ایرج زبردست در گفتوگو با «آرمان ملی»:
رباعی تاج سر ادبیات فارسی است
آرمان ملی- محمد صادق رئیسی: ایرج زبردست رباعی سرای نامدار روزگار ما، زاده شیراز و ساکن این شهر است. شعرش را میگوید و به ندرت در محافل ادبی و جلسهای آفتابی میشود.

رباعیات او تاثیر بسیار زیادی در تحول رباعی، این قالب هزار ساله مینیاتوری در شعر امروز داشته است؛ تا جایی که شاعران و ادیبان مطرح و نام آشنایی چون منوچهر آتشی، هوشنگ ابتهاج، یدا... رویایی، مفتون امینی، منصور اوجی، سیمین بهبهانی، جواد مجابی، بهاءالدین خرمشاهی، عمران صلاحی، باستانی پاریزی، سیدعلی صالحی، هوشنگ چالنگی، علی باباچاهی و... رباعیاتش را ستودهاند. 30 سال تلاش بیوقفه این شاعر آن هم فقط در قالب رباعی، از او چهرهای شاخص در شعر معاصر ساخته که به گفته میرجلالالدین کزازی نمیتوان نامش را از رباعی و رباعی را از نام او جدا کرد. به تازگی انتشارات مروارید گزینه اشعار ایرج زبردست را چاپ و منتشر کرده که به عقیده شاعر کاملترین کتاب رباعی اوست؛ کتابی که در کمتر از سه ماه به چاپ دوم رسید. به همین مناسبت گفتوگویی با ایرج زبردست انجام شده که در ادامه خواهید خواند.
شعر محصول «فقدان» است. یک ضایعه ناشناخته که شاید بشود بعدها رگههایی از آن را در جایی بازشناخت. فقدانی که بسیار وقتها منجر به خلق آثار بزرگی در هنر شده است. میخواهم بدانم شعر در شما محصول چیست و از کی و کجا آغاز شد؟
شعر اساساً نوعی بیان حالات و احساسات، اندیشهها، تجربیات انسانی و مفاهیم زندگی از دریچه باور، شناخت و نگرش شاعر از جهان هستی، به شکلی موزون و ادبی است. فقدان به علت تأثیرگذاری قوی و عمیقی که بر حالات و احساس انسانی دارد، منبع الهام قدرتمندی برای خلق آثار هنری و ادبی است اما تنها سرچشمه شعر، ادب و هنر نیست. مادرم میگفت پدرت شاهنامهخوان بوده و روی بازوهایش تصاویر پهلوانی خالکوبی داشته. خود مادرم هم خیلی دوبیتی از باباطاهر و فایز در سینه داشت که گاه به گاه دشتیوار آنها را با سوز میخواند. هشت ساله بودم که پدر از دنیا رفت. هنوز صدای روشنش در گوشم هست، انسانی سختکوش که با حقوق کارگری زندگی میچرخاند. فکر میکنم زمزمههای پدر و مادر در کار شاعریام بیتأثیر نبوده، از طرفی چیزی در من و با من همیشه زندگی میکند، چیزی که شکل مدام است و از همهسو مرا فقط به یکسو میکشاند، صدایش خیلی دور و خیلی آشناست. بارها به من گفته تو انتخاب شدهای و باید این مسیر را تا ابدیت واژه ادامه بدهی... یادم هست در آن سالها ضبط صوتی تککاست داشتم، با خواهرم خیلی آهنگ گوش میکردیم. از قدیمیها گرفته تا فرهاد و فریدون فروغی، و دیگران. اما نوار سیاه همچون اعماق آفریقا اشعار لنگستون هیوز با صدای جادویی احمد شاملو با من کاری کرد که نپرس. هر بار گوش میکردم تمام زیبایهای دنیا در من جمع میشد. شک ندارم صدای احمد شاملو باعث شد هم شعر و ادبیات را دنبال کنم و پیگیر شعر نو و شاعران امروز باشم .بسیارخوان بودم و عجیب مشتاق حرکت در وادیهای پر پیچ و خم ادبیات. روحم در قلم ریخته شده بود، هر هفته مجلههای جوانان و اطلاعات هفتگی و کیهان بچهها میخریدم و با شوقی عجیب از ابتدا تا انتها آنها را مطالعه میکردم. حتی مدت کوتاهی برای مجله دنیای جدول، طراحی جدول میکردم. روزهای طلایی خوبی بود واقعاً. گفتم شعر را از سال ٧٠ شروع کردم اما راستش را بخواهی اولین رباعیام در تابستان ١٣٧۴ سروده شد و تا به امروز فقط و فقط با این شکوه مینیاتوری همنفس و همنگاه بودهام، همهچیز من رباعی بود و همهچیز رباعی من بودم. باری نوجوانی بود و حال و هوایی که بوی نخستین روز آفرینش میداد. مادرم طوبا از بهشت آمده بود. او بود که ماه را نشان من داد و مرا برد تا فهم و درک کلمه. باور کن از آن روزهای پاک بیبرگشت هرچه بگویم باز کم گفتهام و هرگز نمیتوانم حق روایت را ادا کنم. من در آن روزها جا ماندهام. شانزده هفدهساله بودم که اولین شعرکهای من در در صفحه هنر و اندیشه روزنامه بومی خبر شیراز چاپ و منتشر شد. شعرهایی بیوزن .از خوشحالی هفت آسمان را پر میزدم. بیشتر از من مادرم طوبا خانم خوشحال بود. زنی که بزرگترین و شریفترین معلم زندگیام بود. از سوال دور نشوم تاریخ انتشار آن شعرکها دوشنبه ۴ آذر ١٣٧٠ است یعنی ٣٣ سال پیش...
