بیتا قلندر به مناسبت انتشار رمان «قصر قند»:
سختی کشیدن هویت فرهنگی بلوچهاست
آرمان ملی- بیتا ناصر: زندگی در اقلیم سیستان و بلوچستان، همچنان برای خیلیهامان خارقالعاده و حتی دستنیافتنی به نظر میآید: چطور میشود در سرزمین طوفان و سیل و شنباد زندگی کرد؟ شاید پاسخ بیتا قلندر -نویسندهای که اصالت بلوچ دارد- کمی در حل این مساله، یاریمان کند:
«سختی برای بلوچ بخشی از زیست جهانی اوست، جزئی از هویت فرهنگی و زیست اقلیمیاش...» با این همه، درک رابطه هموطنان بلوچمان با طبیعت عصیانگر و خشن سیستان، ساده نیست: «زیبایی در وفاداری انسان به خاک است؛ خاکی که چندان سخاوتمند نیست...» قلندر در رمان «قصر قند» با پرداختهایی بومی، سعی کرده تا واقعیت بلوچ را آنطور که هست، پیش روی مخاطبان خود قرار دهد. این رمان به تازگی در نشر چشمه به چاپ رسیده و آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی با خالق آن است.
در جغرافیایی دور از پایتخت، در سیتلِ سیستان و بلوچستان، آنجا که «بعد از سالهای دراز قحطی و دعای باران و تمنای زمین از آسمان» آب همه جا را فراگرفته است، روایت «قصر قند» را آغاز کردهاید. ابتدا درباره این اثر، داستان و شکل روایت آن توضیح دهید.
روزی روزگاری واقعا، قصر قند بلوچستان را آب گرفت. تصاویر این دورجای را از پایتخت میدیدم. این شروع روایت در ذهن قصهپرداز من بود. آن موقع، هنوز با خدابخش و حمیرا و بقیه سی¬تلیها آشنا نشده بودم. در آغاز سیل بود و بعد خدابخش و خانوادهاش به قصر قند من داخل شدند، در ذهنم جان گرفتند و در نقش خود فرو رفتند تا جایی که دیگر نمیدانم آیا آنها شخصیتهایی زاییدهی خیال من بودند یا شخصیتهایی مستقل که من در تعقیبشان بودم؛ اما میدانم که تصمیم با من بود که راوی، دانای کل باشد. این صدا را انتخاب کردم چون نه یک شخصیت، بلکه چندین شخصیت در این داستان نقش محوری بازی میکنند. همه افراد خانواده خدابخش شاهبیگزهی، داستان را پیش میبرند. حمیرا اگرچه بیشترین نقش را بازی میکند، اما نخواستم که صدای او، صدای پریشانی خدابخش، صدای غم دختر جوان و صدای آمال به باد رفته عثمان را کم کند. حتی خواستم صدای ننه خدابخش، رسول، چاکر، مه گنج، تنوری، ستار و دیگران هر یک شنیده شود. داستان در گذشته اتفاق میافتد، اما از بعضی نشانههای محدود مشخص است که این گذشته چندان دور نیست. با این حال تاکید بر عبارتی مثل «تا بوده بلوچستان... تا بوده بلوچ... » حکایت از ثبات وضعیت و کیفیت زندگی در بلوچستان دارد و برای همین مناسب دیدم از زمان گذشته برای بیان داستان استفاده کنم.
چه شد که برای روایت داستانتان منطقه سیستان و بلوچستان را انتخاب کردهاید؟
من اصالتا بلوچم و تجربه زیسته داشتم در بلوچستان؛ ولو به شمار روزهایی اندک. به قول بلوچها: «وطن بهشت مادری وطن طلا و گوهری/ منی زمین ما تهی وطن زهیر و زیوری/ ماته ماته وطن ماته بلوچستانمه»... یعنی، بلوچستان وطن، مادر، طلا و گوهر من است.
طبیعت در «قصر قند» نقش پسزمینهای(یک رویداد) را دارد یا میتوان شخصیت مستقلی برای آن قائل شد؟
قطعا میتوان شخصیت مستقلی برای آن قائل شد. از اول داستان، این طبیعت است که کین خود را نشان میدهد. از خشکسالی تا سیل. طبیعت انتقامجویانه قربانی میطلبد و میگیرد. داستان را نبرد، تسلیم و بعضا شکست در مقابل این ستیزهجویی است که پیش میبرد. طبیعت، بلوچها را چه در خشکسالی پیش از شروع داستان، چه سیل و چه بارش برفی نابجا و حتی گزیدن سیه مار به مبارزه میطلبد. پس نه تنها در پسزمینه و منفعل نیست؛ بلکه شخصیتی کنشگر است.
در بخشهایی از اثر طبیعت را همچون موجود زندهای توصیف میکنید. این نگاه از کجا میآید؟
این نگاه از فرهنگ مردم جنوب میآید. در فرهنگ بلوچ، جغرافیا و طبیعت (بیابان، باد، کوه، دریا، سیل، خشکسالی) عامل شکلدهنده رفتار، باور، زبان و آیین است. بلوچها برای زمینهای بایر و در انتظار باران تعبیر و واژه دارند. واژهای که در فارسی به معنی «چشم به آسمان دوخته» است. این قوم باد را نیرویی توانگر در بردن انسان به سوی ناشناختهها قلمداد میکنند. بعضی مریضیها، بهخصوص پریشانیهای روحی را به رفتن زار و باد در جان بیمار نسبت میدهند. برای نخلها، درختها و شترها هم تعابیر دیگری دارند. طبیعت شخصیت اجتماعی این قوم را شکل داده است. آنها به همهی این نمودها جان میدهند، پس طبیعت در بلوچستان موجودی زنده است.
چقدر از تجربههای زیستی خودتان در این منطقه، برای نوشتن این رمان بهره بردهاید؟
تجربههای زیسته من در بلوچستان، به چند سفر کوتاه محدود میشود؛ اما بلوچستان چنان غنی از فرهنگ و معنی است که در هر نگاه پردهای از داستانی شگرف پیش نظر تصویر میکند. این داستان یکی از هزار داستانی است که در بلوچستان زیبا میگذرد.
در نگاه شما آیا انسان در تقابل با طبیعت است یا بخشی از چرخه طبیعت؟
انسان بخشی از چرخه طبیعت است؛ اما در قصر قندِ قصه اینطور نیست. در قصر قند، سیل ویرانگر و مخرب است و باران شدید از سر خشم به گرده خانههای خشت گلی تازیانه میزند، عرق جبین و رد پاهای آنها را از کوچهها میشوید. خدابخش چاهکن است و سالها کوبهکو دل کویر را برای رسیدن آب کنده و حالا آب دیوار خانهاش را میریزد. این داستان در بستر بحرانی طبیعی شروع میشود و زندگی شخصیتهای این داستان در تقابل با طبیعت شکل گرفته است. پس با یک طبیعت ویرانگر و خشن روبهرو هستیم که میتواند لزوما در جهان بیرون داستان اینطور نباشد و انسان به عنوان بخشی از چرخهی آنچه در بلوچستان و چه در سایر نقاط دنیا آشتیجویانهتر در آن بزید.
شما در معرفی این اثر گفتهاید که «بلوچ سختی نکشیده و رنج نکشیده نیست. قصر قند حکایت زندگی در جغرافیای سخت است». دراینباره بیشتر بگوئید.
سختی برای بلوچ بخشی از زیست جهانی اوست، جزئی از هویت فرهنگی و زیست اقلیمیاش. رنج چه در قصر قند و چه در دیگر جایها به اشکال گوناگون؛ صرفا تجربه درد نیست، بلکه آیینی است برای دوام آوردن. استقامت مردمان زاییده دشواری زیستن در طبیعت بیرحم است و همین به زندگیشان معنا میدهد. زیبایی در وفاداری انسان به خاک است؛ خاکی که چندان سخاوتمند نیست. بلوچهای قصه، گویی به امید رنگ باخته از بشارت پیامبری به صبورانهترین انتظارها فرو شدهاند اما از قصر قند بیرون نمیشوند.
با توجه به آنچه گفته شد، آیا قصر قند داستان سازگاری انسان با طبیعت است؟
قصر قند داستان صبوری و ایستادگی در مواجهه با خشم طبیعت است. سازگاری معنایی سهل و ساده ندارد و باید برای آن جنگید. بلوچِ قصر قند، نه بر طبیعت میشورد و نه تسلیم آن میشود. زندگی او در پای مردیاش برای ادامه و حفظ هویت در چنین طبیعتی تعریف پیدا میکند.
در روایتتان تا چه میزان از آهنگ و زبان بومی این منطقه تاثیر گرفتهاید؟
بلوچی چنان که دانید، لحن و لهجه نیست، زبانی است کامل. زبانی که مخاطبان فارسی زبان آن را در نمییابد. برای همین سعی بر آن شد تنها از لغاتی استفاده شود که معنای شان برای فارسی زبانان قابل فهم باشد. لغاتی مثل «چا جوش»، «پا جامگ» و تعابیری مثل «ندانم، مرغ آسمان داند» یا «دانه دق». با بهکارگیری این کلمات و عبارات تلاش کردم که آهنگ و زبان بومی در این اثر شنیده شود.
از پیامهایی که قصر قند درباره هویت بلوچ و زنان این سرزمین دارد، بگوئید.
قصر قند روایتی است از ایستادگی هویت بلوچ در برابر نسیان. در این اقلیم زن، نماد حافظه و دوام است. زنها ستونهای قصر قندند؛ اگر مردان تقابل با طبیعت را باز مینمایانند، زنان تداوم و پیوند با آن را. در جهان قصر قند زن بلوچ حامل «خویش کاری» خود است. آنها مظهر ادامه دادن زندگی در دل ویرانیاند. میمانند تا یاد قوم زنده بماند. قصر قند در آینهی کوچکی که پیشا روی جهان گرفته است، هم هویت بلوچ را تصویر میکند و هم تابآوری زن را که زاینده و ادامهدهنده زندگی است.
قصر قند را تا چه میزان میتوان رمانی اقلیمی دانست؟ به نظر شما اقلیم سیستان و بلوچستان در قصر قند چه نقشی ایفا میکند؟
قصر قند را تا به آن غایت میتوان رمانی اقلیمی دانست که در پندار آوریم؛ اقلیم جان اثر است. زمینی که گاه میرنجد و گاه میبخشد. گاه چاکر را به درون چاه خودش میکشد و گاه کوزهای سکه به دست خدابخش میدهد. در قصر قند هر کنش انسانی از دل زمین و هوا و باد و باران بر میخیزد.
با توجه به ویژگیهای اقلیمی این منطقه درباره چگونگی ساخت و پرداخت شخصیتهای این رمان بگوئید.
شخصیتهای قصر قند، سخت، کم گو و ریشهدارند. اینچنین، زیست جهان مردمان، در خصالشان نمود پیدا میکند. شخصیتها به سبب زندگی در منطقهای کویری، صبور و درون نگرند. در شخصیتپردازی سعی کردم این ویژگیها را بنمایانم؛ روح تسلیمناپذیر بلوچها را، زخم برداشتن شان از روزگار بی اینکه دم برآوردند، طرز نشستنشان، نگاه عمیقشان، عمیق شدن چینهای صورتشان، پرس و سوال نکردنشان، علقهشان به جامگ بلوچی و رسوم و فرهنگشان.
آیا میتوان گفت که سرنوشت شخصیتهای قصر قند محصول مستقیم این جغرافیا است؟
بله، جغرافیا سرنوشتساز است. دامان مادر زمین داشت از خشکسالی میپوسید که خیس سیلاب شد و همه بلوچهای قصر قند سر بر این دامان داشتند. طبیعت اینجا در تضاد با خواستگاه آدمیان است و این تقدیر آنهاست. اگر چه شاید دست تقدیر را چنان مرئی بر شانه خدابخش و کسانش نبینیم و سیل حوادث چنان نماید که زندگی آنها قائم به خصال خودشان است اما نظارندهای تیز بین باید که ببیند همان خصال در بستر چنین جغرافیایی در آنها شکل گرفته و هر زادگاهی مقدر آدمی است.
سختی برای بلوچ بخشی از زیست جهانی اوست، جزئی از هویت فرهنگی و زیست اقلیمیاش. رنج چه در قصر قند و چه در دیگر جایها به اشکال گوناگون؛ صرفا تجربهی درد نیست، بلکه آیینی است برای دوام آوردن
درباره شخصیت «مهمخان» و ویژگیهای شخصیتی او توضیح دهید. مهمخان و میراثش چه کارکردی در رمان دارد؟
مهم خان منجی ناپیدای سی تلیها است. در واقع، تجسد کهن الگوی قهرمان غایب است. همه جوامع برای تسکین آلام خود به قهرمانی غایب احتیاج دارند و جامعه کوچک سی تلی من از این قاعده مستثنی نبود. میراث مهم خان، بلم اوست که سالها مثل کشتی نوح در خشکی به دیوار تکیه داده شده بود. بلم مهم خان، نماد امید و گذر از سختیهاست و پس پشت نهادن طوفان نوح؛ اما آیا بلم خدابخش را به دریایی که سودایش را در سر میپرورد خواهد رساند؟ باید دید...
و درباره مراحل نگارش این اثر بگوئید.
من قصر قند را طی چند سال و تدریجا نوشتهام. البته که اثر طولانیای نیست، اما تعجیلی نداشتم. زمان دادم تا دیوارهای قصر بالا بروند تا شخصیتها داخل شوند و با آنها همزیستی کنم. نسخه اولیه از نسخه حاضر کوتاهتر بود و برای اضافه کردن خرده داستانها و بازنمایی هر چه بهتر و بیشتر رسومات به بلوچستان سفری پرماجرا و پر بار داشتم.
در پایان خبری برای مخاطبانتان دارید؟
بله قصه دیگری از بلوچستان برای مخاطبان خواهم گفت اگر جماعتی که در خیالم زندگی میکنند سر بیرون آمدن داشته باشند؛ اما حالا همین را میتوانم بگویم که آنها در نزاعی طولانی بسر میبرند. نزاعی بین دو قبیله.
ارسال نظر