| کد مطلب: ۱۰۶۳۸۵۵
لینک کوتاه کپی شد

نگاهی گذرا بر کارنامه ادبی محمود دولت‌آبادی، به مناسبت سالروز تولد او

داستان‌نویسی که دایره‌المعارف ادبیات ایران است | داستایوفسکی همیشه قصه‌گوی ایرانی

محمود دولت‌آبادی (متولد 10 مردادماه 1319- سبزوار) به تنهایی بخش قابل توجهی از تاریخ ادبیات معاصر را به خود اختصاص داده؛ نویسنده سرشناسی که با ثبت آثار درخشان و ماندگار، برای همیشه در حافظه ادبیات داستانی ایران و جهان به ثبت رسیده است.

داستان‌نویسی که دایره‌المعارف ادبیات ایران است | داستایوفسکی همیشه قصه‌گوی ایرانی

به گزارش آرمان ملی آنلاین در کارنامه‌ پربار دولت‌آبادی با آثار سترگی مواجهیم که هرکدام می‌تواند اسباب شهرت نویسنده‌ای را فراهم آورد، از «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» گرفته تا «سلوک»، «طریق بسمل شدن» و «زوال کلنل». آثار آقای نویسنده تاکنون به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی، سوئدی، چینی، کردی، عربی، هلندی، عبری و آلمانی ترجمه و به انتشار رسیده و کسب موفقیت‌های بین‌المللی نظیر «نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه ۲۰۱۴»، کسب «جایزه یان میخالسکی سوییس ۲۰۱۳» و «جایزهٔ ادبیات بین‌المللی خانهٔ فرهنگ‌های جهان برلین ۲۰۰۹» در کنار نامزد شدن آثارش در جوایزی چون «من بوکر آسیا در جشنواره کتاب سنگاپور ۲۰۱۱» و «جایزه ادبی آسیایی، برای رمان زوال کلنل ۲۰۱۱» باعث شده سهم بسزایی در معرفی فرهنگ و ادبیات ملی‌مان در جهان داشته باشد و از این منظر، به‌واقع باید او را شوالیه فرهنگ و ادبیات ایران خواند. روزنامه آرمان ملی ضمن تبریک سالروز تولد نویسنده و ادیب بزرگ کشورمان، سلامتی، بهروزی و استمرار در فعالیت‌های ادبی‌شان را آرزو دارد.  

شوالیه ادبیات

نوشتن از تنها دارنده‌ نشان شوالیه ادبیات ایران کاری‌ست بس سهل و ممتنع. سهل است؛ چراکه از او بسیار به درست و غلط نوشته‌اند و می‌توان آسوده خاطر از میان انبوه‌شان، عبارت‌هایی را با طبع و سلیقه‌ شخصی –این می‌تواند مغرضانه و یا منصفانه باشد- برگزید و در قالب نقد و نظر ارائه داد. و صدالبته نیز می‌تواند به‌شدت سخت و ممتنع باشد؛ چراکه هر قلمی در مقام منتقد به راحتی اصول اولیه‌ نقدنویسی را می‌تواند به دلخواه خود تعبیر و تفسیر کند و آن چیزی را بنویسد که باب میل اوست. این که تی‌اس‌ الیوت به شدت بر منتقدان می‌تازد که حق هیچ‌گونه تاویل و قضاوتی بر متن را ندارند؛ شاید از همین نشات می‌گیرد. در هر حال؛ به گمان این کمترین شعر و ادب، شاید بهتر آن است که دور از غرض‌ورزی‌های معمول دنیای ادبی و سلیقه‌های شخصی به تفسیر متن و مقایسه‌ای تحلیل‌گونه نشست و قضاوت را به عهده‌ مخاطب گذارد. 

اگر این گفته‌ ژاک دریدا را مبنای ورود به این بحث بگذاریم که «در زبان نوشتار و گفتار معنا دائما در حال افزایش، تغییر و یا لغزیدن است»، شاید بتوان اصل حرف را از گزند مخاطرات ذائقه‌پسند و قضاوت‌های ناشیانه و شخصی نگاه کردن تا حدود زیادی نجات داد و با تبیین ساختار نقدی روایی به مخاطب برای دریافت بهتر و اثرپذیری روشن‌بینانه‌تر کمک کرد. 

