«حال خوب» و «زندگی نزیسته»
دکتر بهارک اعظمی دانشآموخته مطالعات برنامه درسی
همه این روزها دنبال «حال خوب» میگردند. گویا حال خوب سواره است و ما پیاده و در غیبت طولانیمدتش اصلا فراموش کردهایم اگر حالمان خوب بود چگونه بودیم. عدهای میگویند اگر حال زن خانه خوب باشد حال اعضای خانواده خوب میشود و به همان نسبت حال جامعه... عدهای دیگر میگویند حال معیشت مردم خوب نیست و حال خوب با معیشت خوب میآید و با معیشت بد میرود. عدهای دیگر میگویند اگر حال خوب به معیشت وابسته است چرا پای درددل قشر مرفه هم که مینشینی از حال خرابشان برای تو میگویند. گروهی با نگاههای کلانتر میگویند حال سیاست و حکومت و عدالت و آزادی خراب است که مردم حال خوب را تجربه نمی کنند و گروهی دیگر میگویند حال مدارس را خوب کنید تا حال جامعه خوب شود. میگویم همه درست میگویند. حال خوب یک احساس رضایت عمیق درونی است که وابسته به بسیاری عوامل است. از زن خانه بگیر تا رئیسجمهور مملکت همه میتوانند حال تو را خوب یا بد کنند. از معلم تا کارفرما . . . از رئیست تا فرزندت... ولی رابرت الکس جانسون در کتاب «زندگی نزیستهات را زندگی کن» روایت دیگری از حال خوب و بد دارد. روایت او اگرچه یک رویکرد روانشناختی به قضیه دارد ولی با
خوانش دیگر و با محوریت مفهوم «آزادی.» الکس جانسون، علت حال بد انسانها را قیدوبندهایی میداند که از جانب خانواده و فرهنگ به انسانها تحمیل میشوند و قسمتی از تمناها، نیازها، آرزوها، توانمندیها و استعدادهای انسانها را در نیمه پنهان زندگیشان به بند میکشد. جانسون، نام این نیمه پنهان را «زندگی نزیسته» میگذارد. قسمتی از وجودمان که نسبت به حضورش ناآگاهیم و در میانه راه زندگی و پس از سیسالگی و همزمان با برداشته شدن فشارهای خانواده و کمرنگ جلوهگر شدن تحمیلات فرهنگ، ناگهان در قالب یک بحران عمیق در زندگی تجربهاش میکنیم که خودمان به این بحران میگوییم: «حال بد» و روانشناسان از آن تحتعنوان بحران میانسالی نام میبرند. کشمکشی غریب برای رهایی از زندانی غریبتر که در سالهای طولانی گذشته با ظاهری به صلاح ولی باطنی ویرانگر، در قالب صلاحدید فرهنگ و جامعه و سنت بر پیکر نحیف روانمان تحمیل شده است و اگر بر ماهیت آن نیمه پنهان اشراف نداشته باشیم و از محتویاتش آگاه نشویم، «حال بد» تا پایان زندگی بر روح و روانمان سایهای تاریک خواهد انداخت.
ارسال نظر