| کد مطلب: ۱۱۶۸۱۳۷
لینک کوتاه کپی شد

در سوگ نویسنده «خوف» و سراینده «گم»؛

شیوا ارسطویی؛ صدایی مستقل در ادبیات

آرمان ملی: درگذشت شیوا ارسطویی (۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴) تنها درگذشت یک شاعر و نویسنده‌ مطرح و پرکار نبود؛ بلکه حکم خاموشی یکی از صداهای متمایز و مستقل ادبیات زنان در دوره معاصر را داشت؛ صدایی که با جسارت، عمق و نگاهی بی‌پرده به رنج‌های زیسته زنان، جامعه و تاریخ، مسیر خود را در میان سکوت‌ها و فراموشی‌ها گشود. نوشتن و تدریسِ نویسندگی، تنها پناهگاه او در طول زندگی‌اش بود و با وجود انبوه مصائب و عوامل بازدارنده‌ای که هرآینه نویسندگان و شاعران مستقل را به حاشیه‌ سکوت و خاموشی می‌راند، سرسختانه به راه خود ادامه می‌داد. آنچه در ادامه می‌خوانید؛ گزارش مختصری‌ست از کارنامه ادبی و فراز و نشیب‌های زندگی شیوا ارسطویی. «... به تیمار بره‌های راز آمده‌ام/ واگذاریدم به رستاخیز عود و عیش و امن/ واگذاریدم به من/ به من آمده‌ام»- گم/ 1373

شیوا ارسطویی؛ صدایی مستقل در ادبیات

   زیستن در سایه‌سار ادبیات و جنگ

شیوا ارسطویی در اردیبهشت ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. برخلاف بسیاری از هم‌نسلانش، مسیر زندگی‌اش تنها در مسیر دانشگاه و کتابخانه شکل نگرفت؛ تجربه زیستن در سال‌های پرتنش پس از انقلاب، حضور داوطلبانه در جبهه‌های جنگ ایران و عراق به عنوان امدادگر و سال‌ها فعالیت در فضای آشفته فرهنگی دهه شصت و هفتاد، همه بخشی از متن زندگی اوست که سایه‌اش بر آثارش افتاده است. او در دانشگاه تهران مترجمی زبان انگلیسی خواند و هم‌زمان مدرک بهداشت صنعتی نیز گرفت، اما آنچه بیش از همه با او ماندگار شد، تجربه نوشتن و روایت کردن بود؛ نوشتن درباره زنان، بدن، سکوت، سانسور و سرکوب. 

ارسطویی نویسنده‌ای بود که زن بودن، در آثارش امری سیاسی بود اما نه شعاری. مجموعه داستان‌هایی چون «آفتاب مهتاب» و «آمده بودم با دخترم چای بخورم»، با زبانی عاری از سانتیمانتالیسم، تجربه زنان در جامعه مردسالار را با نگاهی چندلایه بررسی می‌کنند. شخصیت‌های او اغلب زنانی‌اند در آستانه گسست یا فروپاشی، زنانی که سکوت‌شان را به زبان بدل می‌کنند؛ اما کماکان به جنگیدن و ادامه دادن اصرار دارند. آثار او عموما، روایت شکلی از مقاومت زنانه است؛ مقاومتی بی‌صدا، اما فراگیر. رمان «خوف» نیز تجربه‌ای متفاوت بود. داستان زنی تنها که در سایه جنگ، خاطرات و کابوس‌هایش را زندگی می‌کند. رمانی در فضایی وهم‌ناک که برخی آن را تلفیقی از سبک مینیمالیستی و سوررئالیسم دانستند. 

   «گم» در اندوه و فقدان

ارسطویی، اگرچه در یکی دو دهه‌ی اخیر، شهرت را وام‌دار داستان‌هایش بود اما بدون شک یکی از نام‌های شناخته‌شده در شعر دهه هفتاد به شمار می‌آید. مجموعه شعر «گم» که اولین بار در سال 1373 و از سوی نشر «روشنگران و مطالعات زنان» انتشار یافت، از جمله تجربیات متفاوت شعر زنان دهه هفتاد است. در این مجموعه، شاعر با زبانی چندوجهی، تصاویر گاه خشن و گاه لطیف از رنج، گم‌گشتگی، و زن بودن ارائه می‌دهد. زبانی که بیش از آن‌که تزئینی باشد، زبان زخم است. تصاویر در شعرهای ارسطویی، مبهم اما حامل عاطفه‌اند. شاعر، بیشتر از آن‌که مفاهیم را شرح دهد، حس فقدان را زیست می‌کند. شعرهای او نوعی پرفورمنس زبانی‌اند که ذهن را می‌خراشند و قلب را به‌هم می‌ریزند. مجله‌ی دنیای سخن، زمانی سال‌ها پیش در مقاله‌ای شعرهای گم را «بیانی از تجربه‌ی زنانه در تقاطع تاریخ، جغرافیا و تن» خواند و نوشت: «ارسطویی، اندوه را نمی‌گوید؛ آن را اجرا می‌کند.»

در سال‌های پایانی عمر، منتقدانی که زمانی با دیدگاه‌هایی محافظه‌کارانه به آثار ارسطویی نگاه می‌کردند، به ارزش تجربه‌های زبانی و روایی او اعتراف کردند. تحلیل‌های منتقدان ادبی و پژوهشگران درباره آثار ارسطویی نشان می‌دهد که او به‌عنوان نویسنده‌ای مستقل و منتقد کلیشه‌های رایج در ادبیات فارسی شناخته می‌شود. به‌عنوان نمونه، در مقاله‌ای با عنوان «نگاهی انتقادی به گفتمان‌های قدرت و جنسیت در داستان کوتاه «شازده‌خانم» نوشته شیوا ارسطویی» آمده است: «شیوا ارسطویی ازجمله‌ نویسندگانی است که با محور قراردادن زنان سعی می‌کند از مفهوم زنانگی در آثارش کلیشه‌زدای کند.» این تحلیل‌ها نشان‌دهنده رویکرد مستقل ارسطویی در مواجهه با گفتمان‌های غالب ادبی و اجتماعی است. 

با این اوصاف، شیوا ارسطویی را باید صدایی مستقل دانست؛ نه به خاطر زن بودنش، بلکه به دلیل مقاومتش در برابر یکدست شدن ادبیات فارسی و نادیده گرفتن جایگاه آثار زنان. در ادبیاتی که بسیاری از روایت‌ها تکرار می‌شوند و نویسندگان در دایره‌ای بسته از مضامین می‌چرخند، ارسطویی تلاش کرد هر بار، چیز تازه‌ای را کشف یا برملا کند. او در شعر، فرم را به خدمت احساس گرفت و در داستان، حس را به خدمت فرم. ترکیبی کمیاب که کمتر کسی توانست به آن برسد. 

   ارسطویی و جدال با خاموشی 

در طول دهه ۸۰ و ۹۰، شماری از آثار شیوا ارسطویی یا هرگز مجوز انتشار نگرفتند یا پس از انتشار، با ممیزی‌های قابل توجهی همراه شدند. از جمله این آثار می‌توان به «بوسه‌ای در بوداپست»، «شاید زنی شبیه به من» و «خوف» اشاره کرد. او معتقد بود در هر شرایطی باید به نوشتن ادامه دهد؛ حتی اگر نوشته‌هایش امکان انتشار پیدا نکنند؛ زیرا ادبیات همیشه راهی برای نفوذ پیدا می‌کند. شاید همین باور بود که ارسطویی را تا واپسین روزها و لحظات زندگی، در ایران نگه داشت و در حالی که بسیاری از نویسندگان هم‌دوره‌اش یا مهاجرت کردند یا از نوشتن فاصله گرفتند، همچنان دست از نوشتن و تدریس داستان‌نویسی برنداشت.  رسطویی صرفاً یک نویسنده نبود؛ او واسطه‌ای میان زبان‌ها، نسل‌ها و تجربه‌ها نیز بود. آثار او همچون آثار نویسندگانی مانند مارگارت اتوود، دوریس لسینگ و ویرجینیا وولف، به درک ادبیات فمینیستی و مدرن در ایران کمک کرد. در کنار آن، تدریس داستان‌نویسی در دانشگاه هنر تهران، دانشگاه فارابی و چند مجموعه دانشگاهی دیگر، و همچنین راه‌اندازی و اداره کارگاه داستان «وانکا»، از او چهره‌ای ساخت که هم خود می‌نوشت و هم نوشتن را ترویج می‌داد. او نقش محسوسی در پرورش نویسندگان جوان ایفا کرد و این فعالیت‌ها مستمر نشان‌دهنده تعهد او به آموزش و ترویج هنر داستان‌نویسی در ایران است. برخی از شاگردانش امروز از نویسندگان نسل تازه‌اند، و همچنان از نگاه نقادانه و الهام‌بخش او یاد می‌کنند. 

درگذشت ناگهانی ارسطویی - در حالی که امید می‌رفت آثار منتشرنشده‌اش به‌زودی در اختیار خوانندگان قرار گیرد- ضربه‌ای به پیکر ادبیات زنانه ایران بود. واکنش‌ها در شبکه‌های اجتماعی، بیشتر از جنس شگفتی و اندوه بود. پسر او با انتشار پستی در اینستاگرام، تنها نوشت: «مادرم رفت. و من هنوز همه شعرهایش را نخوانده‌ام.» چراکه هنوز شعرها و داستان‌هایی در کشو میز تحریر ارسطویی باقی مانده که به تصمیم شخص او یا با رای ممیزان وزارت ارشاد، هنوز فرصت انتشار نیافته‌اند. مرگ او، نه فقط فقدان یک فرد، بلکه فقدان صدایی بود که بی‌وقفه تلاش می‌کرد «زن بودن» را نه یک مضمون، بلکه یک تجربه زیسته و پیچیده نشان دهد. شیوا ارسطویی به ما آموخت که ادبیات، تنها برای لذت یا سرگرمی نیست. ادبیات می‌تواند زخم باشد، مقاومت باشد، فریاد خاموش باشد. او در شعرهایش زنانی را تصویر کرد که دنبال معنای خود می‌گردند، در داستان‌هایش مردانی را روایت کرد که از فروپاشی می‌ترسند، و در ترجمه‌هایش صدای زنانی از فرهنگ‌های دیگر را به ایران آورد. اگر امروز نام او را در کنار نویسندگانی چون گلی ترقی، شهرنوش پارسی‌پور، زویا پیرزاد یا فرزانه طاهری قرار می‌دهیم، نه فقط به‌خاطر جنسیت او، بلکه به دلیل اهمیت کارش در بازتعریف ادبیات زنانه و ادبیات مقاوم است. 

او سال‌ها پیش در مصاحبه‌ای (با خبرگزاری کار ایران ایلنا) و در ارزیابی نوع به تصویر کشیدن و نمایش زن در داستان و رمان ایرانی گفته بود: «زن بودن یا زن نبودن، مسئله نیست. در جوامع تک‌صدایی‌ای مثل جامعه‌ی ما، رویارویی رسانه‌ها با نویسنده‌های زن همین است که هست.» این جمله نشان‌دهنده‌ی رویکرد واقع‌گرایانه و انتقادی او به وضعیت زنان نویسنده در جامعه‌ی ایران است. 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار