آرمان - یکی، دو روز که برای هواخوری یا دست شستن به حیاط ضلع غربی شبستان مصلی میرفتم، میدیدم صفی طویل حدود 50 الی 60متر از دختران و پسران کتاب بهدست تشکیل شده است. آن روزها به این موضوع توجه نکردم ولیکن روز سوم دیدم دوباره ساعتها این صفها برقرار است. از یکی از متصدیان غرفهای که افراد صفها به آنجا مراجعه میکنند پرسیدم این صف چیست؟ گفت: یکی از شاعرانی که فوتبالیست یکی از تیمهای معروف تهرانی است، در غرفه حضور دارد و در این غرفه کتاب شعرا به فروش میرسد و این صف که بیشترشان از دختران تشکیل شده، برای امضای کتاب خود بهوسیله این شاعر جوان به صف ایستادهاند. واقعا تعجب کردم! حس کنجکاویم نگذاشت آرام باشم. از برخی از افراد این صفها پرسیدم آیا شما این شاعر را میشناسید و کتاب او را خواندهاید؟ برخی جواب میدادند: نگاهی به کتاب او کردهایم. شعر است دیگر! و برخی میگفتند: ما کتاب او را نخواندهایم و فقط میخواهیم او کتاب ما را امضا کند. در مجموع اکثریت شاید 99درصد این افراد فقط او را فوتبالیست میدانستند و نمیتوانستند در مورد شعر او اظهارنظر کنند. سؤال من اینجاست اگر واقعا فردوسی، حافظ، سعدی و مولوی و حتی نیما یوشیج، اخوانثالث و یا احمد شاملو زنده بودند و در نمایشگاه حضور داشتند، این جوانان تحصیلکرده بهقول معروف کتابخوان، برای امضا گرفتن از آنها حاضر بودند در صف بایستند و ساعتها انتظار بکشند؟ نمیدانم چرا جوانان مطالعهگر ما تجاهر به عوامبودن و خود را به بیسوادیزدن میکنند تا بلکه بتوانند با امضایی کتابشان را مزین کنند!