| کد مطلب: ۱۱۶۶۷۲۲
لینک کوتاه کپی شد

نقدی بر سروده‌های محمدرضا براری

خواب‌های زنی مرده

مهم‌ترین تفاوت رمز و نشانه این است که نشانه در مقام «دال» تنها یک «مدلول» معین دارد که مثل نشانه‌های زبانی که پیرس به پیروی از سوسور آنها را سمبل خوانده؛ مبتنی بر قرارداد است.

خواب‌های زنی مرده

 مهرو پیرحیاتی/ منتقد ادبی: در حالی که رمز یک معنای معین که براساس تصمیم و قرارداد ما بدان بخشیده شده باشد، ندارد. به همین سبب مدلولِ رمز در محدوده یک شی یا مفهوم معین محصور نمی‌‌شود. بلکه نشانه چه براساس نسبت و شباهت‌‌های صوری و معنوی به جزئی از معنی و مدلول خود اشاره دارد. از این رو برای بیان به وسیله نشانه همواره یک شیء شناخته شده از عالم عین یا ذهن هست که واقعیت و حضور دارد یا می‌‌تواند واقعیت یا حضور پیدا کند اما معنی و مدلول رمز، همان‌طور که «لالاند» نیز مثل یونگ به آن اشاره کرده است چیزی مبهم، ناشناخته، غایب و غیرقابل مشاهده است که تنها از طریق رمز قابل تجسم و بیان است. چون این مبهم و ناشناخته که به عالمی ماورای عالم حس و تجربیات مشترک تعلق دارد در حوزه حواس و ادراکات ما از عالم محسوس نمی‌‌گنجد به ناچار، هم از حصار معنای معین می‌‌گریزد و هم از قید قرارداد. کلمات در چنین حالی عهده‌‌دار بیان و تجسم عالم اسرار و حقایق بیرون از این جهان‌اند. این حقایق و اسرار مکتوم در عبارت ظاهر چون محدود و مشخص نیست، بیانش در گروه خاصی از کلمات محصور نمی‌‌گردد و به تصویر محدود و معین تن نمی‌‌دهد و بنابراین از طریق تفسیر رمزها و تصویرها به سبب اختلاف ذهنیت‌‌ها و تصورات مفسران در چهره‌‌ای یگانه و معین از بطن به ظاهر نمی‌‌آید. از این رو به یکی از مهم‌ترین ویژگی‌‌های رمز، که تنوع پذیری آن است، می‌‌توان اشاره کرد. رمزها در نثر و نظم گاه باژگونه عمل می‌‌کنند به طوری که گاه در ظاهر کلمات آشکار می‌‌شوند به معنای ظاهری آن و گاه در کنه کلمه‌‌ها پنهان می‌‌شوند در معنای ضمنی آن. در قطعه زیر توجه فرمایید: «گل بودی/ و کمی سرخ/ اما دست‌‌هایم را نگران کردی» کلمات «گل، سرخی، دست‌‌ها» معنای ساده خود را دارد. بجز معنای ضمنی «خون و مرگ» که نهفته‌‌اند. و یا در شعر زیر که می‌‌گوید: «ما با همان گلوله‌‌ای/ که تو را می‌‌کشت/ نجات پیدا می‌‌کردیم/ در شعرهایم مه غلیظی بود/ که تو از آن بیرون آمدی.» گلوله در این قطعه صورت ظاهر و باطن همگامی دارد. آنهم گلوله در ساحت وسیله و ابزار کشندگی که در باطنش به دیگری زندگی می‌‌دهد در نبودش. این بودن و نبودن همان رمز در کلام شاعر و نویسنده است. یکی در عیان بودگی و دیگری در مستتر بودن معنایش. در مجموعه شعر خواب‌‌های زنی مرده اغلب اشعار در این بودن و نبودن در نوسان هستند. در روزگاری که ما زیست می‌‌کنیم واژه‌‌ها بیش از هر زمان دیگری قدرت دارند. قدرت برانگیختن و شوراندن. متاسفانه بیش از چند دهه است که اندر خم یک کوچه‌‌ایم ساختار فعلی، با هویت شعر ایرانی نه همخوانی دارد و نه همساز است. گویا معنای زبان در ادبیات تغییری مفهومی پیدا کرده است. چنانکه به جای آنکه در نظم و نثر به پرورش زبان فردی و تخیل رادیکال برسد. دچار توقف در حد بازتولید فرم‌‌های تثبیت شده است. تقلید صرف یا کپی برداری به عنوان شعر سپید یا هر نوع دیگری باعث می‌‌شود فردیت شاعر نادیده گرفته شود. در صورتیکه کلمه سه حرفی «شعر» به معنی «احساس» بهتر است باعث طغیان‌‌گری شود. اگر شعر را محصول بی‌‌تابی شاعر بدانیم آنهم در لحظه‌‌ای که شعور «فهمیدن» در او آغاز می‌‌شود. عمق احساس در کلمه شاعر را به نوشتن در ساحتی دیگر هدایت می‌‌کند. به جای آنکه زبان ابزاری برای چیدن حروف در کنار هم باشد در چیدمانی آگاهانه برای انتقال موثرِ معنا، تسلیم زبان می‌‌شود. ادبیات ما خاصه در ساحت شعر در زمانی متبلور می‌‌شود که زبان دیگر کارکرد واقعی خود را از دست داده است. استفاده از کلمه‌‌ها در جایی بجز معنای همیشگی می‌‌تواند کارکرد زبان را تغییر دهد. در قطعه بالا «مجاور بودن» در مکان‌های دیگری بدن قابل دیدن و حس کردن است مانند مجاور رویت، مجاور چشمانت اما مجاور بودن در دهان، غریب است که تولید ساختار جدید در کلمات می‌‌نماید. تکرار این کلمه‌‌ها متناسب با مفهوم متن می‌‌تواند سبک جدید و ساختار جدیدی در کلمه و معنای ضمنی آن پدید آورد. محمدرضا براری در مجموعه شعر خواب‌‌های زنی مرده به موضوعاتی مانند ترس، عشق، تنهایی، غم، ناامیدی اشاره می‌‌کند. در قطعه زیر در مورد تنهایی می‌‌خوانیم: «به تنهایی تو/ در شهرهای دور چه می‌‌گفتند؟/ و قلبت/ در کدام پایتخت می‌‌شکست؟/ به زبان‌‌های دیگر/ تو را دوست داشتم/ با کلماتی دیگر...» در این مجموعه بیشتر اشعار بیان شاعرانه از سوی شاعر است. تا جایی که حس حاکم بر معنای شعرها بسیار کمرنگ می‌‌نماید. برخی از اشعار سورئال هستند مانند خوابی کوتاه در ورای معنایی عاشقانه برای یک زن. بنابرابن اگر زبان وسیله تفکر است باید ابزاری قدرتمند برای ارتباط با دیگران باشد که در اشعار براری این قدرت وجود ندارد. با زبان می‌‌توانیم پاسدار فرهنگ و ادبیات باشیم. اگر زبان را وسیله اصلی تفکر بدانیم خاصه در ادبیات و شعر. می‌‌تواند سازنده و جهت دهنده تفکر و شناخت انسان باشد. حال چه در ساحت رمز و چه در معنایی خارج از آن. در ادبیات مساله اصلی زبان است. خصوصا در شعر که نه تنها حس شاعرانه را تقویت کند بلکه طغیانگری در عقل و احساس باشد. 

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار