| کد مطلب: ۱۰۵۶۶۰۴
لینک کوتاه کپی شد

نظامی و خرده روایت‌های سیاسی

در ادبیات کهن به بحث‌های جالبی از عالم سیاست می‌رسیم. حتی نظامیِ داستانگو که عاشق روایت عاشقانه‌‌هاست، بی‌توجه به امور سیاسی و مملکت‌داری نیست و لابه‌لای قصه‌های پرشورش نگاهی به این امور هم دارد. در کتاب هفت‌پیکر، بحث جالبی بین خسرو که جایگزین یزدگرد شده با بهرام گور پسر یزدگرد بر سر پادشاهی در می‌گیرد که نکات جالبی دارد.

نظامی و خرده روایت‌های سیاسی

فریبا خانی/ نویسنده و روزنامه‌نگار

هفت‌پیکر، داستان بهرام گور و ماجراجویی‌های این پادشاه ساسانی است. روایت فردوسی در شاهنامه از بهرام‌ گور با روایت نظامی در هفت‌پیکر متفاوت است. خود نظامی می‌گوید که فردوسی همه‌ی‌ گفتنی‌ها را گفته و خرده جواهرات باقی مانده را من روایت می‌کنم. بهرام گور کودکی‌اش را نزد نعمان و پسرش منذر از فرمانروایان حیره سپری کرد. می‌گویند که فرزندان یزدگرد بعد تولد می‌مردند و به او گفتند فرزندت را به جغرافیای دیگر با آب و هوای متفاوت بفرست شاید زنده بمانند و او فرزند را نزد نعمان سپرد. در شاهنامه هم کیکاووس، سیاوش را به رستم سپرد تا قهرمان و نیرومند شود. 

بماند نعمان از سمنار معمار چیره دست خواست قصری بر بلندای کوهی برای شاهزاده کوچک ایرانی بسازد به نام قصر خورنق. چیزی عجیب و چند رنگ و پر از فوت و فن هرچند سمنار تمام هنرش را خرج کرد اما به اشتباهی در کلام از بلندای قصر پرتابش کردند تا قصری بهتر از خورنق نسازد و گستاخی هم نکند. 

 بهرام در قصر خورنق روزگار گذراند. شاهزاده‌‌ای اهل موسیقی و شادخواری و شکار بود و روزگار خوشی داشت. پدر بهرام را یزدگرد بزه‌گر می‌گفتند. یعنی گناهکار... برخی می‌گویند ستمکاره بود و مردمان از او دلی پرخون داشتند در حالیکه برخی می‌گویند چون او پادشاهی بود که به ادیان مختلف احترام می‌گذاشت و با تساهل و تسامح با ادیان دیگر برخورد می‌کرد موبدان زرتشتی از این رفتار او ناخرسند بودند و چنین صفتی به وی دادند. بعد مرگ یزدگرد، بزرگان تصمیم‌ گرفتند بهرام ‌را پادشاه نکنند. مرد سالمندی بود《خسرو》 نام، او را تاج پادشاهی دادند. و این خبر به گوش بهرام رسید و عصبانی شد. و لشکری به کمک منذر و نعمان به سمت تاج و تخت ایران گسیل کرد... خسرو که پادشاه شده بود به بهرام گور نامه‌ای نوشت و یادآور شد که مسئولیت پادشاهی کار آسان و ساده‌ای نیست. و من که مسئولیت بر دوشم نهادند روز و شب گرفتارم. 

مُلک را پاسدارم از تبهی/پاسبانیست این نه پادشهی

یعنی پادشاه شب و روز باید بیدار و هوشیار باشد و مراقب امور و مملکت‌داری و این کاری خُردی نیست. 

و در جای دیگر می‌گوید شما بهرام جان برو شکار و خوشحال باش که مسئولیت نداری. قصدش منصرف کردن بهرام از پادشاهی بود به بهرام نوشت: 

کار جز باده و شکارت نیست/با صداع زمانه کارت نیست 

راست خواهی جهان تو داری و بس/که نداری غم ولایت کس 

شب و شبگیر در شکار و شراب/گاه با خورد خوش گهی با خواب

به بهرام یادآور می‌شود شما به تفریحاتت ادامه بده و سراغ پادشاهی نگیر و مثل من خودت را گرفتار مسئولیت نکن؛ 

نه چو من روز و شب ز شادی دور/از پی کار خلق در رنجور 

گاهم اندوه دوستان پیشه/گاهی از دشمنان در اندیشه 

خلاصه کلام به بهرام هشدار داد مسئولیت و حکومت‌داری کار دشواری است و روز و شب باید به فکر مردمان و مملکت‌داری بود. اما بهرام گور که خود را وارث پدر می‌دانست توجهی نکرد. 

نکته این است که در دوره ساسانیان گاهی پادشاهان توسط بزرگان تعیین شده و حتما فرزندان ذکور و ارشد به پادشاهی انتخاب نمی‌شدند و صد البته که این انتخاب، آغاز فتنه‌ها و خونریزی‌ها و برادرکشی‌ها می‌شد. خسرو سالمند و جهان دیده و بهرام گور قدرت طلب و جوان و ماجراجو. بزرگان مملکت شرطی می‌گذارند که شجاعت خسرو و بهرام را بسنجند. و در مراسمی سمبلیک تاج را در میان دو شیر خشمگین می‌گذارند و پادشاه باید تاج را از میان این دو شیر بردارد. خسرو که سالمند بود، طبق روایت نظامی از خیر جنگ و خطر شیران گذشته و تاج پادشاهی را به بهرام واگذار می‌کند و می‌رود... تا در بی‌مسئولیتی و خلاصی از مشکلات کشور و مردمان زندگی کند. 

همان‌گونه که خسرو بهرام گور را نصیحت کرد کار مملکت‌داری سخت بود دردسر فراوان داشت. در سال نخست درگیر جنگ امپراطوری بیزانس شد که اگر نعمان و لشکرش کمکش نمی‌کردند، مشکلات جدی پیدا می‌کرد. بعد درگیری با هیتالیان در شرق را تجربه کرد. بعد ارمنستان سرناسازگاری گذاشت و... 

در شاهنامه می‌خوانیم بهرام گور پادشاهی بود که با لباس مبدل و ناشناس در میان مردمان می‌رفت تا راز و رمز زندگی آنان و مشکلات و مسائل آن‌ها را خوب درک کند و شاید این حجم افسانه در ادبیات ما از او به خاطر محبوبیتش بین مردم ایران باشد. 

نویسنده : فریبا خانی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار