نگاهی به رمان «پیرزن جوانی که خواهر من بود» نوشته صمد طاهری
شرح جنوبیِ شرارت
حبیب پیریاری نویسنده
صمد طاهري نويسنده نامآشنايي از نسل سوم داستاننويسي ايران است که پيشتر او را با مجموعه داستانهاي موفقي چون «زخم شير» و «شکار شبانه» شناختهايم. «پيرزن جواني که خواهر من بود» دومين اثر بلند داستاني طاهري پس از «برگ هيچ درختي» است. «پيرزن جوان...» روايتي اولشخص از زبان شخصيتي به نام «پرويز» است. ماجراي زندگي پرويز در دو برش اصلي زماني روايت ميشود؛ يکي در نوجواني، در آبادان و ديگري مقطعي در سالياني بعدتر در شيراز. بخشهاي آغازين داستان، توجه خواننده را به خاطرهواري و بيوگرافيکبودن شکل روايت جلب ميکند و احتمالا براي او اين قضاوت را پيش ميآورد که اين اثري سرگذشتنگار و ماجرامحور است؛ اما در تداوم سير روايت، خواننده کاملا متوجه ميشود که اين «رمان کوتاه» اثري شخصيتمحور است که با ايجاد پرسپکتيو(عمقنگاري) از طريق شخصيتپردازي، محتواي خود را به خواننده انتقال ميدهد. داستانهاي صمد طاهري داستانهايي قصهگو هستند، بدينمعني که رخدادها و ماجراهاي درون داستان (قصه درون داستان) حجم قابل توجهي دارد. آخرين اثر اين نويسنده نيز همچنان مشترکات اصلي قلم او را بههمراه دارد: قصهگويي، تأکيد بر فضاپردازي بهعنوان ضرورتي در داستاننويسي رئاليستي، شخصيتپردازي دقيق و باورپذير، نثر پاکيزه و پيشبرنده، تعليق و کشش داستاني، پرهيز از تکنيکزدگي و تردستيهاي صوري داستاني. فضاپردازي قوي داستانهاي صمد طاهري محصول دقت در جزئيات محيطي و اقليمي اعم از توصيف محلهها و خيابانها و کوچهها، رنگها و بوها، آبوهوا، پرندگان، درختان و لباسها و حتي غذاهاست. جزئينگري داستانِ «پيرزن جوان...» البته نسبت به اثر قبلي او يعني «برگ هيچ درختي» بهشکل معقولي و به نفع حرکت در داستان، موجزتر شده و در بافت جملات حل شده است. نثر داستان نثري دقيق، با دايره واژگاني گسترده و متناسب با اقليم است و بدون خودنمايي و بيرونزدگي. نثر داستاني صمد طاهري را ميتوان «نثر فضاساز» ناميد؛ نثري چندکاره که با گزينش هوشمند واژگان، بهطور پيوسته حالوهوا و اتمسفر داستان را براي خواننده زنده نگه ميدارد. در «پيرزن جوان...» طنزي برجستهتر از ساير آثار صمد طاهري ديده ميشود. اين طنز دو کارکرد مهم براي متن دارد؛ نخست خوشخوان و گيرا کردن اثر و ترغيب مخاطب به خواندن، و دومي که ظرافتي فني است: رخدادن طنزهاي اثر در بستر زيست دردآلود و سراسر حرمان خانواده راوي. درحقيقت، اين طنز لايهاي بر روي بستر اصلي شده و مانع از شعاريشدن متن در پرداخت زندگي شخصيتها ميشود. طنز يک مؤلفه احساسي- هيجاني است که با ايجاد يک تبسم يا احتمالاً خنده در خواننده نمود پيدا ميکند و نويسنده «پيرزن جوان...» جدا از هسته انديشگاني متن خود به «تأثير عاطفي» بر خواننده بيتوجه نيست. بدون آنکه در دام چاله سانتيمانتاليسم (احساسيگري) بيفتد، بارها احساس خواننده را هدف ميگيرد. با وجود اهميت ويژگيهاي درونياي همچون نثر و فضاسازي و طنز، شاخصترين ويژگي «پيرزن جوان...» را بايد در برش عمودي داستان جست وجو کرد؛ جايي که با تکيه بر شخصيتپردازي عميق و دقيق، خواننده به تحليل معنايي متن مجاب ميشود. ابتدا شخصيت «صديقه» است که توجه خواننده را به خود جلب ميکند. توصيف سرد و بيرحم يک برادر(راوي) از خواهر زشتروي خود تصويري متفاوت و کليشهزدا را به دست ميدهد. بيرحمي نگاه راوي در اوايل روايت احتمالا حمل بر نامعتمد بودن نميشود، چرا که «همذاتپنداري» شاخصه ذاتي راوي اولشخص است. راويِ بخشهاي نخستين کتاب، در سن نوجواني است، اين سن خودبهخود حائز ويژگيهاي راوي نامعتمد نيز هست، چراکه درک چنين راوياي از دنيا احتمالا درکي نابالغ و غيردقيق است. «صديقهاي که از چشم راوي ميبينيم دختري زشترو است که «مثل کنه» به او چسبيده است؛ از مدخل همين بخشهاي ابتدايي نيز ميتوانيم سيماي دختري فداشده را ببينيم که پيوسته در حال «خدمت کردن» است، با وجود تنديهاي برادرش، مدام همراه اوست و از او مراقبت ميکند، آرزوهاي تباهشدهاي دارد، مهرباني بيدريغي دارد و با تمام وجودش در حال محبت کردن به اطرافيان است. اين درک البته با پس زدن صداي راوي اتفاق ميافتد. هرچه داستان پيشتر ميرود کانون داستان از «صديقه» و ديگر آدمهاي داستان به سمت خود راوي متمايل ميشود؛ يک راوي تماما نامعتمد. با پيشرفت روايت، جزئيات شخصيتي «پرويز» رفتهرفته تکميل ميشود؛ ابتدا پسري کتکخور از معلم بيرحمي بهنام «رحماني» است، شيطنتهايش زير سايه قدرتهايي بزرگتر از خودش (مثل «فاضل» و «حشمتدراز») به چشم نميآيد. هرچه داستان جلوتر ميرود، خواننده به نامطمئنبودن راوي بيشتر پي ميبرد: «پرويز» دروغ ميگويد، نزديکانش را به سوداي رسيدن به ثروت و قدرت ميفروشد، نسبت به بيچارگي آدمهايي که اقوام و دوستانش بودهاند، بيرحم و بيتفاوت است و درهمشکستگي و نياز ديگران، حتي آنها که در حقش خوبي کردهاند، را بيرحمانه تصوير ميکند. در داستانهايي که راويان اولشخص ناموثقي دارند، نويسنده با نشانگذاريهايي زمينههاي اين ناموثقبودن را از آغاز متن طراحي ميکند: «ادي» (سگ خانگي «آلبرت» و «مادلن») از آغاز به راوي روي خوش نشان نميدهد و برعکس، با «صديقه» (که نماينده خوبيِ ناديدهانگاشته است) دوست و همبازي است. اين نشانگذاريها با فاصله گفتار و ذهنيت راوي علنيتر ميشود: ميان کلامي که راوي به ديگران ميگويد، با آنچه در ذهن دارد (و لابهلاي ديالوگها نوشته ميشود) تفاوت آشکار وجود دارد، تفاوتي که خواننده را از همذاتپنداري با راوي دور و دورتر ميکند تا جاييکه لذت خواندن متن به تماشا و قضاوت کردار راوي اولشخص شخصِ کانونيشده ميرسد. خوانش معنايي متن در برش عمودي ما را به اين پرسشها ميرساند: چه چيز راوي را به يک شخصيت غيرقابل اعتماد تبديل ميکند؟ بيرحمي او نسبت به اطرافيانش، قدرتطلبي و استبداد او برآمده از يک خصلت ذاتي است يا ناشي از عوامل محيطي؟ نويسنده هردو پاسخ را در متن تقويت کرده است. وقتي راوي در نوجواني دست و پاي يک خرچنگ را از تنش جدا ميکند و کيفورشده آن را رها ميکند «صديقه» به او ميگويد «تو آدم نميشي.» چنين مثالي ما را بهسمت گزينه شرّ ذاتي شخصيت ميرساند (مشابه آنچه در «برگ هيچ درختي» خوانديم و «عمهکوکب» که به راوي آن داستان گفته بود «تو آدم بيشرفي هستي»). از سوي ديگر، آدمي سرکوبشده توسط معلمي سلطهگر به نام «رحماني»، آدمي که از جانب اطرافيانش پس زده ميشود و «آويزون» خطاب ميشود و هميشه قدرتي مثل «حشمتدراز»، بلندتر و بالاتر از خودش، براي تلکهکردنش وجود دارد، عقده دروني ترغيبشدهاي براي رسيدن به قدرت و انتقام گرفتن از تمام آدمهاي پيرامونش دارد. مجموع اين زمينههاست که راوي را آهستهآهسته به جايي ميرساند که «رحماني» برايش «استاد» ميشود و کليد واژه او در تنبيه دانشآموزان را در کلام خودش بهکار ميبرد: «روش.» جنوب صمد طاهري در «پيرزن جوان...» بهرغم جزئي نگري و فضاسازي دقيق و وافعگرا، يک جنوب انسانگراست. در يک نگره قصدگرا بهراحتي ميتوان پي برد که ماهيت و مفهوم «رشد شرارت» در نهاد يک انسان که از قضا راوي داستان نيز هست، هدف فکري نويسنده در نهان و پيداي اثر بوده است. اين مفهوم خواننده را نيز درگير تحليل عاطفي و فکري شخصيتهاي داستان ميکند. آخرين تجربه داستاني صمد طاهري پس از داستان بلند «برگ هيچ درختي» گامي در تثبيت اين نويسنده در نوشتن داستان در قالبهاي طولانيتر داستاني است. بيشتر شدن حجم داستان، دقيق و استوارتر شدن پيرنگ و کنترل نويسنده بر ميزان ارائه جزئيات داستاني نسبت به اثر قبلي، منجر به خلق اثري جذاب، خوشخوان و گيرا و در عين حال لايهمند و تأويلپذير شده است.
ارسال نظر