چشم بهراه رضا...
خبر سقوط رضا امیرخانی، نویسنده شناختهشده و پرخواننده ادبیات معاصر ایران، در روز یکشنبه نهم آذر، جامعه فرهنگی کشور را در شوک فرو برد.
طبق گزارشهای رسمی، این حادثه هنگام پرواز با پاراگلایدر در ارتفاعات «مشاء» دماوند رخ داد و تیمهای امدادی بلافاصله در محل حاضر شدند. پس از اقدامات اولیه، او ابتدا به بیمارستان گیلاوند منتقل شد و سپس بنا به درخواست خانواده، برای مراقبتهای تخصصی به تهران انتقال یافت. پزشکان اعلام کردهاند که او دچار ضربه مغزی شده و چند شکستگی نیز در اندامهای مختلف دارد؛ با این حال، علائم حیاتیاش پایدار گزارش شده است و به دلیل القای کمای دارویی، ارزیابی دقیق وضعیت هوشیاری او به زمان بعد موکول شده است.
طبق آخرین اخبار منتشر شده، امیرخانی از خواب مصنوعی خارج شده و پزشکان در حال بررسی ابعاد اصلی ضایعه و صدمات واردشدهاند. پزشک معالج او درباره آخرین وضعیت سلامت این نویسنده صاحب نام گفته است: «هر ساعتی که میگذرد و وضعیت بیمار پایدار میماند، موجب امیدواری است، هر ۶ ساعت که میگذرد، امید ما دوبرابر میشود». در کنار انتشار اخبار رسمی، خانواده این نویسنده با صدور اطلاعیهای از رسانهها و مخاطبان خواستهاند از بازنشر اخبار غیرموثق پرهیز کنند و در عین حال برای بهبود وضعیت او دعا کنند. طی روزهای اخیر، بسیاری از چهرههای ادبی، فرهنگی و حتی سیاسی در پیامهایی جداگانه، نگرانی و امید خود نسبت به سلامت امیرخانی را با افکار عمومی در میان گذاشتهاند.
اهمیت این حادثه تنها در بُعد انسانی و نگرانی نسبت به وضعیت نویسنده نیست؛ بلکه بازتاب آن در فضای فرهنگی کشور نیز قابل تأمل است. رضا امیرخانی طی نزدیک به سه دهه فعالیت حرفهای، به یکی از معدود نویسندگانی تبدیل شده است که آثارش طیف گستردهای از مخاطبان را درگیر کرده و در بحثهای ادبی، اجتماعی و فرهنگی نقشی تعیینکننده داشته است. همین جایگاه، خبر حادثه اخیر او را به موضوعی فراتر از یک رویداد شخصی تبدیل کرده است.
منِ او، بیوتن و رهش
امیرخانی متولد ۱۳۵۲ و فارغالتحصیل مهندسی مکانیک از دانشگاه صنعتی شریف است؛ مسیری که شاید در ظاهر با نویسندگی فاصله داشته باشد، اما نوع نگاه مهندسیوار و تحلیلمحور او به مسائل اجتماعی بعدها در آثارش نمود یافت. نکته کمتر گفتهشده درباره او این است که در دهه هفتاد شمسی، عنوان «جوانترین خلبان ایران» را نیز در کارنامه داشت؛ علاقهای جدی به پرواز که حالا همین علاقه، او را با حادثهای تلخ روبهرو کرده است.
نخستین حضور جدی امیرخانی در ادبیات با رمان «ارمیا» در سال ۱۳۷۴ رقم خورد؛ روایتی متفاوت از فضای جنگ و بازگشت به زندگی، که نگاه نویسندهای جوان اما بلندپرواز را نشان میداد. چند سال بعد، با انتشار رمان «منِ او»، نام امیرخانی به شکل جدی در ادبیات معاصر تثبیت شد. «منِ او» با داستانی عاشقانه در بستر تاریخی-اجتماعی، توانست مخاطبان گستردهای بهویژه میان جوانان جذب کند و در شمار یکی از پرفروشترین آثار داستانی دو دهه اخیر قرار گیرد. پس از آن، رمان «بیوتن» تجربهای متفاوت بود؛ سفری روایتمحور میان تهران، نیویورک و دغدغههای هویتی انسان معاصر.
انتشار «قیدار» بار دیگر نگاهها را به سمت امیرخانی برگرداند. او در این رمان به سراغ سنتهای لوطیگری ایرانی رفت و با خلق شخصیت قیدار، نوعی بازخوانی از مرام، رفاقت و اصالت ارائه داد؛ اثری که هم مورد ستایش قرار گرفت و هم محل بحثهای جدی میان اهل ادبیات شد. پس از آن، امیرخانی با «رهش» و «جانستان کابلستان» و بعدها «نشتِ نشا» و «نفحات نفت» نشان داد که تنها به رماننویسی قانع نیست و در قالبهای سفرنامه و نقد اجتماعی نیز حرفهای فراوانی برای گفتن دارد. سفرنامه «نیمدانگ پیونگیانگ» نمونهای از همین رویکرد است؛ مواجههای بیواسطه و شخصی با کرهشمالی، کشوری که معمولاً اطلاعات کمی از آن در دسترس است. درباره سبک او نظرهای متفاوتی وجود دارد، اما اغلب منتقدان بر چند ویژگی مشترک تأکید میکنند: نثر شخصی و پرریتم، بهرهگیری از زبان گفتار در کنار لحن ادیبانه، و مهمتر از همه، حضور پررنگ دغدغههای فرهنگی و اجتماعی در متن. برخی از منتقدان، او را «تفکرنویس» مینامند؛ نویسندهای که تلاش میکند مسائل جامعه را نه فقط از منظر روایت، بلکه از زاویه تحلیل و پرسشگری مورد توجه قرار دهد.
بیشک، سانحه اخیر، موجی از نگرانی را میان خوانندگان آثاری ایجاد کرده که طی سالها به بخشی از حافظه فرهنگی جامعه بدل شدهاند. اکنون انتظار عمومی این است که وضعیت نویسنده محبوبشان به ثبات برسد و بار دیگر شاهد بازگشت او به عرصه نوشتن باشند. در روزهایی که اخبار ناخوشایند فرهنگی و اجتماعی کم نیست، امید به بهبود رضا امیرخانی، امید به تداوم صدایی است که بخش مهمی از ادبیات معاصر ایران را شکل داده است.
ارسال نظر