| کد مطلب: ۱۱۰۳۹۰۳
لینک کوتاه کپی شد

در گفت‌وگو با محمد صابری مطرح شد:

دردی به‌نام «درجازدگی» در ادبیات

آرمان ملی: ادبیات و جریان‌های ادبی‌ به مدد نویسندگان و شاعران جدید و قدیم، مسیر مشخصی را طی می‌کند؛ مسیری که خواه‌ناخواه به پشتوانه‌ تجربیات و دانش زیسته خالقان آثار، صعودی و روبه پیشرفت است.

دردی به‌نام «درجازدگی» در ادبیات

اما مسأله این است که جز در موارد محدود و متاثر از جرقه‌ها و درخشش‌های فردی، این حرکت بسیار بطئی و کند پیش می‌رود و چه‌بسا خلق شاهکارهای ادبی پس از گذشت چندین دهه و چند نسل، محقق نشود. از نظر محمد صابری، نویسنده و منتقد این روند در جریان‌های ادبی حاضر کشور، به نوعی درجازدگی در حوزه تولید محتوا قابل تشبیه است؛ زیرا «مادامی که نخوانده و نیندیشیده به ادبیات بپردازیم چیز درخوری برای مخاطب نخواهیم داشت.» و این همان عاملی است که مانع از ظهور چهره‌های سرشناس در شعر و داستان‌نویسی دهه‌های اخیر شده است.

ادبیات در مواجهه‌ با نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی یک صد سال اخیر در دنیا چه کارهایی می‌توانست بکند و نکرد و چه کارهایی که نتوانست؟

پاسخ به این پرسش البته اقلیم و جغرافیای خاص خودش را می‌طلبد. در هر کوی و برزنی ادبیات کارکرد خاص خودش را داشته و دارد، جهان اول و سوم همیشه اول و سوم باقی خواهند ماند و می‌بایست برای دریافت بهتر کارکردها همه‌ گزاره‌ها و مولفه‌ها و صد البته انتظارات را در یک سبد و طبق و با هم واکاوی کرد اما اگر بخواهم پاسخی عینی‌تر و کاربردی‌تر بدهم، بهترین و کارآمدترین رهیافت همان گفته‌ معروف سارتر است، رمان «تهوع» برای دو میلیون گرسنه‌ سیاهپوست هیچ کاری نکرده و نخواهد کرد و همچنین فاقد هرگونه اهمیت است. اینجاست که اگر از افقی جهانشمول به پدیده‌های هستی نگاه کنیم، درمی‌یابیم که ادبیات همواره مابین توانستن‌ها و نتوانستن‌ها معلق و متحیر مانده است. نکته‌ قابل تعمق در این باب آنکه برای این ناتوانی‌ها بازه‌های زمانی همواره نقش‌آفرین بوده و هست. هیچ ادبیات نقش‌آفرینی در کوتاه‌مدت کارکرد درخشانی نداشته است، نگاه کنید به پیشینیه‌ روسو، داستایفسکی، پاسترناک و ....، همگی این‌ها در طول زمان اثرگذار بوده‌اند و بس.

ادبیات و آزادی، این دو واژه از دیرباز رابطه‌ دال و مدلولی داشته‌اند، یک همخوانی مشترک و همپوشانی مسبوق به سابقه، با نگاهی به ششصد سال تاریخ ادبیات غرب و یک صد سال تاریخ ایرانی ادبیات، چگونه می‌توان این رابطه را تعریف کرد؟

انسان اندیشمند همواره با این دو گزاره در سعی و جدال مدام بوده است، بدون آزادی، ادبیات برآورنده‌ انتظارات نیست و دیگر آنکه ادبیاتی که آزادی را برای مردمانش به ارمغان نیاورد، ادبیات نیست. بی‌تردید آزادی بیش از آنکه یک معنا و دستاورد ادبی باشد، مطالبه‌ای‌ست اجتماعی در شکل‌ها و تعریف‌های مدنی و ...، می‌بایست پیش از هرگونه مطالبه‌گری حتی در سطح ادبی، قد و سقف و وزن جامعه‌ موردنظر را اندازه و بعد برای بررسی رابطه‌ این دو نظریه‌پردازی کرد، به عبارت دیگر سطح انتظارات و آرزوهای جامعه‌ کتابخوانی چون فرانسه با تیراژ ده میلیون نسخه‌ای کتاب در سال با جامعه‌ای مثلا کشورهای فقیرنشین آفریقا که بیشتر تاریخ‌شان را در عطش رفع گرسنگی گذرانده و یا حتی مترقی‌تر از آن برخی از کشورهای مرفه خاورمیانه‌ فعلی خودمان که دغدغه‌ نان ندارند، بسیار تفاوت دارد، حرف آخر اینکه این رابطه در نهایت رابطه‌ مادرفرزندی متمدنانه‌ای‌ست که هنوز در خصوص اینکه کدام مادر و کدامیک فرزند است، داستان ادامه دارد.

ادبیات و عشق و یا عشق و ادبیات، چه تعریفی از این رابطه دارید. آیا رابطه‌ این دو را هم مادر و فرزندی می‌دانید و یا خویشاوندی درجه یک، مثلا خواهر برادری، اساسا عشق بدون ادبیات و یا ادبیات بدون عشق را شدنی می‌دانید؟

آنتوان دوسنت اگزوپری تعبیر زیبایی دارد مبنی بر اینکه عشق بیش از هر چیزی تمرین نیایش است و نیایش تمرین سکوت، سکوتی که صبوری می‌آموزد و تحمل و مدارا که اگر این سه یک جا به کار گرفته شود-با همه‌ سختی‌های قابل قبول- بی‌تردید می‌تواند دلگرمی بزرگی برای آدمی در این ورطه‌ هولناک باشد. سکوت، انتظار، فقدان، جنگیدن و نفس تلاش تا آخرین لحظه ورای هرگونه دستاوردی از مهم‌ترین راهکارهای ماندن و پذیرفتن است، بدانیم که تنها و تنها در دنیا دو چیز به انسان روشنایی می‌بخشد و عشق یکی از آن  دو چیزست، بدانیم که عشق تنها شاخه گلی‌ست که برای ایستادن نیازمند هیچ ساقه‌ای نیست و نیز بدانیم که اگر نشسته‌ایم برای آنکه عشق سرشارمان سازد به بیهودگی نشسته‌ایم و به بطلان عمر چراکه عشق هیچ‌چیز وهیچ‌کسی را سرشار نمی‌سازد. عشق با همه‌ سروری‌اش، همه‌ اعجاب‌انگیزی خیره‌کننده‌اش و همه‌ زیبایی‌های ناشمردنی‌اش، تنها و تنها نقصانی‌ست بسیار طرب‌انگیز و دوست‌داشتنی و نه وفور و انبوه. همه‌ این‌ها که گفته‌ام در باب ادبیات هم مصداق دارد، بی‌کم و کاست، رابطه‌ ادبیات و عشق به گمان بیشتر رابطه‌‌ست فرازمینی، فراتر از خویشاوندی و حتی مادرفرزندی، هر دو‌ی‌شان نقصان‌های طرب‌انگیز و دوست‌داشتنی‌اند.

ادبیات و انقلاب پرسش بعدی این مصاحبه است. به‌راستی می‌توان از ادبیات در یک افق جهانی و نه محدود به این و آن کشور، انتظار تاثیراتی شگرف در جوامع -آنطور که در نمونه‌های جهانی و کشورهای درحال توسعه سراغ داریم- داشت؟

سال گذشته با همین عنوان کتابی را نشر نیلوفر به بازار آورد با ترجمه بسیار دقیق و خواندنی علی‌اصغر حداد، نه تنها پاسخ به این پرسش که بسیاری از پرسش‌های دیگر مخاطبان اعم از ذهنی و عینی در این شاهکار هست. یورگن روله‌ آلمانی را بی‌طرف‌ترین و منصف‌ترین آدم این صد سال اخیر باید دانست در گردآوری، پژوهش و نقد و بررسی همه‌ انقلاب‌های دنیا و سرگذشت ادبیات در آنها. ادبیات در بازه‌های زمانی کوتاه مدت هیچگاه موجبات هیچ انقلابی اعم از فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و.... نشده است اما در گذر زمان آری.

پرسش بعدی درباره ادبیات این روزهای ماست، شعر، رمان، نقد، نمایشنامه‌نویسی و در یک کلمه هر نوشته‌ای که بتوان به عنوان ادبیات اطلاق کرد، چه کرده و به کجا می‌رود؟

ادبیات وطنی  با محدودیت‌های بسیار و نقصان اندیشه و نبود هوای تنفس همچنان دارد به راه خودش می‌رود، اینجا و آنجا و در همین روزنامه مطبوع شما بسیاری از صاحب‌نظران دردها را شمرده‌اند و درمان‌ها را نیز. نکته اما در کنار همه‌ آنچه را که گفته‌اند و می‌گویند پیش و پس از آن، محتواست و بس. ما در ادبیات و مثلا حوزه‌ شعر در این صد سال بسیار به زبان اندیشیده‌ایم، در نثرنویسی و بازسازی تاریخ نیز اما به گمانم در تولید محتوا درجازدگی بیمارگونه‌ای را تجربه کرده‌ایم و می‌کنیم. شیمبورسکا تنها با چهارصد قطعه شعر کوتاه نوبل ادبیات را برد، فروغ با دو دفتر «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم» از بزرگان شعر آن روز فاصله‌ معناداری را تجربه کرد و... همه‌ این‌ها مبین این است که تولید محتوا و اندیشه‌ورزی چه کشف و انقلاب‌هایی را در ادبیات موجب شده است، مادامی که نخوانده و نیندیشیده به ادبیات بپردازیم چیز درخوری برای مخاطب نخواهیم داشت. ادبیات با همه‌ التذاذبخشی آنی‌اش نیازمند تحقیق و تفکرست.

شما در سالی که گذشت با صفحه ادبیات روزنامه آرمان ملی و در خصوص معرفی آثار برتر جهانی همکاری داشتید؛ از درس گفتارهای ادبیات قرن بیست فرانسه گرفته تا مناسبت‌های زادروز و درگذشت غول‌های ادبی دنیا. چه ویژگی‌هایی در ادبیات فاخر جهانی شما را مجذوب قلمزنی در این راه کرد و چرا؟

جهانشمولی؛ عینیت‌گرایی و کشف دنیاهای جدید ذهنی انسانی برای هر اهل قلم و مخاطبی شیفتگی‌های بسیاری به همراه دارد که در آثار این بزرگان دیده و شنیده می‌شود. پرده‌برداری یا رمزگشایی از آنچه را که گفته‌اند، تا هنوز و به گمانم همیشه این عطش را برای دنبال‌کنندگان جدی ادبیات زنده نگاه می‌دارد. در جلسه‌ نقد کتاب دوست شاعری این را گفته‌ام که اثری در هر قالبی اگر مخاطب را وادارد به دوباره‌خوانی، یعنی ادبیات اتفاق افتاده است. برای من مارسل پروست همواره این کارکرد را داشته است و بسیاری دیگر.

ادبیات فرانسه، قرن نوزدهم، بیستم و بیست‌ویک و حال قرن جدید، تحلیل شما از این سه قرن و اندی چیست؟

ادبیات فرانسه با بالزاک و هوگو فلوبر و زولا قرن نوزدهم دنیا را درنوردید، با پروست و رولان و موریاک و کامو و سارتر تثبیت شد و البته در قرن بعدی حالا نگویم متوقف اما تکرار نشد. شاید این گفته‌ شوپنهاور درست باشد که همه‌ آنچه را باید گفته و شنیده می‌شد، شد و هر آنچه را که از این بعد می‌خوانیم بازتکرار همان‌هاست و بس. توضیح آن که شوپنهاور این را در قرن نوزدهم گفته بود!

نیمه دوم قرن بیست فرانسه یکسره در هیاهوی موج نو و یا رمان نو گذشت؛ موجی که ساروت و رب گریه ودوراس وبوتور از سرآمدان آن بودند، اما هنوز در ادبیات امروز فرانسه رمان‌های رئالیستی و سوررئالیستی با همان اسلوب‌های پیشین و وفادار به همان مکتب ادبی نوشته و خوانده می‌شود، چرا؟

نمی‌توان گفت همه‌ آثار این روزها همچنان از همان قاعده‌ها پیروی می‌کنند، آنومالی برنده‌ گنکور به تمامی رمانی‌ست نو و یا شرم انی ارنو و.... اما بیشتر می‌توان گفت آن نوگرایی منظور نظر مبدعانش در تفکر و اندیشه‌ نویسندگان اتفاق افتاده است، جدای از آن در رمان‌های امروز دنیا توصیف و توضیح و حشو زواید آثار قرن نوزده و بیست دیده نمی‌شود، حجم رمان‌ها کوتاه شد و دیگر درازنویسی از مد افتاد، سینمایی نوشتن بیشترین کاربرد را پیدا کرد، اشیا به میدان آمدند، دانای کل در رمان‌نویسی منسوخ شد و ...

اخیرا یکی از شعرهای شما تحت عنوان مارسل پروست در فصلنامه‌ معتبر ژورنال بلژیک چاپ شد، تحلیل شما از شعر امروز و چرایی ریزش مخاطب در حوزه شعر چیست؟

مارسل پروست غزلی و یا بهتر است بگویم قصیده‌ای‌ست با ساختاری موازی و لایه‌های پنهان بسیار در روایت عشقی ناکام با نگاهی به عشق آلبرتین در رمان در جست وجوی زمان از دست رفته که لازم است در همین‌جا از دوست مترجمم سعیده سیدکابلی به نیکی یاد کنم در ترجمه دقیق این شعر و اما شعر امروز با همه‌ مهجوریت‌ها و دردهای مزمن تاریخی‌اش سوسوزنان به‌راه خویش می‌رود، کجا و ناکجاآبادش را گذر زمان مشخص خواهد کرد و حرف آخر آنکه شاید به گمانم حق دارد مخاطب امروز که از شعر مثلا امروز فاصله پیدا کرده، شاید. واکاوی و چند و چون آن بماند برای وقتی دیگر.

پرسش آخر من ، تعریف و نگاه شما از این نام‌ها چیست؟

انوروه دوبالزاک: نام رمز ادبیات قرن نوزدهم و این گفته‌ داستایفسکی -مترجم آثارش در روسیه- که اگر او را نمی‌شناختم نمی‌نوشتم.

مارسل پروست: در جست وجوی زمان از دست رفته‌ای که هربار با از نو خواندنش معنایی جدید از زندگی درمی‌یابم.

گوستاوفلوبر: با مادام بوواری و خیره‌سری‌هاش بارها و بارها زیسته‌ام و هنوز نمی‌دانم آیا او حق داشت یا نه؟

داستایفسکی: دیوانه‌ای از قفس پرید و دنیا را در جدال دائمی شک و ایمان تنها گذارد.

تولستوی: زیستی خلاقانه و تخیلی همواره چارچوب مدار و در نهایت کاشف فروتن وجدان آدمی.

بوریس پاسترناک: انقلابی تمام عیار در ادبیات همه‌ دنیا با دکتر ژیواگوو دیگر هیچ.

آلبرکامو: در جست وجوی بشریتی بی نقاب، سرگشته در میانه‌ عشق و عدالت.

حسین منزوی: شوریده‌ای آسیمه‌سر که اگر نبود غزل امروز بدین گونه نبود و بس.

احمد شاملو: یک تنه یک تاریخ... بی شاملو از شعر گفتن و نوشتن کاری ست سخت و ممتنع.

محمود دولت آبادی: اگر تنها یک نوبل از دنیا طلب کار باشیم به‌واسطه‌ همین نام است.

 

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار