به گزارش آرمان ملی آنلاین، قبل از ازدواج با حسین، که به پیشنهاد خانوادهام بود، فقط به فکر تحصیل و پیشرفت بودم و میخواستم برای خودم کسی شوم. اما همسرم به روحیات من توجهی نداشت. او همیشه به خانوادهاش وابسته بود و هیچ تلاشی برای پیشرفت مالی یا اجتماعی نمیکرد. خانوادهاش هم در زندگیمان خیلی دخالت میکردند و همین باعث سرد شدن روابط عاطفیمان شد."
او ادامه داد: "در این دوران بود که راز زندگی مشترکم را شکست و با بیژن، آشنای نزدیکمان، وارد رابطهای شدم. بیژن که از شرایط استفاده کرده بود، مرا با حرفهای شیرین و چرب زبانی به سوی خود کشاند و گاهگداری به نزد او میرفتم تا از درد دلهای خود بگویم. او نیز با سخنانش مرا نسبت به همسرم دلسرد میکرد و نمیفهمیدم که زندگیام را به نابودی میکشم. بیژن از این فرصت سوءاستفاده کرد و رابطهام را به سمت تباهی برد. در نهایت خانوادهام متوجه شدند و مرا از خود طرد کردند، تا جایی که خانواده همسرم مرا تعقیب کردند و مرا در کنار بیژن دیدند و پس از ضرب و شتم شدید، صورتم خونآلود شد."
این زن با اندوه ادامه داد: "حالا که در تنهایی به گذشته فکر میکنم، میبینم که در دنیای خیالی خودم غرق بودم و با رفتارهای اشتباهم حرمتهای زندگی مشترکمان را شکستم. اکنون خوب میدانم که طلاق زندگی و آینده پسر 8 سالهام را نابود میکند، اما ای کاش... "