| کد مطلب: ۱۱۸۷۴۰۲
لینک کوتاه کپی شد
باید داستان‌هایی بنویسیم که داستان نیستند

مرداد عباسپور به مناسبت انتشار کتاب تازه‌اش:

باید داستان‌هایی بنویسیم که داستان نیستند

آرمان ملی- نعمت مرادی: «من از همه‌ چهل‌وهشت ساله‌های جهان پیرترم» عنوان مجموعه داستان‌های مراد عباسپور است که به تازگی از سوی نشر چارسو روانه بازار کتاب شده.

 او داستان‌های این مجموعه را در ژانر ابزورد دسته‌بندی می‌کند، در توصیف داستان مترقی و امروزی می‌گوید: «دیگر نمی‌توانیم و حق نداریم با معیارهای صد سال قبل داستان‌هایمان را بنویسم، به همان اندازه که نمی‌توانیم و حق نداریم با معیارهای صد سال قبل فکر کنیم...» عباسپور معتقد است نویسندگان ایرانی، عمدتا تحت سیطره‌ی رئالیسم روسی بوده‌اند و به همین خاطر، کمتر به سبک‌های تازه‌تر از جمله رمان نو، ابزورد و پست‌مدرن نزدیک شده‌اند....

 

از بیژن نجدی در مصاحبه‌ای خواسته شد یک بیوگرافی از خودش بدهد. او گفت: «به شکل غم‌انگیزی، بیژن نجدی هستم». موافق‌اید شما هم یک بیوگرافی از خودتان بدهید که البته در آن به کتاب‌هایی که منتشر کرده‌اید و مجموعه داستان جدیدتان نیز بپردازید؟

من عمیقاً به این جمله‌ ولادیمیر نابوکف -نویسنده‌ روس- معتقدم که: «بهترین شرح‌حال یک نویسنده، تاریخچه‌ ماجراهایش نیست، بلکه سبک نگارش اوست». آدم‌ها به‌هرحال یا توی روستا به دنیا می‌آیند یا توی شهر. اینکه یک نویسنده در چه خانواده‌ای به دنیا آمده، چند خواهر و برادر داشته و دوران کودکیش را در سختی گذرانده یا در رفاه، این‌ها خیلی مهم نیست. من تا اینجا با رولان بارت و تئوری مرگ مؤلف او هم عقیده‌ام. اما به همان نسبت فکر می‌کنم خواننده حق دارد بداند که منِ نویسنده، چه شکلی و از چه دری وارد ادبیات شده‌ام. این مهم است که چه کسانی دست ما را گرفته‌اند و به داخل ادبیات کشانده‌اند. احتمالاً اگر هدایت نبود، خیلی از ماها و دو نسل قبل از ما سر از جاهای دیگری غیر از ادبیات و داستان در می‌آوردیم. اما باز مهم است که در ادامه، ما با چه کسانی دمخور بوده‌ایم. اینکه آدم به جای مثلاً تولستوی و گورکی، با کافکا، پروست، جویس و بکت دمخور بوده باشد، فرق می‌کند. به‌هرحال به قول والتربنیامین: «ذهن، یک پروژه است باید آن را ساخت» و ما به نسبت اینکه ذهنمان را در معرض چه آثاری قرار دهیم، به همان شکل خواهیم نوشت. در مورد مجموعه‌ی «من از همه‌ چهل‌وهشت ساله‌های جهان پیرترم» شاید بهتر باشد چیزی نگوییم و منتظر عکس‌العمل خواننده‌ها باشیم. درهرحال در این مجموعه، من سعی کرده‌ام مسیر نسبتاً متفاوتی را طی کنم و همینجا اعتراف می‌کنم که این میزان از تفاوت کافی نیست و نویسنده نباید به بهانه‌ی شرایط سخت زندگی و شمار کم خواننده‌ها، خود را از قدم زدن در مسیرهای ناشناخته و کوره‌راه‌ها محروم کند. باید برویم به سمت نوشتن داستان‌هایی که داستان نیستند، یا در معنای مألوف و از قبل تعریف‌شده، داستان نیستند.

کدام داستان این مجموعه می‌تواند برای ادبیات داستانی امروز چالش‌برانگیز باشد و پیشنهادی متفاوت ارائه دهد؟

چالش‌برانگیز بودن برای هر اثر هنری ویژگی خوبی است و امیدوارم همه‌ داستان‌های این مجموعه این ویژگی را داشته باشند. اینکه خواننده بعد از خواندن هر داستان از خودش بپرسد: «این داستان بود؟» پرسشی که می‌توانم بگویم در مورد داستان‌هایی که بعد از این مجموعه نوشته‌ام، محتمل‌تر است. یک نوع چرخش از داستان‌ به سمت آثاری که پیش از آنکه داستان باشند، به ماهیت و چیستی داستان می‌پردازند. ماحصل این چرخش، دو مجموعه داستان هست با نام‌های «برف‌روبی در اورامانات» و «طرح‌فروشی مارسل دوشان» که امیدوارم در یکی دو سال آینده از زیر چاپ در بیایند. چیزی که هست، ما دیگر نمی‌توانیم و حق نداریم با معیارهای صد سال قبل داستان‌هایمان را بنویسم، به همان اندازه که نمی‌توانیم و حق نداریم با معیارهای صد سال قبل فکر کنیم و با معیارهای صد سال قبل لباس بپوشیم. کار داستان امروز دیگر قصه‌گویی و پرداختن به ماجراها و اتفاق‌های بزرگ نیست. این‌ها بیشتر به کار روزنامه‌ها و کتاب‌های تاریخی می‌خورند. نمی‌دانم. گاهی فکر می‌کنم شاید داستان هرچیزی باشد غیر از آن چیزی که امروز توی کارگاه‌های داستان‌نویسی ما تدریس و تأیید می‌شود و توی جشنواره‌ها و مسابقات داستانی جایزه می‌برد. بدون توجه جدی به چیزهایی مثل زبان، تکنیک و فرم، نوشتن داستانی که امروزی باشد ممکن نیست. باید بپذیریم که دوره‌ قصه‌گویی و به‌خصوص دوره‌ی داستان‌های پیرنگ‌محور مدت‌هاست سرآمده است. در مورد مجموعه‌ «من از همه‌ی چهل‌وهشت ساله‌های جهان پیرترم» می‌توانم بگویم بیشترِ داستان‌های این مجموعه ایده‌محور هستند. برای من ایده خیلی اهمیت دارد. دیگر اینکه در اغلب داستان‌ها شاید بشود ردپایی از ابزورد را دید. ابزورد نه نیهیلیسم؛ اینکه زندگی بیش از آنکه بیهوده باشد، مضحک است و همینطور روابط بین آدم‌ها و تلاش آدم‌ها برای رسیدن به چیزی به نام خوشبختی که مثل هر مفهوم دیگری، تعریف‌ناپذیر و گریزنده است.

می‌توانید همینجا کمی در مورد تفاوت ابزورد و نیهیلیسم توضیح بدهید؟

 مقایسه نیهیلیسم با ابزورد شبیه مقایسهی مدرنیسم با پست‌مدرنیسم است و در سطحی محسوس‌تر شبیه مقایسهی شلوار پارچه‌ای با شلوار جین. بارزترین ویژگی ابزورد شیک بودن آن است و سرزندگی آن و امروزی بودن آن. دیگر اینکه ابزورد حس شفقت را از ساختار هستی و زبان دور می‌کند و به مخاطب اجازه‌ی ترحم و همدردی را نمی‌دهد. ابزورد با خودِ درد، با نفسِ جدی بودن بازی می‌کند.

آیا داستان‌های مجموعه داستان «من از همه‌ چهل‌وهشت ساله‌های جهان پیرترم» در یک ژانر خاص نوشته شده‌اند؟ یا ژانر داستان‌ها باهم فرق می‌کند؟

نویسنده‌های بزرگ و نویسنده‌های صاحب‌سبک معمولاً یک‌جور می‌نویسند و قادر نیستند چند جور بنویسند. امیدوارم داستان‌های این مجموعه هم تا حد زیادی شبیه هم باشند. تنها در این صورت است که آثار یک نویسنده در غیاب او، هوای همدیگر را دارند و پشت همدیگر را خالی نمی‌کنند. نویسنده دیر یا زود کنار می‌رود و در نهایت داستان‌ها هستند که باقی می‌مانند و باید در غیاب نویسنده، هوای همدیگر را داشته باشند. فکر می‌کنم هر نویسنده‌ای باید در دهه‌ی دوم یا نهایتاً دهه‌ سوم، مسیر نوشتنش را پیدا کند و از این شاخه به آن شاخه پریدن دست بردارد. زمانی فرانک برادر ساموئل بکت از او پرسیده بود که چرا نمی‌توانی مثل بقیه بنویسی؟ پاسخ بکت درخور تأمل است: «به او گفتم من فقط می‌توانم یک جور بنویسم». عین همین پرسش و پاسخ در دیالوگ‌های جویس و همسرش نورا دیده می‌شود. در مورد مجموعه‌ «من از همه‌ چهل‌وهشت ساله‌های جهان پیرترم» شاید چیزی بین مدرنیسم و پست‌مدرنیسم باشد. این را  کسان دیری هم گفته‌اند و قبول دارم. چیزی که هست مدرنیسم به راحتی دست از سر نویسنده برنمی‌دارد. چراکه جایگزین کردن عمق با سطح، پیچیدگی با سادگی و جدی بودن با نوشتار بازیگوشانه، کار بسیار دشواری است.

یکی از ویژگی‌های پست‌مدرنیسم حذف رابطه‌ دال و مدلولی و جایگزین کردن دال‌ها و نشانه‌ها در متن است. ارجاع به چیزی، مستلزم تلاش برای روشن کردن معنای چیزهاست

این مجموعه داستان تا چه میزان می‌تواند باورهای رایج در ادبیات داستانی امروز ایران را به چالش بکشد؟

در واقع هر اثر خاص (هنری، ادبی) باید پیش از آنکه یک اثر (هنری، ادبی) باشد، مبارزه‌ای در برابر آثار رایج آن عصر باشد. یک‌جور نه‌گویی به آنچه غالب است و بیشتر خوانده می‌شود. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که متفاوتِ بد را به خوبِ معمولی ترجیح می‌دهم. دست‌کم در عرصه‌ هنر و ادبیات. امیدوارم داستان‌های این مجموعه هم متفاوتِ بد باشند تا خوب معمول و مخاطب را به تأمل وا دارند. تأمل نه درباره‌ی شخصیت‌های داستان‌ها و خود داستان‌ها، بلکه و بیشتر درباره‌ ماهیت داستان.

آیا در ایران فضای داستانی پست‌مدرن، آنطوری که در ادبیات داستانی غرب وجود داشته، وجود دارد؟

به زبان ساده‌تر؛ آیا در ایران نویسنده‌ پست‌مدرن وجود دارد؟

این سوال کمی چالش‌برانگیز است. من اگر در بدو امر بگویم نه، شاید موجب دلخوری آدم‌های زیادی بشوم. اینکه ما چرا نویسنده‌ی پست‌مدرن نداریم، شاید بیش از آنکه به ناتوانی نویسنده‌های ما برگردد، به شرایط اجتماعی برگردد. ادبیات ما در صد سال گذشته زیر سایه‌ رئالیسم از نوع روسی آن بوده است و این بزرگ‌ترین مانع برای رفتن به سراغ سبک‌های تازه‌تر از جمله رمان نو، ابزورد و پست‌مدرن است. خود رئالیسم مغایرتی با پست‌مدرنیسم ندارد و همانطور که بارها گفته‌ام پست‌مدرنیسم شکل امروزی‌تر و جذاب‌تر رئالیسم است. اما رئالیسم سوسیالیستی نه. این نوع رئالیسم هیچ سنخیتی با پست‌مدرنیسم ندارد و دشمن هر چیز نو و خلاقانه است. اگر من این جا بگویم نه تنها نویسنده‌ی پست‌مدرن نداشته‌ایم، بلکه تک‌داستان‌های پست‌مدرن هم نداشته‌ایم، اغراق نکرده‌ام. بیشتر به همان دلیلی که اشاره کردم. نکته‌ی دیگر اینکه؛ رئالیسم در همه جاى دنیا و همه‌ فرهنگ‌ها یک معنا نمى‌دهد و شبیه هم نیست. رئالیسم اروپایی تا حدى با رئالیسم آمریکایى فرق مى‌کند و رئالیسم آمریکایى هیج سنخیتى با رئالیسم روسى ندارد و نقطه‌ی مقابل آن است و احتمالاً اصلا دوست نداشته باشد با همتاى روسى‌اش تحت عنوان یک نام، رئالیسم، یک‌کاسه شود. از دلِ شیفتگی به رئالیسم سوسیالیستی چیزی غیر و بیشتر از ماکسیم گورکی بیرون نمی‌آید. به گمان من اگر ما داستان پست‌مدرن نداشته‌ایم یک مقداری برمی‌گردد به شرایط فرهنگی و زیست‌محیط و این‌جور چیزها و یک مقدار هم برمی‌گردد به این که تعریفی که از پست‌مدرن در ذهن نویسندگان ما شکل گرفته از اول اشتباه بوده. پست‌مدرن را نمی‌شود با مراجعه به کتاب‌های مکاتب ادبی و مبانی داستان‌نویسی آموخت. پست‌مدرن به قول لیوتار یک وضعیت است. بهانه‌ای که اغلب منتقدها می‌آورند این است که ما هنوز مدرنیسم را تجربه نکرده‌ایم، پس نمی‌توانیم و ضرورتی ندارد وارد پست‌مدرن شویم. لیوتار عکس این را می‌گوید. می‌گوید: «برای مدرن بودن باید اول پست‌مدرن بود.» در هر حال می‌توان ساعت‌ها درباره‌ی این مفاهیم حرف زد اما به گمان من بدون خواندن فلسفه و مشخصاً بدون خواندن دقیق و کامل آثار نیچه، نمی‌شود داستان پست‌مدرن نوشت و برای فهم نیچه، تنها خواندن «چنین گفت زرتشت» کافی نیست. هرچند همان هم خوب و دقیق خوانده نشده و وجه طنزآلود و ناراحت‌کننده آنجاست که در ارتباط با نیچه، کتاب «وقتی نیچه می‌گریست» که کتاب درجه‌ پنجمی هم نیست، از خود آثار نیچه بیشتر خوانده شده است.

از نویسنده‌هایی که اسم می‌برم کدام پست‌مدرن‌تر می‌نویسند و چرا؟ دیوید فاستروالاس، ونه گات، ایتالو کالوینو، اومبرتو اکو،  براتیگان، بارتلمی، بکت و یا بورخس و حتی بوف کور هدایت؟

تقریباً در تمام کتاب‌هایی که می‌خوانیم، هروقت صحبت از پست‌مدرن پیش می‌آید این اسامی را می‌بینیم و خیلی اسم‌های دیگر از جمله جک کرواک، ویلیام باروز و به‌خصوص جان بارت. این آخری نه تنها پست‌مدرن نوشته، بلکه به نوعی نظریه‌پرداز این مکتب هم هست. من بزرگ‌ترین ویژگی پسامدرن را حیث التقاطی آن و خصلت گریز از مطلق‌گرایی می‌دانم و رفتن به سمت نوعی نسبی‌گرایی تمام عیار. آنجا که از همه چیز ساختارشکنی می‌شود و جای مهم و غیر مهم، اندوه و شادی، تراژدی و طنز عوض می‌شود و متن در یک لحن بازیگوشانه غلت می‌خورد و خواننده را به درون این بازی می‌کشاند. کاری که بکت، براتیگان و بارتلمی بهتر از هرکسی انجام داده‌اند و در دنیای فیلم و سینما، بیش از هرکسی ژان لوک گدار کارگردان فرانسوی. در مورد بوف کور می‌توان گفت تا حدی سوررئالیستی است، از جهاتی اکسپرسیونیستی و مقدم بر اینها رئالیستی است. همه‌ آثار بزرگ در نهایت رئالیستی هستند، حتی اگر خواسته باشند از رئالیسم دور شوند. در هر حال بوف کور پست‌مدرن نیست. چون به لحاظ تاریخی هم هدایت متعلق به دوره‌ تسلط مدرنیسم و اگزیستانسیالیسم بر ادبیات است.  

سوال دیگر اینکه، مگر بی‌معنایی و مصرف‌گرایی و بی‌اعتمادی به کلان‌روایتها مشخصه‌ یک داستان ابزورد نبود؟ پس چرا همین مشخصه‌ها را برای پست‌مدرن در نظر می‌گیرند. آیا جهان پست‌مدرن جهان بزرگ‌تری است؟

این دو یعنی پست‌مدرنیسم و ابزورد خیلی به هم نزدیک‌اند و البته از جهات زیادی هم نقطه‌ی مقابل هم‌اند. روایت در داستان پست‌مدرن اهمیت دارد، در ابزورد نه. هر دو رویکرد بازیگوشانه را در پیش می‌گیرند. هر دو در تقابل با عقلانیت و خردگراییِ انسان اندیشه‌ورز هستند. هردو به «جدی بودن‌های حزن‌آلود» می‌خندند.  

آیا زبان در داستان پست‌مدرن به خودش ارجاع می‌دهد یا برای بیان واقعیت به کار می‌رود؟

یکی از ویژگی‌های پست‌مدرنیسم حذف رابطه‌ دال و مدلولی و جایگزین کردن دال‌ها و نشانه‌ها در متن است. ارجاع به چیزی، مستلزم تلاش برای روشن کردن معنای چیزهاست. پست‌مدرنیسم به دنبال روشن کردن معنای چیزی نیست، چون با هرگونه قطعیتی مخالف است. شاید راز ماندگاری‌اش همین باشد و به نظر نمی‌رسد به همین راحتی جای خودش را به مکتب دیگری بدهد. نه اینکه مقاومت کند. اتفاقاً خیلی اهل مقاومت کردن نیست. اما ساختار پست‌مدرنیسم به گونه‌ای است که حتی اگر خودش بخواهد کنار نمی‌رود. شاید به این خاطر که پست‌مدرنیسم برخلاف مدرنیسم و دیگر مکاتب قبل از خودش، چیزی نمی‌گوید و ادعای خاصی هم ندارد و قصد هم ندارد جهان، انسان، ادبیات یا هنر را نجات دهد. این چیزی نگفتن یا چیزی را به صورت قطعی نگفتن و داوری نکردن و... همان چیزهایی است که این جنبش هنری را برای شخص من جذاب‌تر کرده است. ضمن اینکه پست‌مدرنیسم قادر است در کنار ابزورد و کانسپچوال آرت و پاپ آرت، تا حدی از سنگینی تحمل‌ناپذیر هستی کم کند و این چیز کمی نیست.

 

 

 

 

 

 

منبع : آرمان ملی

جدید

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار