شعارها نفس مردم را بریدهاند
بحرانهای منطقهای در ایران همواره فراتر از مرزهای جغرافیایی دیده میشوند. هر رخداد پر سروصدا در کشور، صحنه سیاست داخلی را به تکاپو میاندازد؛ تکاپویی که بیش از آنکه معطوف به گفتوگوهای تازه باشد، یادآور بازپخش صحنهای آشناست. جنگ 12 روزه اخیر نمونهای روشن از این الگو بود؛ زمانی که زبان رسمی کشور دوباره با همان واژگان و کلیشههای قدیمی آراسته شد و نهادهای رسمی، از جمله صداوسیما، نقش بازیگران تکراری را بر عهده گرفتند. خوشبختانه جنگ طولانی نشد وگرنه این رویه بازنمایی شعارزده از قدرت و تکصدایی رسانهای میتوانست به فرسایش همدلی و همراهی اجتماعی اولیه منجر شود. رسانهملی در ظاهر، در قالب سخنرانی و گفتوگوهای متعدد تلاش میکرد تصویری از چندصدایی و تنوع ارائه دهد، اما همه صداها و پیامها به یک روایت یکنواخت و شعارزده از بازنمایی قدرت تقلیل مییافت، تریبونها و برنامهها پر شدند از شعارهایی که قرار بود وحدت بیافرینند، غافل از اینکه همین رویه معیوب باعث شکلگیری انسداد ارتباطی میشود؛ وضعیتی که در آن مخاطب، نه تنها تنوع دیدگاهها را نمیبیند، بلکه نسبت به پیامها و نهادهای رسمی بیاعتماد و بیتفاوت میشود. این همصدایی، در نگاه سطحی ممکن است انسجامنما جلوه کند، اما انسجام واقعی زمانی معنا پیدا میکند که از دل گفتوگوی آزاد و پذیرش تفاوتها شکل گیرد، نه از طریق تکرار یک روایت واحد. وقتی سه نهاد اصلی کشور یکی مسئول بازتاب جامعه، دیگری مسئول نمایندگی مردم و سومی حافظ عدالت، همگی در یک خط واحد حرکت کنند، نتیجه آن میشود که صحنه سیاست بیش از آنکه عرصه تنوع و پرسشگری باشد، به صحنهای آیینی بدل میگردد؛ صحنهای که پایان نمایش از پیش معلوم است. زبان رسمی برپایی این آیین نیز زبان آشنایی است: واژگانی همچون قدرت، ایستادگی و پیروزی بارها و بارها در سخنرانیها و برنامهها تکرار میشود. چنین زبانی در کوتاهمدت میتواند شور ایجاد کند، اما در بلندمدت به کلیشهای بیاثر تبدیل میشود؛ کلیشهای که با تجربه زیسته مردم همخوانی ندارد.
در زندگی روزمره، شهروندان با دغدغههایی چون معیشت، تورم، اشتغال و عدالت اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند، اما در صحنه رسمی، این مسائل کمرنگ یا غایباند. این شکاف میان زبان رسمی و واقعیت اجتماعی، همان نقطهای است که سرمایه اجتماعی تحلیل میرود. نهادهایی که قرار بود نماینده و پشتیبان مردم باشند، وقتی تنها به بازتولید نمایش قدرت بسنده میکنند، اعتماد عمومی را از دست میدهند و این درست همان جایی است که انسجام مورد ادعا، به جای تقویت، در معرض فرسایش قرار میگیرد. سیاست برای آنکه زنده و پویا بماند، نیازمند تنوع صداها و امکان گفتوگوست. زمانی که رسانهها، مجالس قانونگذاری و نهادهای عدالتمحور همگی در یک خط رسمی حرکت میکنند، جامعه احساس میکند که در این صحنه جایی ندارد. تنها شنیدن همه صداها و ایجاد گفتوگوی واقعی میتواند از صحنه سیاست، عرصهای واقعی بسازد؛ عرصهای برای نقد، پرسشگری و بازنمایی متوازن جامعه، نه صرفاً بازتولید شعارهای معطوف به اقتدار و قدرت. اگر نهادهای رسمی بخواهند واقعاً نقش ملی خود را حفظ کنند، چارهای جز بازاندیشی ندارند. ملی بودن یعنی شنیدن همه صداها، نه صرفاً تکرار یک صدا. تنها در این صورت است که میتوان از صحنه سیاست بهعنوان عرصهای واقعی سخن گفت؛ عرصهای برای تنوع، نقد و گفتوگوی اجتماعی، نه صرفاً صحنهای برای بازنمایی تکراری و فاقد خلاقیت از قدرت.
مینا امامویردی
دکتری علوم ارتباطات
ارسال نظر