاملگی، کلکسیون‌ مصیبت‌های او را تکمیل کرد و در چنین شرایطی، شناکردن برخلاف جریان رودخانه و تبدیل شدن به نویسنده‌ای برجسته و کم‌نظیر، بر اهمیت او می‌افزاید. آنچه در ادامه می‌خوانید، گزیده‌ای از آرا و نقد و نظرها بر شارلوت برونته و آثار ماندگار اوست.

1-

رها و ناآرام، با اراده‌ای آهنین

نگاهی به «جین ایر» اثر شارلوت برونته

فرزام کریمی

مترجم و منتقد

ویرجینیا ولف در کتاب «اتاق از آن خود» درباره نوشتار شارلوت برونته می‌نویسد: «نگاه مدلل و تلخ ما حاصل ظلم و ستم است، رنجی سوخته و بی آتش که ماحصل میل و شور ماست، عداوتی که در این کتاب به چشم می‌خورد نشان از شکوه آنهایی دارد که در ترنجیدگی درد اسیر بوده‌اند.» الن شوالتر (منتقد ادبی برجسته آمریکایی) بر این باور است که ولف در این فکر بود که اگر برونته موفق به غلبه بر خشم خویش شده بود این امر دستاورد آگاهی وی از ستمی بوده که به او روا داشته شده بود، هر چند که ویرجینیا ولف خود را نویسنده‌ای بهتر می‌دانست. با این حال همان آگاهی تلخ شارلوت برونته بوده که به او در آثارش قدرت تجربه کردن را اعطا کرده بود، اگرچه که در آن دوران کلیشه‌ای به نام نویسنده زن کمرنگ بوده است.در حقیقت سنت زنانه در ادبیات انگلیسی و آمریکایی متفاوت از یکدیگر است، الن موئرز(منتقد ادبی آمریکایی) در مقاله‌ای مهم اشاره می‌کند که با ظهور هارپر لی (رمان نویس آمریکایی) در سال 1963 خطی از نویسندگان زن عصیانگر و نوآور پدیدار شد. موئرز می‌گوید: «زنان نویسنده نابغه عصر ویکتوریا هر چند که از حساسیت‌های زنانه ای در نوشتارشان برخوردار بودند اما حقیقت اجتماعی در باب آنها این بوده که اکثریت آنها مظلوم بوده اند و مظلوم واقع شدند». موئرز اینگونه ادامه می‌دهد: «این امکان وجود دارد که شما تلاش کنید و به تلاشتان هم ادامه دهید اما هرگز نمیتوانید رویاپردازی کنید، موهبت حضور زن در رمان‌های جرج الیوت (رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا) به معنای آن بود که نبوغ مردانه در حضور زن تجلی یافته بود و زن برده ای بیش نبوده است، عبارت زن نابغه از دوران کودکی مترادف با استغراب، ناسازگاری و انکارشدن بوده است اما بینش نسبت به زن تفاوتی نداشت، خواه آنکه زنی اهل یورک شر باشد، خواه آنکه راهبه‌ای بیهوده‌گو یا برده ای رنگین پوست باشد.»

خشم زنانه را میتوان بصورت غیرمستقیم تعریف کرد چرا که بسیاری از تجربیات زنانه غیرقابل تصور، ناگفتنی و غیرقابل چاپ هستند، سایر نویسندگان زن نظیر شارلوت برونته رویه ای دو سویه را انتخاب کرده بودند، از یک سو با به‌کارگیری انرژی های روانی و احساساتشان به دنبال حفظ تابوها بوده اند و از دیگر سو به دنبال راه‌های کم خطر و کم هزینه برای ارائه احساساتشان بوده‌اند، این مناقشه می‌تواند مبسوط و خسته کننده باشد و باعث هدر رفت انرژی‌هایی شود که می‌توانست در هنر صرف شود.

هارولد بلوم هم بر این باور بوده است که جین ایر نماد خشم زنانه در آثار شارلوت برونته بوده است، به باور بلوم بسیارانی تصور میکنند که شارلوت به شدت تحت تاثیر ویلیام تاکری (نویسنده، شاعر و طنزپرداز انگلیسی)و اثر شناخته اش یعنی بازار خودفروشی بوده است. اما باید اذعان داشت که شارلوت و امیلی برونته پیش از آنکه تحت تاثیر تاکری باشند به شدت تحت تاثیر شاعر بلند آوازه انگلیسی لرد بایرون بوده اند و گواه این مدعا خلق دو شخصیت ادوارد روچستر و هیثکلیف در دو رمان جین ایر و بلندی های بادگیر بوده است.

روچستر نمادی از قهرمان بایرونی است که حتی نظیر این قهرمانان بایرونی را می‌توان در غرور و تعصب اثر جین آستن رویت کرد که حتی در نقد منتقدان فمینیستی نظیر ساندرا گیلبرت و سوزان گوبار هم به آن اشاره شده است. شارلوت برونته سعی میکند تا در طول رمان با فرستادن روچستر به قلب آتش و از دست دادن یک دست و قوه بینایی‌اش به نحوی روچستر را رام و از او همسری مطیع برای جین سازد همانگونه که گوستاو فلوبر در رمان مادام بوواری مشابه همین اتفاق را اما به شکل قتل برای اما رقم میزند، نمیتوان شخصیت جین را از شخصیت حقیقی شارلوت برونته تمییز داد چرا که هر دو از یک روح هستند، به واقع می‌توان جین ایر را نسخه ای رادیکال از آدم و حوا دانست یعنی جین و روچستر یکدیگر را از یک پوست و استخوان می‌دانستند آنها بدین شکل در یکدیگر حل شده بودند تا اینکه از یک هارمونی مشترک برخوردار بوده باشند، مشابه چنین وضعیتی را در بلندی های بادگیر امیلی برونته شاهد هستیم یعنی کاترین ارنشاو و هیثکلیف هم یکدیگر را از یک پوست و استخوان و هم روح با یکدیگر می‌دانستند(اشاره به دیالوگ کاترین ارنشاو که خود را هیثکلیف میدانست).

حتی ازدواج هم نمی‌تواند انکارکننده این حقیقت باشد که اروس ( به معنی عشق جنسی، در اسطوره‌های یونان خدای عشق بود و رومی‌ها او را آمور (عشق) یا کوپیدو (شوق) می‌خواندند) جز در عمل نمیتواند بیانگر یک تن شدن زن و مرد باشد همواره اراده ای فراتر از زندگی وجود دارد که هیچ انسانی نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند، از منظر زیبایی شناسی ما پاداش خویش را دریافت میکنیم حتی اگر پیروزی قهرمان اثر خاطر مردان را مکدر سازد.

بلوم بر این باور است که خواهران برونته به ابداع سبک جدیدی در نوشتار پرداخته اند که ترکیبی از نوعی عاشقانه شمالی( شمال انگلستان) با شعر، اسطوره و شخصیت بایرون است ، از وارثان برونته میتوان به دیوید هربرت لارنس و توماس هاردی اشاره کرد، لارنس در دو اثر خویش تحت عناوین زنان عاشق (1920) و رنگین کمان (1915) سعی کرده تا همان سبک نوشتار خواهران برونته را ادامه دهد، در نوشتار خواهران برونته حیات گرایی خشنی(در موضوع پیدایش حیات در کره زمین و مراحل تحول یا تکامل آن، سه دیدگاه مهم عبارتند از حیات گرایی، مکانیک گرایی و اندام گرایی) به چشم میخورد که در دو اثر نامبرده از دیوید هربرت لارنس هم دیده می‌شود.از دیگر سو از جمله تفاوت‌های میان برونته ها با لارنس تفاوت نگرش آنان در باب مسئله اخلاق و نحوه پرداخت آنها به این مقوله است.

پازل زیبایی شناسی و دگرگونی شخصیت های اصلی آثار خواهران برونته(روچستر و هیثکلیف) ارتباطی به بلوغ افراد ندارد بلکه ریشه در تغییر نوع زیست آنها در طول زمان داشته است، تشابهاتی به لحاظ سبک زندگی شخصیت های اصلی این آثار با سبک زندگی ویلیام بلیک، مری شلی، ساموئل تیلور کلریج و دوستش ویلیام وردزورث وجود دارد.

نوع روایت در جین ایر اول شخص است و بایرونیسم در شخصیت روچستر هویداست ، روچستر خود راوی شخصیت جین است و او را موجودی رام ناشدنی توصیف می‌کند همانگونه که جین خویش را انسانی آزاد و دارای اراده ای مستقل توصیف میکند، اراده ای که میلش به روچستر آتشین است و بی شک این میل هم از جانب روچستر به جین وجود دارد تا رابطه ای دو طرفه را شکل دهد، رابطه ای که با وجود استقلال جین در پایان وی را به نحوی در کنار جین بدل به موجودی رام شده نماید، موجودی رام که پرهیزگاری و تقوایش در بازگشت به جین تجلی یافته است.

2-

شارلوت برونته، ژنوفوبیا و مازوخیسم*

مریم میرزائی

مترجم و استاد دانشگاه

در اثر آلبیون و مارینا شارلوت برونته مشکل خویش در چهارده‌سالگی را به تصویر می‌کشد، وی می‌خواهد پدرش عاشقش باشد و درعین‌حال بسان وی جاه‌طلب و موفق باشد. آلبیون در آن اثر میان خوشی‌های خصوصی اش با مارینا و اتفاقات بیرونی در جهانی بزرگ‌تر تردید دارد. شارلوت عناصر ساختاری این داستان را در جین آیر حفظ کرده و تا حدود زیادی آن را دست‌نخورده نگه داشته است اما دو تغییر ماهیتی بزرگ را در این اثر شکل داده است: «نخست آنکه نقشه‌های جنسی وارونه شده‌اند و دوم اینکه مارینای رمان در پایان نمی‌میرد تنها به بن‌بست می‌رسد.»

چارچوب داستان آلبیون و مارینا پس از برهم خوردن ازدواجی دروغین در داستان جین ایر هم دیده می‌شود. جین و روچستر عاشقان قسم‌خورده بودند اما جین نقش آلبیون را می‌گیرد، وی روچستر محزون را ترک می‌کند و خودش به‌تنهایی و در ناباوری به دنبال زندگی‌اش می‌رود. مور هاوس سرزمین افسانه‌ای شهر شیشه‌ای نیست اما توانایی تحقق آرزوهای جین را دارد،در این مکان است که جین به خود می‌آید. خانواده خونی خویش را می‌یابد(در تقابل موازی با ریدز)، ارثی بزرگ نصیبش می‌شود و همان‌طور که خودش می‌گوید: «زنی مستقل» می‌شود(صفحه ۵۵۶). شخصیت سنت جان ریورز همان سیاست ژنوفوبیا را در پیش می‌گیرد، او سعی می‌کند جین را از عشق نخستش پشیمان سازد و او را وارد رقابتی جاه‌طلبانه کند. درست هنگام تردید صدایی ماورایی به گوش جین می‌رسد. او مانند آلبیون در بزنگاه وارد عمل می‌شود. در بازگشت آلبیون چیزی به‌جز غم از این وصال عایدش نمی‌شود، تنها خانه‌ای متروک و ویران و معشوقی در گور خفته برایش مانده است. جین هنگام بازگشت به تورن فیلد می‌گوید: «من با ذوقی آمیخته با ترس به آن عمارت مجلل می‌نگریستم. من ویرانه‌ای تاریک دیدم.» این تشابه که نشان‌دهنده تغییر نقش‌هاست در متن جین آیر به‌گونه‌ای نامأنوس درک می‌شود. احتمالاً هدف آماده‌سازی خواننده برای در حیرت ماندن از دیدن ویرانه‌ تورن فیلد و نیز ایجاد دلهره است. جین با پراکنده‌گویی این موضوع را افشا می‌کند که همین اتفاق یادآور داستان اصلی و نقش‌های جنسیتی است که این داستان در حال بازگو کردن آن است. جین در تورن فیلد در جست وجوی روچستر است اما او را آواره و نابینا می یابد. وی از تصورات عاشقانه‌اش می‌گوید و متحیر از هراس پس‌ازآن است.

عاشقی معشوقه‌اش را می‌یابد؛ وی می‌خواهد بی آنکه بیدارش کند به صورتش نگاهی بیندازد. آهسته روی علف‌ها گام برمی‌دارد و مراقب است تا صدایی بلند نشود؛ ... حالا چشم‌هایش در انتظار رؤیای زیبایی‌ هستند... اما وی باید چگونه این رویا را آغاز کند! وی باید چطور نامی را بر زبان بیاورد... در خیالش معشوقه‌اش در خوابی شیرین است و او را ازدست‌رفته می‌یابد.

من با ذوقی آمیخته با ترس به آن عمارت مجلل مینگریستم. من ویرانه‌ای تاریک دیدم. (صفحات ۵۴۳-۵۴۲)

جین نخست تصور می‌کند که روچستر مانند مارینا جان باخته است. «نگاهم بی‌اختیار به سمت برج خاکستری کلیسا رفت.» اما او نبود، اگرچه بعدها روچستر به او می‌گوید که مجبور شده از دره‌ سایه‌ مرگ بگذرد (ص.۵۷۱). چراکه، یکی از چشم‌هایش از حدقه درآمده و یکی از دست‌هایش به‌قدری آسیب دیده بود که آقای کارتر (جراح) مجبور شد آن را قطع کند. این مجازات کتاب مقدس برای ارتکاب زناست.

اما شارلوت چگونه دیدگاه اولیه‌ خود نسبت به شرایط نسبی زن و مرد را به این حد از وارونه‌سازی تحقیرآمیز رسانده بود؟ برای قهرمانان نخستین شارلوت، نیاز به عشق والدین باید بر هر جاه‌طلبی فکری اولویت داشته باشد زیرا بقایشان به آن بستگی دارد. ماریاس طردشده راهی جز مرگ نداشت اما شارلوت در زمان نگارش رمان «کاپیتان هنری هستیگز» در سال ۱۸۳۹ بیست‌وسه‌ساله بود و ازلحاظ عاطفی دختری به‌شدت قوی بود. وی نشانه های نوینی از عشق را در شکل مادرانه‌ «امید» پیدا کرده بود،او برادر نابغه‌اش را به‌قدری خوب می‌شناسد که هنری هستیگز پست‌فطرت به باد انتقاد می‌گیرد.وی حالا می‌توانست خودش را در نقش الیزابت خواهر هنری تصور کند، کسی که به معنای واقعی از میان نور مهتاب مادرانه ای برخاست_ رزورگام از قبر روزاموند و لزلی برخاست تا با معشوقش خداحافظی کند و آزادانه راهش را برود. الیزابت با این عمل به‌صورت نمادین اجداد مؤنث خود را زنده کرد(بعد مادرانه‌ انسان) و خود برای نسل‌های بعد الگو شد، نسخه‌ متقدم جین ایر منکر پیشنهاد‌های بی‌شرمانه‌ مردی است که جین او را ستایش می‌کند اما صداقتش را انکار نمی‌کند.

عمل جسورانه‌ الیزابت در جین ایر هم نمود دارد. خوانندگان این رمان می‌گویند که در شخصیت هلن برنز، شارلوت،ماریا(خاله بزرگش) را به تصویر کشیده است. او براثر بیماری فوت کرد و شارلوت جوان را در غم فروبرد. بنا بر ادعای مازوخیستی جین مبنی بر اینکه «برای جلب محبت واقعی» از سوی کسی که عاشقش بود، خودش باکمال میل تسلیم شد تا دستش بشکندیا عقب اسب رم کرده بایستد و بگذارد سم اسب بر سینه‌اش کوبیده شود(تصاویری آشکار از قدرت مخرب جنسیت مردانه)، هلن به‌آرامی بازمی‌گردد «هیس، جین! تو زیادی خودت را درگیر عشق آدم‌ها می‌کنی» (ص ۸۱-۸۰) و در عوض عشق به خداوند را پیشنهاد می‌دهد. هلن مدعی است که ما در بهشت «خانه‌ی امن» دیگری داریم(ص.۶۷) که «والدی مطلق» و مهربان آن را اداره می‌کند(ص.۹۶). اندکی بعد او در آغوش جین می‌میرد، قربانی ستم بروکلهورست می‌شود. روایت داستان از این ‌قرار است: «آرامگاهش در حیاط کلیسای بروکلبریج است: «تا پانزده سال پس از مرگش با تلی از خاک و علف پوشانده شده بود اما اکنون مزین به سنگ مرمر خاکستری است که واژه‌ «رستاخیز» روی آن حک شده است.» (ص.۹۷).

احتمالاً خود جین این نشانه را گذاشته است. اما این نشانه ازآن‌جهت اهمیت دارد که این نشان یادآوری برای خودِ شارلوت از آن چیزی است که از طریق داستان‌های تخیلی خویش آن را تحقق بخشیده بود. هنگامی‌که الیزابت از قبر روزاموند برخاست و از معشوق انسانی خود جدا شد، روح ماریا برونته،یاد تمام زنان خیالی شارلوت را که از عشق مرده بودند را احیا کرد و نجات داد.

نتایج آن رستاخیز، جین ایر را تحت تأثیر قرار می‌دهد و سبب موفقیتش می‌شود.اکنون می‌توانیم جنسیت مبهم و مقصود مهمان جین را درصحنه‌ اتاق سرخ در گیتس هد درک کنیم.

ظاهراً کودک از روح عمویش می‌ترسد. اما تصورات وی بیشتر یادآوردنده ویژگی‌های مادرانه است: «جین با دیدن پرتوی نوری بر دیوار آن را نشانه‌ای از جهان دیگر می‌داند و مجذوب نور می‌شود»(ص.۱۵). البته فروپاشی جین دردناک است اما ماحصلش این شده که او را به لوود برده و در مسیر زندگی‌اش قرار داده بود.در ادامه،رابطه و هدف رؤیا کاملاً آشکار می‌شود. درحالی‌که جین در اندوه گرفتار شده سعی دارد تا خود را برای ترک روچستر پس‌ازآن ازدواج دروغین متقاعد کند، خوابش می‌برد و رؤیایی می‌بیند، جین هنگام خروج همان الیزابت هستیگز است که ویلیام را در میان گور زنانی رها می‌کند که تسلیم رفتارهای مردانه شده‌اند، و آلبیونی که(در روچستر)ماریای مضطرب و طرد شده را رها می‌کند.«او خود را قربانی می‌داند، عشقش اجابت نشده است»، جین را در حیرت گذاشته است؛ «او رنج خواهد برد، شاید ناامید شود. من به این بسیار اندیشیده ام و از آن عبور کرده‌ام» (ص. ۴۰۹-۴۰۸).

داستان آلبیون و مارینا نشان می‌دهد که قطع عضو روچستر همان حکم اعدام اما با اندکی تخفیف است.به تعبیری روچستر مرده و دیگری جایش را گرفته است.روچستر پیشین اثبات کرد که زامورنای دیگری است که عشقش رعب آور است. نخست ‌آن را به بند می‌کشد؛ همان‌طور که جین به ما از تاثیر روچستر می‌گوید: «احساسات، من را از خویش گرفت و در بند خود گرفتار کرد»(ص.۲۱۸) و همیشه خطر پنهان رها شدن نتایج مرگباری را برای زن به همراه دارد. جین بعدها که به حکمت فرار خود می‌اندیشد می‌گوید: «آری.درست است. او برای مدت کوتاهی من را بسیار دوست داشت...» (ص.۴۵۹) جین با تبادل نقش و رها کردن او در مرگ مارین توانست با کمک مادرش بر این زامورنایی پیروز شود.

* نویسنده: آیرن تیلور، استاد بازنشسته‌ ادبیات دانشگاه ماساچوست

 

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار