این قافله عمر عجب میگذرد! محمد محمدعلی هم از میان ما رفت؛ نویسنده داستانهای ماندگار، با طنز تلخی در سخن و داستان؛ فروتن، شریف، وارسته، بیادعا... داستاننویسی برخاسته از میان مردم جنوب شهر، با شخصیتهای داستانی که با تکتکشان زیسته بود - لعنت به این فعل پلید «بود»!- محمدعلی شخصیت یکی از داستانهای منتشر نشده من است. در این داستان، او شبی خواب میبیند فردا، سرنوشت بدجوری برای یکی از همکارانش رقم میخورد؛ دوستی که در اداره، میز مقابل او نشسته است. تمام روز چشم از آن دوست برنمیدارد. برای لحظهای بیرون میرود که سیگاری بکشد و وقتی برمیگردد، کسی پشت میز مقابل او نیست. چقدر سرنوشت این همکار، با مرگ نامنتظره محمدعلی، جفتوجور است. محمدعلی نمرده است. او نمیمیرد تا داستان زنده است.
قباد آذرآیین
نویسنده