محمود دولت‌آبادی را – چه بخواهد و چه نخواهد- با «سلوک»، «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» می‌شناسند. این گفته به آن معنا نیست که آثار دیگرش از محتوا و بار کمتری برخوردار است -همان‌طور که داستایوفسکی را با جنایت و مکافات، تولستوی را با آناکارنینا، رولان را با ژان کریستف و الی آخر می‌شناسند- بلکه بدین معناست که نام او با این سه رمان بدیع وشگرف و تاثیر‌گذار حداقل -گفتم حداقل؛ چراکه از بازخوردهای مخاطبان جهانی‌اش چیز زیادی نمی‌دانم- در ذهن مخاطب ایرانی گره خورده است. چراکه هریک ازین سه راوی، برشی از تاریخ معاصر انسان ایرانی ا‌ست که او را با خود همراه و همدل ساخته و به‌راستی چه چیزی برای یک ایرانی رنجور از این بهتر و بیشتر که با خواندن آن‌ها می‌تواند سفره‌ عزاداری شخصی بسیار نزدیکی به من‌های زندگیش و در خلوتش بگستراند و برای خود گریه و زاری کند و هم‌زمان خود به تسلای خود بنشیند. 

جایی خواندم که به محمود دولت‌آبادی گفته‌اند؛ شما بسیار رنج کشیدید و ما خوشحالیم که رنج بسیار کشیدید، که اگر نبود بار سنگین آن همه، بی‌تردید الان مایه‌ تسلای خاطر ادب دوستان نمی‌شدید. سخنی درست و به غایت شرافتمندانه. من نیز تردید ندارم که اگر نبود رنج‌های بی‌شمار، حالا دولت‌آبادی -از سرنوشت در سایه نشستگان عافیت‌طلب وطنی و غیروطنی مثال بی‌شمار دارم که هرچه کردند و نوشتند، نشد که نشد، جز معدودی و اما رنجمندان قلم به‌دست، هرچه نوشتند به لطف اثر، شد که شد– «آقای نویسنده» نبود. 

رمان ده‌جلدی حماسی کلیدر، هم زمان به ستایش کار، زندگی و طبیعت می‌پردازد. در کلیدر دهقانان، خرده‌بورژوا‌های شهری و روشنفکران، اعم از مسلمان و نامسلمان در مبارزه علیه اربابان و سرمایه‌داران و نیروهای ستمگر حاکم با یکدیگر متحد می‌شوند. او می‌گوید‌: «دیگر گمان نکنم نیرو و قدرت و دل و دماغم اجازه بدهد که کاری کامل‌تر از کلیدر بکنم. کلیدر از جهت کمی و کیفی، کامل‌ترین کاری است که من تصور می‌کرده‌ام که بتوانم و شاید بشود گفت در برخی جهات از تصور خودم هم زیادتر است.» کلیدر به سبب روایتش از جامعه و رویدادهایی در دل همان جامعه، برشی از تاریخ را نشان می‌دهد و همین موضوع، موجب شده تا این کتاب، تنها یک رمان و روایت یک ماجرا نباشد؛ بلکه با خواندنش می‌توان پردلانه و پرآشوب به دل برهه‌ای از تاریخ رفت و به تحلیل، آسیب‌شناسی جامعه روستانشین آن زمان پرداخت و شاید این یکی از بی‌شمار دلایل ارزشمندی کتابی باشد که به قول موریس بلانشو، در هر مرتبه از خوانش مخاطبی نو می‌زاید و آن را به اثر بدل می‌سازد. 

دریدا میان این سطرها می‌دود و گوشزد می‌کند که معنای این حماسه، همچنان در زاد و ولد، همچنان در زایش و رویش است. در سلوک اما دلمشغولی دولت‌آبادی، عشقی‌ست در میانه‌ راه مانده، پدرى آزادمرد اما دربند، مادرى عزلت‌نشین، برادرى افسارگسیخته و خواهرانى که هریک به نوعى به رابطه‌ مهتاب و قیس حسادت مى‌ورزند، او این همه را با تکنیک جریان سیال ذهن چنان در ذهن مخاطب ساخته و پرداخته می‌کند که انگار مخاطب خود بازیگر این نمایش هولناک و نفس گیرست، جدای از داستان و جذابیت‌های بی‌مانندش باید که نثر خاص و شیوایش را نیز در نظر گرفت، نثری که جدای از قصه دلنشین و خواندنی‌ست. راستی آنان که داعیه‌دار نجابت و شرافت و پایبندی هستند، با قیس و مهتاب چقدر زندگی‌شان را به بازخوانی نشسته‌اند؟ معنا اما همچنان می‌زاید و می‌روید. جای خالی سلوچ، روایت زنی‌ست جامانده از مردی که به ناگهان می‌رود، به کجا؟ این البته که مهم نیست؛ چراکه دولت‌آبادی در جست وجوی هزارتوی روح آدمی‌ است سرگشته؛ آدمی که در بازه‌های زمانی و مکانی بسیار گم می‌شود تا خویشتنش را دریابد. واکاوی مهم است، مهم رفتن نیست. زن باید از امروز طرز زندگی ِبه‌تنهایی را از نو بیاموزد و به فرزندانش بیاموزاند. آدم‌های دور و بر این قصه، همان آدم‌های همیشگی‌اند؛ قرن قبلی و بعدی ندارند. همان می‌کنند و می‌گویند که می‌کنیم و می‌گوییم. 

در هر سه‌ این شاهکارهای ادبی، رد گفته‌های فاکنر بسیار ملموس و پیداست. رمان‌نویس آن‌چه را که می‌نویسد، حاصل تجربه‌ زیستی‌اش، تخیلاتش و کشف‌هایی‌ است که در رستاخیز نوشتن نویسنده را در خود غرق می‌کنند. نتیجه‌ کار اما آنی می‌شود که رقم‌زننده‌ تاریخی مدرن برای ادبیات و انسان‌هاست. 

هنوز در تعریف ارسطوی بزرگ قرن چهار پیش از میلاد غوطه‌ورم که در تعریف وتبیین بوطیقای یک اثر ادبی فاخر از وحدت زمان و مکان موضوع گفت و قرنی بعد «هوراس» وحدت لحن را نیز به آن افزود. آیا دولت‌آبادی پیش از نوشتن به این گفته‌ها اندیشیده است و یا در کوره‌های سوزان روح و روانش، عمق این چارچوب‌ها را دریافته و به توازنی پایدار با این قبیل دستورات ادبی رسیده است؟ این نیز به‌خودی خود اهمیت چندانی ندارد؛ چراکه مخاطب رنجور و دردمند ادبیات در لابه‌لای این متن‌ها و نثرها و قصه‌ها، می‌خواهد که به وحدت برسد؛ وحدت وجود. می‌خواهد اشتباه کند واعتراف کند و باز اشتباه کند. می‌خواهد و صدالبته برای خواستن همیشه سر از پا نمی‌شناسد، عجله دارد درست مثل خود آقای دولت‌آبادی: 

«در بین راه یک قهوه‌خانه بود، اما ننشستیم به خودرن دو تا استکان چای. می‌مردیم اگر می‌نشستیم و دو تا استکان چای می‌خوردیم. عجله، همیشه عجله داشتیم. کدام گوری می‌خواستیم برویم. ما همیشه به بهانه‌ رسیدن به زندگی، زندگی را کشته‌ایم.» 

محمود دولت‌آبادی بعد از مارسل پروست، دومین رمان بلند تاریخ ادبیات را به رشته‌ تحریر درآورده است؛ آن یکی یک میلیون و 200 هزار کلمه را در یک موزه‌ بی‌همانند گرد هم آورد تا از آن همه، یک داستان هزار و یک روایتی بسراید، و این یکی اما 950 هزار واژه را آب و نان داد و تیمارشان کرد تا از همنشینی‌شان شاهکار کلیدر را به جهانیان عرضه کند. هر دو در این کار بزرگ با اراده‌ای پولادین و صدالبته بی‌تفاوت به آن چه که در اطرافشان می‌گذشت، بخش عمده‌ای از سرمایه‌ عمرشان را حراج کردند تا ادبیات باور کند که گستره‌اش از آسمان‌ها و دریاها سترگ‌تر است. تا ادبیات را از سطحی‌نگری و جزم‌اندیشی نجات دهند؛ که دادند و ماندگار شدند و باز از اشتراکات پیش آمده‌ دورانشان طعم یکی این که تلخندهای بسیاری را به جان خریدند، خریدند و اما دم برنیاوردند؛ چراکه ادبیات ماندگار همیشه و در هر حال از این کوته‌نظری‌ها به خود بسیار دیده و خواهد دید. 

گاه او را داستایوفسکی همیشه قصه‌گوی روانکاو ایرانی خطاب کرده‌اند و گاه تولستوی، پادشاه نثر و پیامبر اندرزگویی‌ها و گاه نیز مارسل پروست ایرانی ادبیات. من اما تنها و تنها او را محمود دولت‌آبادی ایرانی تمام عیاری می‌دانم که جدای از سلیقه‌های شخصی و موضع‌گیری‌ها و حرف‌های این و آن، نویسنده‌ زرین قلم یک صد سال تاریخ ادبیات معاصر می‌دانمش. 

قرنی که تا قرن‌های زیادتر بعد از این نیز هم چنان با سلوک و کلیدر و جای خالی سلوچ در حافظه‌ها خواهد ماند و آقایی خواهد کرد. حرف آخر این که آیا نباید پروست و دولت‌آبادی را دایره‌المعارف‌های کامل زبان دانست؟ حق با شماست هرچه قضاوت اگر کنید.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار