| کد مطلب: ۱۰۶۵۵۲۶
لینک کوتاه کپی شد

ضعف منتقدان در ابداع نظریه (بخش دوم)

چرا عموم منتقدان ادبی ما نتواسته‌اند نظریه یا شیوه غیرالتقاطی در خوانش و نقد متون ابداع کنند؟ عده‌ای بر این باورند که اکثر منتقدان ادبی ما از گزاره‌های تئوریک بارت، فوکو، دریدا و دیگران، در بیان مقاصد فکری و نقادانه خود در تحلیل آثار ادبی سود می‌برند و بدون وارد ساختن آرای آنها بر متن، عاجز از تحلیل و نقد اثر ادبی هستند.

ضعف منتقدان در ابداع نظریه (بخش دوم)

به گزارش آرمان ملی آنلاین، آرمان میرزانژاد، شاعر و منتقد نوشت: عده دیگری که در دانشگاه ادبیات تحصیل می‌کنند، در تقابل با گروه اول بر پایه یک متود معین، از نظریات غربی برای تبیین مقالات و پایان نامه‌های خود استفاده می‌کنند و به تحلیل شعری یا رمانی یا تطبیق، تفاوت و مزیت‌های آثار مورد نظرشان می‌پردازند‌‌‌؛ اما از خود شیوه جدیدی که راه شناخت دیگرگونه‌ای بسازند نمی‌توانند خلق کنند، مقصودم محتوای تازه نیست، ایجاد طرح و ساختار جدید نظری و خلق شیوه جدید خوانش و تحلیل و موانع تحقق آن است. گروه دیگری پر دورتر می‌نگرند و بر این عقیده‌اند که اراده و خواست نقد ادبی ایرانی از دوران مشروطیت تاکنون به این علت جنبه‌های پیشتازانه نسبت به ادبیات ملل دیگر پیدا نکرده که فرد نقاد اساس نظریه و روش را از مکاتب تئوریک غرب می‌گیرد و منابعی که او را هدایت می‌کنند در بافت زبان بیگانه وجود دارند و باید منتقد ادبیات فارسی، هنر ترجمه و مهارت مفصل بندی نظریه با شعر یا داستان را روش کار خود قرار دهد وگرنه تحقق نوگرایی عموما میسر نمی‌شود. 

حالا تصور کنیم منتقد امروز، اشراف به شیوه‌های نقد به معنای جهانشمول کلمه داشته باشد و در بافت و ساختار شیوه‌های تثبیت شده نقد ادبی به متون ادبی نگاه کند، این تمرکز در دستورالعمل نظری، او را ازجنبه ابداعی به لحاظ آفرینش متودی نوین دور می‌سازد. گروه اول که می‌گویند منتقدان ما درگیر گزاره‌های تئوریک بارت و فوکو و... هستند و چرا منتقدان نوظهور به کتاب‌های منتقدان معاصر ما استناد نمی‌کنند؟! عمده‌ترین مشغله ذهنی این گروه، کانونی ساختن، بومی ساختن، ایرانی سازی مولفه‌هایی با جغرافیای فکری و زبانی غیر ایرانی است که در اصل و مبدای تاریخی و اکنونی هم حتی ایرانی نیستند، ذهن این گروه را بایستی به ریشه های نظریات نیما، رویایی، براهنی و...معطوف ساخت و از آنان پرسید که شما تصور می‌کنید اساس نظریات این شخصیت‌های شاخص ادبی، مطلقا ابداع ایشان بوده؟ وجهه غالب نظریه پردازیِ شاعران جریان ساز ما، به ناگزیر از التقاط با فلسفه، نظریات و مکاتب ادبی اروپایی به وجود آمده است. حال پرسش اساسی این است که چه امر مساله‌سازی برای منتقدان حرفه‌ای ما وجود دارد که ناگزیرند از ساختن نظریه یا شیوه جدید نقد؟ پاسخ با تمامی پیچیدگی‌هایش ساده است: آن رخداد فلسفی که بر حسب باور به گفت‌وگوگرایی در یونان باستان اتفاق افتاد و منشأ تفکر و تامل بشری و جنبه‌های تمدنی شد نه در پیشینه تاریخی و نه در ساختار فرهنگی ما و نه در حال حاضر در دانشگاه‌های ایران وجود خارجی داشته و دارد که ما با بازخوانی سنت‌های فکری در ادبیات فارسی بتوانیم کاربردها و شیوه‌های تازه‌ای در خوانش و فهم متون مختلف ایجاد کنیم. در بخش یکم این نوشتار گفته شده بود که گفت‌وگوهای سقراطی افلاطون با شخصیت‌های مختلف نشان می‌دهد فرهنگ اروپایی از دیرباز، ریشه‌های پرتوش و توانی در بررسی مسائل، مفاهیم انسانی و تولید اندیشه فلسفی و ورود فلسفه در پرداختن به مسائل ادبی، اجتماعی، و سیاسی داشته است. 

حالا فرهنگ نظریه‌پردازی ما که مدام با انتقاد نظریه ستیزان و فلسفه نخوان‌ها رو‌به‌رو بوده است از دل این دیالکتیک ناتمام چه در می‌آید جز بدبینی و ستیز با فلسفه و گریز از نظریه؟ و بی نسبت دانستن نظریات و فلسفه با زندگی این جهانی؟ افرادی هستند که نظریه‌های ادبی و اجتماعی و... را با دید استعماری تعریف می کنند و می‌گویند فلان نظریه وارداتی است و غرب‌زده است که با این طرز از محاسبه، همه ما تا حدودی غرب‌زده هستیم! حتی واضعان نظریهٔ غرب زدگی که تلاش‌شان در غایت به ضد آن چه می‌گفتند بدل شد و عمل نقد به غرب را از خود غرب گرفتند! مساله دیگر ما، آن حدود به اصطلاح غیر غرب‌زده، ابداعی و خلاقانه در نقد ادبی است که غالبا باید شاعر نظریه‌پرداز در مفصل بندی آن نظریه با زبان و شعر و رمان فارسی بکوشد و تازه بحث از مفصل‌بندی که می‌شود به بی‌شمار عوامل متنی، بینامتنی و فرامتنی بستگی دارد: ارزش‌های اجتماعی، مناسبات فرهنگی، محدودیت‌های سیاسی، بضاعت اقتصادی و...که می‌تواند باعث گسترش یا عدم گسترش آن متود یا نظریه درجامعه هدف شود. 

اینکه شاعر-منتقد ما، نمی‌تواند شیوه جدیدی در کنار شیوه‌های مسلط نقد ابداع کند، مساله‌ای امروزی نیست، شاعران جدی ما برای استمرار نوآوری و صورت کیفی بخشیدن به شعر خود مجبور بودند آثار ادبی اروپایی و سایر ملل را بخوانند چنانکه امروزه هم همین طور است، ما نمی‌توانیم متودهای نقد را

نشناخته و نیازموده دنبال روش جدیدی باشیم، چرا که سنت نظریات ادبی و نقد ادبی ما عاری از چنین ظرفیتی بوده و جنبه اقتباسی و التقاطی با نظریات ادبی خارج از ادبیات فارسی داشته است. ببینید چند پایان‌نامه داریم که برحسب شیوه داده بنیاد (گراندد تئوری) نوشته می‌شود؟ دانشگاه‌های ما هم این ضعف به لحاظ متودیک درونی پژوهشگری می‌کنند. از دیگر سو فرض کنیم که از سنت متون قدمایی ما، مفاهیمی را بتوانیم به جهان کنونی بسط دهیم یا مفاهیم کهن را بازخوانی و ارزیابی مجدد امروزی کنیم، آیا متود نقد جدیدی هم می‌توانیم از دل سنت‌های متنی قدمای خود استخراج کنیم؟ در هر صورت ایجاد متود جدید در نحوه خوانش و نقد، افقی است که هر منتقد حرفه‌ای و خلاقی می‌بایست در جهت تبیین آن بکوشد هرچند زمان زیادی بی‌کاربرد بماند...

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار