چرا باید به مدارس نسل سوم گذر کنیم؟
تحول در آموزشوپرورش تنها با تغییر آییننامهها یا بازنویسی کتابهای درسی حاصل نمیشود. آنچه در عمق نظام آموزشی نقشآفرین است، نه سیاستگذاریهای بالادستی، بلکه نوع نگاهی است که به مدرسه، معلم، دانشآموز و فرایند یادگیری وجود دارد. این نگاهها، در قالب «الگوی کارکرد مدارس» تجلی مییابند؛ الگویی که تعیین میکند مدرسه برای چیست، چگونه باید عمل کند، و خروجی آن چه باشد.
با مرور تاریخ آموزش رسمی در ایران، میتوان از سه نسل متمایز مدرسه سخن گفت؛ نسل نخست که عمدتاً در قالب مکتبخانهها شکل گرفت، نسل دوم که با آموزش رسمی و متمرکز توسعه یافت، و اکنون در آستانه ورود به نسل سوم هستیم؛ نسلی که اگر آن را جدی نگیریم، شکاف میان مدرسه و جامعه، عمیقتر از آن خواهد شد که با اصلاحات سطحی ترمیمپذیر باشد.
نسل نخست مدارس در ایران، شامل آموزشهای سنتی مکتبخانهای بود که در اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی رایج بود. در این ساختار، آموزش بهصورت فردی، شفاهی و حافظهمحور انجام میشد و بیشتر متون دینی و ادبی در آن محوریت داشت. گرچه این الگو متناسب با نیازها و ساختارهای اجتماعی زمان خود عمل میکرد، اما فاقد انسجام و برنامهریزی برای پاسخگویی به نیازهای جامعه مدرن بود.
نسل دوم، با شکلگیری نظام آموزشی مدرن در ایران آغاز شد؛ دورهای که آموزش رسمی، ساختارمند و متمرکز با برنامههای درسی واحد در سراسر کشور رواج یافت. در این نسل، الگویی که به سرعت جایگاه مسلط یافت، «تدریس–آزمون» بود. در این الگو، معلم بهعنوان انتقالدهنده اطلاعات تعریف شد و موفقیت دانشآموز با نمرات حاصل از آزمونهای استاندارد سنجیده میشد. این مدل اگرچه در ابتدا نظم و انسجامی تازه به آموزش داد، اما امروزه دیگر پاسخگوی نیازهای جامعه نیست.
علائم فروپاشی این الگو بسیار روشناند. کاهش میانگین نمرات امتحانات نهایی به زیر ۱۰ در بسیاری از دروس، تنها یکی از نشانههای آشکار این بحران است. بسیاری از دانشآموزان با وجود سالها تحصیل، فاقد مهارتهای پایهای زندگی، تفکر نقاد و حل مسئلهاند. نارضایتی خانوادهها از محتوای بیارتباط با زندگی واقعی، رشد بازار موازی آموزش مانند کلاسهای کنکور و تقویتی، و فرسودگی شغلی معلمان، همه گواه آناند که مدرسه به مأمنی برای رشد و یادگیری تبدیل نشده است، بلکه بیشتر به ایستگاهی برای عبور از امتحان و کسب مدرک شباهت دارد.
مشکل، در معلم یا دانشآموز نیست؛ اشکال، در خود «الگو»ست. مدلی که اساس آن بر تدریس خطی و آزمونهای کلیشهای بنا شده، نمیتواند نسلی را تربیت کند که قرار است در جهانی پیچیده، فناورانه، و پر از مسئله زندگی کند. مدرسهای که همچنان بر پایه رقابت عددی، حفظیات و ساختارهای خشک عمل میکند، قادر به پرورش خلاقیت، مسئولیتپذیری و تفکر مستقل نیست.
راه برونرفت از این بحران،گذار به نسل سوم مدرسه است؛ مدرسهای با الگوی یادگیری–ارزیابی. در این نسل، مدرسه بستر پرورش انسانهایی است که میآموزند چگونه بیاموزند، چگونه فکر کنند، چگونه در جامعهای پیچیده تصمیم بگیرند. در این رویکرد، معلم نقش راهنما و تسهیلگر یادگیری را ایفا میکند، و یادگیری نه در پایان دوره با یک آزمون، بلکه بهصورت مستمر، از طریق پروژه، تجربه، گفتوگو و کشف سنجیده میشود.
ارزیابی در مدارس نسل سوم، دیگر تنها نمرهدادن به برگهی امتحانی نیست، بلکه فرایندی پیوسته و هوشمند است که با استفاده از ابزارهای دیجیتال، بازخوردهای دقیق، شفاف و شخصیسازیشده را در اختیار دانشآموز و خانواده قرار میدهد. این مدل، نهتنها توانایی نظری، بلکه مهارتهای شناختی، اجتماعی و عملی دانشآموز را نیز مورد ارزیابی قرار میدهد. پیشرفت هر دانشآموز نسبت به خودش سنجیده میشود، نه در مقایسه با دیگران. والدین نیز دیگر تنها ناظر بیرونی نیستند، بلکه شریک فعال در فرایند یادگیری فرزندشان هستند.
مدارس نسل سوم، مدارس زندگیاند؛ مدارسی برای پرورش شهروندانی که میتوانند مسئولیت بپذیرند، یاد بگیرند، ارتباط برقرار کنند و در جهان واقعی ایفای نقش کنند. اینگذار، تنها یک انتخاب نیست؛ ضرورتی اجتنابناپذیر است. ماندن در نسل دوم، یعنی بازتولید ناکارآمدیها، فرسودگیها، و شکافهای بیشتر. برای ساختن فردایی بهتر، باید امروز به مدرسهای متفاوت فکر کنیم؛ مدرسهای که یادگیری در آن معنا دارد، و ارزیابی، ابزاری برای رشد است نه قضاوت.
قاسم رضاییراد
کارشناس آموزش
ارسال نظر