۳۳ سال پیش آیا فکر میکردید رباعی، آن چهارگانه کوتاه میتواند پاسخگوی روح پرتلاطم آن جوان جستوجوگر در جهان کلمه باشد؟ آیا توان مواجهه با آلام انسان امروزی را داشت فضای کوتاه رباعی؟
گفتم من در مسیر قرار گرفته بودم همهچیز برایم نو بود و تازگی داشت الان هم دارم همان حال و هوا را تنفس میکنم. خیلی فضاها را در رباعی تجربه کردم، تجربههایی که گاه برخاسته از ضمیر ناخودآگاه بود. رباعی پاسخ تمام شرایط زندگی من بود. من با رباعی دوست شدم، دوست ماندم و دوست هستم. شما شاعری را در تاریخ ادبیات فارسی سراغ ندارید که سی سال تمام زندگیاش فقط نگاه در نگاه رباعی داشته باشد. اگر هم بوده، من بیاطلاعم؛ این نکته را هم بگویم من تشنه رسیدن به نرسیدن هستم و هنوز به آن نقطهای که میخواهم در رباعی برسم نرسیدهام و این یعنی ادامه یعنی حرکت یعنی... آن طرف سهنقطه همیشه خبرهای تازهای ست.
در تاریخ شعر فارسی تقریباً نمیشود شاعری را پیدا کرد که رباعی نسروده باشد. از نظر شما رباعی در خود چه دارد که تا این همه در ذهن و زبان شاعران رخنه کرده است؟
بله؛ تقریباً اکثر شعرای زبان فارسی در آخر دیوان شان رباعیاتی دیده میشود و این نشان از محبوبیت این قالب در طول تاریخ دارد رباعیات زیادی سروده شده است تنها شاعر بزرگی که در دیوان پر برگش رباعی دیده نمیشود صائب تبریزی است. زنده نام محمد قهرمان در نامهای به من نوشته است تنها در یک جنگ ادبی یک رباعی از صائب دیده است که قطعاً از این شاعر نیست. گنجاندن بحر در کوزه؛ نمیدانم این تعبیر از مولانا یا کس دیگریست اما هر که گفته مصداق خیلی خوبیست برای تعریف از رباعی. به نظرم سایه ایجاز در این قالب آنقدر گسترده است که اندیشه، شاعر را به سمت بیکرانگی سوق میدهد. نمونهاش خیام بزرگ است که در رباعیاتش هم ایجاز دیده میشود هم اعجاز... رباعی دهانیست برای فریاد اندیشه. صداییست که در گوش فلسفه از چراییها و اگرها میخواند. ناپایداری جهان و مسئله نیست و هست را در یک چشم بهمزدن، در چهار خط به تصویر میکشد با خواندن رباعیهای خیام احساس میکنی از ازل تا به ابد را دیدهای و زیستهای. آه بلندی در رباعیات خیام نهفته است: «ای کاش که جای آرمیدن بودی/ یا این ره دور را رسیدن بودی/ یا از پس صد هزار سال از دل خاک/ چون سبزه امید بر دمیدن بودی».
فارغ از ادبیات کلاسیک ما، در دوران مشروطه رباعی کمتر قالب مورد توجه شاعران بود. آیا میتوان اینگونه گفت که قالب رباعی، توانایی بیان احوالات سیاسیاجتماعی را ندارد؟
من خودم رباعیات اجتماعی و سیاسی زیادی دارم و این فضا را به خوبی میشناسم و درک میکنم. اما باید این را بپذیریم در ادبیات فارسی کمتر رباعی سیاسی اجتماعی موفق داریم حتی فرخی یزدی در دیوانش که به کوشش حسین مکی منتشر شده رباعیاتی از این دست دارد که شعار روح آنها را جویده و ره به جایی نبردهاند و میتوان گفت تاریخ مصرف دارند . حتی رباعیات بعد از انقلاب هم به نظر من فقط موج بودند و گذرا. بی گمان در تاریخ ادب زبان فارسی رباعی بیشتر گوش به دهان فلسفه داشته و بعد از آن صدایی برای جان بی قرار عرفا و عرفان بوده است. با توجه به اینکه متر و شاخص رباعی بیشتر خیام بوده و مضمون اشعار وی بیشتر فلسفی ست و با توجه به این که مابقی رباعیات ماندگار ادبیات ایران نیز محتوای عرفانی و مذهبی دارند اینگونه به ذهن متبادر میشود که لزوما رباعی در بیان بقیه مفاهیم نتوانسته است در مقایسه با دیگر قالبهای ادبی موفق عمل کند. با در نظر گرفتن این موضوع همواره سعی داشتهام که در اشعارم نگاهی ویژه به دیگر مفاهیم زندگی در قالب رباعی داشته باشم تا تاثیری هر چند اندک در تغییر نگرش محدودیت رباعی در مضامین عرفانی و فلسفی داشته باشم.
اهمیت رباعی برای من آنقدر است که وقتی میبینم محمد عوفی در کتاب لباب الألبات اشاره میکند بیش از ۳۰ پادشاه و فرمانروا رباعی سرودهاند. یعنی اینکه رباعی یک قالب سراسر فرهیختگان و نخبهگرا است. دلیل این توجه در چیست؟
بله رباعی این خواب ازلی مینیاتوری تاج سر ادبیات فارسی است. اگر اغراق نکرده باشم همواره محبوبترین قالب در نزد شاعران زبان فارسی بوده است. شما کمتر دیوان شعری را میبینید که در انتهای آن رباعی نباشد. از رودکی پایهگذار گرفته تا نیمای سنتشکن. کافیست کتاب آب در خوابگه مورچگان را بخوانید نیما برای روایت کردن حال و احوالش تکیه به قالب رباعی میکند. در یک «آن» در چهارخط، ناگاهی از ازل تا بینهایت پیش چشمت به تماشا در میآید «لحظه» نامیرایی چهرهاش را در این قالب به تصویر میکشد. پلکزدن زمان در رباعی هزارهای طول میکشد یعنی آنقدر فکر و لحظه در هم ادغام میشوند که هستی خیره به آن سایه مدام ابدیت را صدا میزند. جاری میشود.
نیما بیش از ۵۰۰ رباعی سروده است، و با هم اوست که بار دیگر این قالب مورد توجه قرار گرفت. او میگوید «رباعی برای من یک رازنگهدار عجیبی شده است، در رباعیات بیان احوال خود را کردهام». آیا شما در حیات شاعرانه خود، نگاهی به نیما داشتهاید یا دارید؟
مگر میشود شاعر امروز بود و به نیما توجه نداشت. نیما ریشه نگاه ماست. نگاهی که سرشاری عجیبی را در اندیشه جاری میکند. من در خیلی از رباعیاتم مدیون نیما و شاملو هستم به خصوص در رباعیاتی پلکانی که پیشنهاد خوانش سپیدی را روایت کرده است و رباعیات تصویریام که در آن شکل و واژه همدیگر را در آغوش گرفتهاند آن چنان که جدایی یکی از دیگری ممکن نیست خیلی از شاعران ما هنوز نیما را نفهمیدهاند اصلاً نیما را درست نخواندهاند. هرچه زمان جلوتر برود شکلهای تازهای از نیما را خواهیم دید. من اینقدر که با نیما، شاملو، فروغ، اخوان، و سپهری زیست شاعرانه داشتهام با دیگر شاعران معاصر نداشتهام.
چقدر خودتان را با جریانات شعری پدید آمده در دهه هفتاد به بعد مطابق و موافق میدانید؟
یادم هست از اولین دفترهای شعری که در دهه هفتاد منتشر شد و نفس تازهای با خود داشت مجموعه شعر نم نم بارانم از علی باباچاهی بود که در آن دهه از کتابهای تأثیرگذار بود. من شعرهای شاعران دهه هفتاد و دهههای پس از آن را بهدقت خواندهام. موجها و جریانهای مختلفی در شعر به وجود آمد که گاه با آنها موافق، و گاه مخالف بودهام. من بیش از سه دهه با شعر زیست ازلی داشتهام و همواره روحم در تنفس واژهها سر به آسمان ساییده. همیشه گفتهام من همسایه دیوار به دیوار شاعران از گذشته تا به امروز هستم. فکر میکنم پاسخ این سوال را باید اینگونه بدهم: من هرجا بدعت و نوآوری و جریان تازهای باشد حضور دارم آن هم با سماجت و نگاهی حرفهای. عملکرد من در رباعیات این را بهخوبی نشان میدهد. در دهه هفتاد جریاناتی رخ داد که من ناظر بر آنها بودم و با آنها نفس کشیدم.
یادتان میآید نخستین شعر را در چه قالبی سرودید؟ و از کجا رباعی شما را به سمت خود کشاند.
آشنایی من با شعر این پریزاد ازلی، از مرداد ١٣۶٨ شروع شد. اولین شعرها را از زبان مادرم شنیدم. مادرم طوبا، باغی از واژه بود صدای روشن خوبی داشت دوبیتیهای محلی زیادی را از بر بود سوزی غریب در صدایش موج میزد. وقتی میخواند سیمرغ میشدم و جانم در آتش صدایش بال میزد. من از سال ۶٨ تا سال ٧٣ فقط میخواندم و همهچیز مینوشتم. حتی جدول طراحی میکردم. جالب است در این پنج سال حتی مصراعی رباعی در من آفتابی نشد. درست تابستان ١٣٧۴ بود که اولین رباعی بوسه به چشمهایم زد نگاهم لبریز شد از افقهایی سپید که صبح آنها را در آغوش گرفته بود. شاید باور نکنید، شاید هیچ کس باور نکند، از سال ٧۴ تا به امروز یعنی سی سال روزی نبوده از حال و هوای رباعی دور شده باشم همه زندگی و جوانیام را روی رباعی گذاشتم. دستهایم همیشه راوی و ادامه عطش فکر من بودهاند. احساس میکنم پیش از این در قرنی دور جایی دیگر با این قالب دلربا زیست داشتهام... یک بیآغازی عجیبی در من به جای من نفس میکشد یک بیآغازی مدام که شکلهای زیادی از مرا در گذشته به یاد دارد. بگذریم بیآغازی بیپایانیست...
من دوست شاعری داشتم که متأسفانه در لندن از دنیا رفت. او مرتب توصیه میکرد برای هر شاعری لازم است نکتههای ظریف شعر را از زبان شاعران و دانایان ادبیات باید شنید و آموخت. نکتههای ظریفی که به روند رو به تعالی شما کمک کرد چه چیزهایی بودند؟
من سالهاست شاید از اوایل دهه هشتاد بندرت و سختگیرانه به جلسه شعر یا محفلی میروم. آگاهانه شعر به نشریهای میدهم. گذشت روزگار به من آموخت یک گوشه بنشینم و کار خودم را انجام بدهم. هرچه هست در خودمان هست و بیرون هیچ خبری جز خشم و هیاهو نیست. نمیدانم می دانید یا نه خلوت آدم را وسیع میکند میبرد تا ناکجایی که سایه ابدیت روان است. باری دوست من خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است...
بله، من همشهری نیما هستم، و از او آموختم که باید آنقدر خلوت کنم تا بتوانم دریا را به اتاقم بیاورم، بحر در کوزهای که مولانا میگوید، فقط و فقط با خلوت است به دست میآید. باری مقصود من آن است که وقتی خلوت است که بشود به خلوت دیگری راه بیابد. قطعاً بودند چیزهایی و کسانی که آن خلوت را به گستره جهان پیوند زدند؟
درست میفرمایید. خلوت اکسیر است. راهیست به هزارتوهای سکوت، به آرامش. با آنی که تو را پر از اشارههای صبح میکند. نیروی عجیبی در این خلوت کیمیاگری میکند. جان را میبرد تا نبض همان سپیدی که دربارهاش صحبت کردم. معتقدم همهکس نمیتواند با خلوت کنار بیاید...
آیا آن نگاه سختگیرانهای که از دهه هشتاد بر خود روا داشتید، و به خلوت خود پناه بردهاید، دلیلش به نوعی دلخوری از وضع شعر در این دهه و وضعیت ادبی بوده است یا دلایل دیگری هم وجود داشته؟
آن خلوتی که بخواهم اصلا جایی نروم منظورم نبود عرض کردم آگاهانه به جلسه یا محفل شعری میرفتم و میروم. در دل این سوال شما مسالهای دهان باز کرده که بحث مفصلی را میطلبد. به نظرم یک پریشانی سمج بر سرزمین ما سایه انداخته نه تنها بر شعر و ادبیات بلکه بر اجتماع. و از همهچیز پر و واضحتر بر سیاست و اقتصاد که بیدر و پیکری ایجاد کرده است. بیگمان وقتی حال مردم یک سرزمین خوب باشد یعنی شادی در چهرهها موج بزند و آزادی نفس بکشد شک ندارم حال ادبیات و شعر آن سرزمین هم خوب و عالی خواهد بود. آیا تا به حال از خودتان سوال کردهاید چرا حافظ میگوید: مردم چشمم به خون آغشته شد/ در کجا این ظلم بر انسان کنند. یا جایی دیگر: واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند/ چون به خلوت میرونند آن کار دیگر میکنند. آیا با خواندن این شعرها تصویر درد را در چهره تاریخ نمیبینیم؟ آیا آن پریشانی و ریاکاری و کشت و کشتار که در دوره حافظ بود ادامه نداشته؟ با این اوصاف حال شعر و ادبیات چگونه باید خوب باشد؟ از هر طرف که میرویم نهیب حادثهای بلند است... حرف بسیار است. روزگار غریبیست دوست من...
مگر میشود شاعر امروز بود و به نیما توجه نداشت. نیما ریشه نگاه ماست. نگاهی که سرشاری عجیبی را در اندیشه جاری میکند. من در خیلی از رباعیاتم مدیون نیما و شاملو هستم
شما که از اسلاف خیاماید، تا کجا خود را به این آزمون نزدیک میبینید؟
من دارم کارم را انجام میدهم. آن هم بدون پروا از چیزی و کسی. آنهایی که مرا میشناسند میدانند هر جا ظلمی به مردم شده شمشیر واژه را از رو بستهام. سلاح دیگری جز همین واژهها ندارم. در این دو دهه اخیر یعنی دهه هشتاد و دهه نود دقیق ناظر و در جریان فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی کشور بودهام با شادیهای مردم شاد و با دردهایشان گریستهام. این را شعرها و نوشتههای من گواهی میدهند.
اگر بخواهید این پروسه سی ساله همزیستی با رباعی را بربشمارید، چه و چند مرحله را طی کردهاید؟
ببینید من در این قالب در تمام زمینهها رباعی سرودهام. رباعیات فلسفی، رباعیات عاشقانه، رباعیات عارفانه، رباعیات شطح، رباعیات سیاسی، رباعیات اجتماعی، رباعیات پلکانی، رباعیات تصویری و یکی دو مورد دیگر که یادم نمیآید. هر کدام از این موارد مرحلهای را طی کرده که با آن زندگی کردهام. اما حالا تمام این موارد در من تبدیل به تجربه شدهاند. هنرمند در هر زمینه هنری اگر دست به تغییر نزند تکرار مکررات است. من در رباعی در زمینههایی که گفتم سعی کردم جامهای دیگر بر تن حرف کنم. مثلاً اگر رباعی فلسفی میگویم. رباعیاتم بوی رباعیات خیام ندهد تجربه درسهای زیادی به شاعر میدهد هم عیبهایت را در مرور زمان میبینی هم حسنهایت را...
در رباعی ما زیاد با تنوع اوزان روبرو نیستیم. آیا این دایره محدود افاعیلی مانع از آن نمیشود تنوع بیان و مفهوم دچار محدودیت شود؟
البته وزن دلنشین رباعی انعطافهای وزنی خودش را دارد هجاهای کوتاه و بلند چرخشهای زیبای خودشان را دارند آن هم در بیش از بیست مرحله صددرصد محدودیتهایی ایجاد میکند. سوال شما مرا به یاد سایه شعر هوشنگ ابتهاج انداخت در خانه ابتهاج بحثی پیرامون شعر و ادبیات بود که کلام به رباعی کشید. جناب ابتهاج دقیقاً از محدویتهای وزنهای شعر بهویژه قالب رباعی سخن گفتند که بسیار موشکافانه بود. اما من در این وزن سالهاست جاری و حل شدهام. همیشه برای عبور از این محدویتها و گریز از تکرار، مطالعه و دیدن فیلم و شنیدن موسیقی برایم چراغ بوده است.
ارسال نظر