| کد مطلب: ۱۰۳۵۳۵۱
لینک کوتاه کپی شد

محمد آزرم به بهانه انتشار «بوطیقا در انحنا»:

شعر جدی مدام در حال به چالش کشیدن نظریه‌های ادبی است

آرمان ملی- هادی حسینی‌نژاد: شعر مدرن فارسی در دهه‌‌های معاصر، با گرایش‌‌ها و جریان‌‌های مختلفی در جریان بوده است و شناخت از مبانی تئوریک و ویژگی ژانر‌های مختلف ادبی در پیشبرد این جریان‌ها، نقش فراوانی داشته است. محمد آزرم شاعر، نویسنده و منتقد ادبی، یکی از شاعران تجربه‌گراست که در مجموعه‌ شعر‌ها و مقالات خود سعی کرده ضمن تجربه مسیر‌های تازه، پیشنهاداتی را نیز به شعر زمانه خود ارائه دهد. «هوم»، «عطر از نام» (بداهه‌نویسی مشترک با ایولیلیث)، «هیاکل»، «جیغ بنفش» (گزيده‌اي از شعرهاي هوشنگ ايراني) و «آیا» از جمله کتاب‌هایی است که به قلم او منتشر شده است. او اخیرا کتابی را با همراهی نشر «مانیاهنر» منتشر کرده با نام «بوطیقا در انحنا»؛ و در آن به معرفی برخی ژانر‌های شعر در جهان پرداخته است. این اتفاق بهانه‌ای شد تا با او گفت‌وگویی داشته باشیم:

کتاب تاز‌ه‌اي که به قلم شما منتشر شده، «بوطيقا در انحنا» نام دارد که در آن به معرفي ژانر‌هاي شعر پرداخته‌ايد. براي شروع، کمي درباره کتاب توضيح دهيد و بگوييد چه دامنه‌اي از ژانر‌هاي شعري در آن آمده است؟

در اين کتاب به توضيح و معرفي ژانرهايي از شعر پرداخته‌‌ام که موقعيت شعر بودن آنها براي بسياري از مخاطبان بالقوه شعر و شاعران شعر‌هاي مرسوم، پذيرفته نيست؛ در حالي که تعاريف ديگري هم از شعر داريم که همه ثبت شده‌اند؛ شعرهاي ديداري، اجرايي، آوايي و ويدئوشعر‌ها الان در جهان پذيرفته و ثبت شده‌اند و ما به اين اعتبار که در سابقه‌ هزار و صد ساله شعر فارسي کمتر رويکردي به سمت اين‌ نوع شعر داشته‌ايم، نمي‌توانيم آنها را نفي و انکار کنيم. «بوطيقا در انحنا» به مخاطبان بالقوه شعر نشان مي‌دهد که وقتي با يکي از اين گونه‌هاي شعري مواجه مي‌شوند که به صورت مألوف و مستمر در شعر فارسي جريان نداشته، به جاي انکار، چطور با آن ارتباط برقرار کنند و بعد از شناخت، نگاهي نقادانه نسبت به آن داشته باشند. براي مثال، در سال 1331 هوشنگ ايراني شعري ديداري در کتابش منتشر کرد که يک شعر «کانکريت» است؛ البته آنجا هم با زبان، يعني با آوا‌ها سروکار داريم. از آن سال تا سال 1380 يا 81 که درباره‌اش نقد نوشتم، تصور عمومي بر اين بوده که اين جزو طراحي‌هاي اوست که در کتاب آمده و عنوان شعر به آن داده نشد. علاوه بر اين درباره‌ باقي شعرهاي ايراني هم صحبت دقيقي صورت نگرفته است. وقتي با آن شعر ديداري مواجه مي‌شويم اگر بخواهيم بر اساس سنت شعر فارسي و حتي سنت شعر نيمايي ارزيابي‌اش کنيم، بايد چه کنيم؟ خب طبيعي است که بگوييم اصلا شعر نيست و انکارش کنيم. در حالي‌که شعر کانکريت به عنوان يکي از تعاريف شعر در جهان ثبت شده است. حالا با توجه به آن تعريفي که ثبت شده بايد ببينيم که چنين شعري چه ويژگي‌هايي دارد؛ چه چيزي آن را از شعر کانکريت اروپايي متمايز مي‌کند و نسبتش را با تعاريف قبلي خودمان از شعر بسنجيم. من در کتاب ديگرم «جيغ بنفش» که گزيده‌اي از شعرهاي هوشنگ ايراني است، نشان دادم که اتفاقا اين شعر هوشنگ ايراني که سال 1331 منتشر شده نسبت به جريان شعر کانکريت اروپايي در دهه‌ شصت ميلادي يک حرکت رو به جلو بوده و ده سال پيش از آن‌ جريان نوشته شده و منشأ آن از هند و از تفکر بوديستي هوشنگ ايراني نشأت گرفته و در آن از مانتراهاي هندي استفاده شده است. او اين مانترا‌ها را با فرم‌هاي رياضي ترکيب کرده و به صورت فرم ديداري نوشته و همه‌ اين‌‌ها زماني اتفاقا مي‌افتد که هيچ دانشي از شعر کانکريت و شعر ديداري در سنت شعر فارسي موجود نبوده است. حالا اگر به نوع ديگري از تعريف شعر کانکريت نگاه کنيم که در جهان غرب تثبيت شده، مي‌بينيم که اصلا زبان را به‌عنوان يک نظام ارتباطي کمرنگ کرده و چيز ديگري را جايگزين آن کرده‌اند.

اين ژانر‌ها دقيقا از شعر کدام مناطق و زبان‌‌ها انتخاب و با چه معيارهايي انتخاب شده‌اند؟

در دنياي مدرن نام‌گذاري، ثبت؛ توضيح و تشريح يک ژانر جديد به ويژه در حوزه شعر، معمولا در کشور‌هاي اروپايي و آمريکايي رخ مي‌دهد؛ اما وقتي پيشينه، سابقه و ايده اوليه هر يک از اين ژانر‌ها را بررسي کنيم، به نتايج جالبي مي‌رسيم. پيشينه و ايده اصلي براي شعر‌هاي ديداري در شرق آسيا، ايران باستان، مصر و بوميان آمريکا قرار دارد، اما نکته بسيار مهم اين است که نام‌گذاري و ثبت اين ژانر‌ها در اروپا و آمريکا صورت گرفته و براي شناساندن هر کدام هزاران صفحه و ده‌‌ها کتاب منتشر شده است. گفته مي‌شود «گيوم آپولي‌نر» ايده شعر‌هاي «کاليگرام» را از شعر مشجر فارسي گرفته است؛ بسيار خب، چرا يک شاعر فارسي زبان اشاعه دهنده چنين شعرهايي نبوده است؟ شايد به اين علت که هر چيز عادي که مخاطب عام دارد و مشکل‌ساز نيست و باور‌هاي ذهني را به پرسش نمي‌کشد، پذيرفته و در مقابل هر چيزي که اندکي متمايز باشد و کاري کرده باشد که سابقه نداشته يا کم‌سابقه باشد، به عنوان يک امر خطرناک با آن مقابله مي‌شود. معيار انتخاب ژانر‌هاي شعر در اين کتاب، نام‌گذاري‌‌هاي تثبيت شد‌ه‌اي است که موقعيت جديدي از شعر بودن را ارائه کرده‌اند.

به نظرم مفهوم «انحنا» در عنوان اين کتاب، کارکرد معنايي خاصي براي شما داشته باشد. نسبت اين مفهوم با مضامين کتاب و نگاه شما به‌عنوان يک شاعر چيست؟

ويژگي‌‌هاي شعر و موقعيت شعر بودن مدام در حال دگرگون شدن يا اگر دقيق‌تر بگويم ديگرگون شدن و مثل ديگري شدن و مثل غير شدن است. مثل آن چيزي که مثل خودش نيست؛ يعني ويژگي‌‌ها مدام در حال تبديل به غيرويژگي هستند. در چنين شرايطي مخاطب به عنوان ناقد شعر بايد بتواند آن خطاب هميشگي شعر به ديگري غايب را به کنش آن ديگري در متن شعر تبديل کند. پس نقد نبايد بيرون از شعر بايستد و با مناسبات و قرارداد‌هاي بيروني آن را بخواند، بايد خود را درون شعر از ابتدا بخواند. بايد مناسبات و قرارداد‌هاي متني را با خود و حين کنش خواندن خود در متن شعر بسازد. هم پاسخي به خطاب شعر باشد و هم آن را دايم به تاخير بيندازد؛ و لازمه چنين امري، آگاهي از نظريه‌‌هاي ادبي و ژانر‌هاي شعر است که در اين کتاب معرفي، بررسي و توضيح داده مي‌شوند. نکته‌اي که نبايد از ياد برد اين است که کار بوطيقا بازگويي معنا نيست؛ شناخت قواعدي است که ناظر بر آفرينش شعر هستند و اين قواعد را در درون خود شعر مي‌جويد. بنابراين بوطيقا آن رهيافت به شعر است که مجرد و دروني است. خود شعر، موضوع بوطيقا نيست؛ آنچه بوطيقا بررسي مي‌کند ويژگي‌‌هاي شعر است؛ بر اين پايه بوطيقا توجه خود را به خصوصيت مجردي معطوف مي‌دارد که «شعريت» ناميده مي‌شود و با انحناي عظيمي که اين ويژگي‌‌ها در ژانر‌هاي جديد شعر يافته‌اند، بوطيقا هم در انحناست.

شما را به‌عنوان يک شاعر تجربه‌گرا مي‌شناسيم و ماهيت تجربه‌گرايي، با ارائه پيشنهاد‌هاي تازه به جريان‌‌هاي شعري حاضر گره مي‌خورد. «بوطيقا در انحنا» هم مي‌تواند چنين ويژگي براي شعر ما داشته باشد؟ يعني پيشنهاد دهنده باشد؟

خواننده تيزهوش با پيشنهاد‌هاي متعددي در اين کتاب مواجه مي‌شود، از جمله اينکه در مواجهه با يک شعر اجرايي يا آوايي، بايد از چه چشم‌اندازي به مفاهيم نگاه کرد. وقتي تعريف ما از شعر ثابت باشد قطعا از حدود و چارچوبي که برايش چيده‌ايم بيرون نخواهيم آمد. فرضا اگر با يک شعر آوايي مواجه شويم هاج و واج مي‌مانيم که اين حرف‌‌ها و اصوات نامفهوم چه هستند و چه ارتباطي مي‌توانند با شعر داشته باشند. وقتي با يک شعر اجرايي که حرکت‌هاي بدن و حتي فضا و مکان و مخاطباني که آنجا هستند بايد جزيي از شعريت اثر باشند، مواجه مي‌شويم، طبيعتا درکش نمي‌کنيم. وقتي با شعري مواجه مي‌شويم که مي‌بينيم شکل ديگري و نگاه ديگري دارد و با نظام ارتباطي فيلم کار مي‌کند دچار مشکل خواهيم شد. يکي از پيشنهاد‌هاي «بوطيقا در انحنا» اين است که ببينيم از چه چشم‌اندازي به اثر نگاه ‌کنيم، تمامي اين تعاريف را بشناسيم و بعد از شناخت اين تعاريف، درباره‌شان صحبت کنيم و انتقاد داشته باشيم و آن را با موقعيت خودمان بسنجيم. وگرنه خيلي آسان است که در هر امر غريبه‌اي يک دشمن پنهان ببينيم و نفي‌اش کنيم.

مهم‌ترين پاسخي که در توضيح طرح و شکل‌گيري شعر نو فارسي مطرح شده، ضرورت و اقضائات زمانه‌ جديد بود. سوالي که معمولا مقابل شعر تجربه‌گرا و جريان‌‌هاي پيشرو قرار دارد اين است که تحولات مدنظر آنها، آيا با ضرورت يا نيازي در شعر و يا جامعه، پشتيباني مي‌شوند يا خير. در اينجا اما مي‌خواهم اين سوال را از شما بپرسم که آيا معرفي و آشنايي با ژانر‌هاي شعري که محصولِ جهانِ زيسته‌ شاعر غربي است، مي‌تواند براي شاعر فارسي زبان هم کارگشا باشد؟

مساله مهم اين است که در حال حاضر و در کشور با انواع شعر‌هاي ديداري، آوايي، صوتي، اجرايي، ويدئويي مواجه مي‌شويم و در جايگاه مخاطب نمي‌توانيم اين حضور را ناديده بگيريم. شاعر در هر ژانري جهنم خود را مي‌سازد، اما اين منتقد يعني مخاطب تيزهوش است که بايد از اين جهنم بهشت خود را پديد آورد. ضمن اينکه ويژگي‌‌هاي متغير و موقعيت ناايستاي شعر از تغيير اقتضائات اين زمان جدا نيست. ما در عصر پارادايم پسامدرن هستيم. پارادايمي جهاني که با دگرگوني هويت‌‌ها و ساختار‌هاي اجتماعي، با رويکرد بي‌توجهي به معرفت شناسي و مطالعه بازنمود‌ها به جاي پرداختن به دلالت‌‌هاي فرضي آنها؛ ترديد نسبت به بنيان‌‌هاي قطعي حقيقت و ارزش؛ اهميت چگونگي طرح دعاوي و کاربرد دانش در مسائل سياسي اجتماعي و نه صدق يا کذب آنها و بي‌توجهي به معنا به عنوان منبعي براي ساختن هويت‌‌ها و ساختارها؛ خود را نشان داده است. در اين پارادايم، تغيير جهت گيري‌‌هاي ديگري هم حايز اهميت است مثل: مرکزيت‌زدايي از جامعه و باور به اينکه ساختار‌هاي اجتماعي طي فرايندهايي که در مکان و فضا صورت مي‌گيرد، ساخته مي‌شوند و نه به گونه‌اي علت و معلولي. تغيير باورها، ارزش‌‌ها و زمينه‌‌هاي اجتماعي نقش کاملا موثري در شکل دهي به رويکرد‌هاي جديد در شعر داشته است. مي‌توان گفت شعر متمايز اين عصر نتيجه تغيير نگرش نسلي است كه تحولات جهاني و منطقه‌اي را با تمامي تناقضات آن درک کرده و مي‌داند وارد دوران‌‌هاي‌گذار پياپي و بحران‌‌هاي دومينويي شده است که مي‌تواند مولد فرم‌‌هاي بي‌سابقه در شعر باشد. فرم‌هايي که اجرايي از شک، نسبي‌گرايي حاد، بي‌باوري به روايت‌‌هاي کلان و سوژه استعلايي هستند و خود مولد بحران و تنش در فضاي ادبي مي‌شوند. فرم‌هايي که در شعر، تخريب، گسست و فروپاشي دروني را اجرا مي‌کنند. شعر در اين دوره پارادايمي نه فقط از بحران استقبال مي‌کند بلکه خود بحران‌ساز مي‌شود و مرز‌هاي شعريت را بار‌ها و بار‌ها تغيير مي‌دهد بدون اينکه مسير خطي خاصي را به‌عنوان مسير پيشرفت همچون شاعران آوانگارد مدرنيست براي خود مشخص کند و صرفا به نفي گذشته بپردازد. شعر در اين دوره هر قدر توانسته، ساختار‌هاي معناشناختي را به بازي گرفته و نشان داده که معنا چيزي از قبل آماده نيست و با ظهور فرم شعر آشکار مي‌شود و هيچ مولفه و رويکرد قطعي را نمي‌توان براي آن در نظر گرفت.

همان‌طور که مي‌دانيد، شعر در دهه‌‌هاي اخير، آزمون و خطا‌هاي فراواني داشته و شما نيز طرح‌‌ها و ايده‌‌هاي مختلفي را در شعر فارسي آزموده‌ايد. درک حال حاضر شما از موقعيت شعر و جريان‌‌هاي پيشرو در شعر فارسي چيست؟ به نظرتان مهم‌ترين دستاورد‌هاي تلاش‌‌هاي صورت‌گرفته براي شعر فارسي در دهه‌‌هاي اخير که بتوان قدم‌‌هاي آينده را با تکيه بر آنها برداشت، کدامند؟

خب، من بر اين باورم که مدت‏‌هاست که «شعر» محو شده و تنها همين کلمه؛ همين عنوان از آن باقي مانده است. نامي که به هر چيزي اطلاق مي‏شود اما توان ناميدن خودش را ندارد. در چنين وضعيتي مي‏توان با اين کلمه فرم‌هايي رندانه و رمززدايي شده ساخت که چندين تأويل ناپيوسته به دست دهد و مبتني بر چشم‌اندازهايي متعدد و نقاط محوشونده‌ متفاوتي باشد و به يک جهان‌بيني يا متافيزيک واحد اشاره نکند. مي‌توان با اين کلمه فرم‌هايي ساخت که به‌طور مفرط، جهاني زباني را همزمان ويران کند و بسازد و خودانديشي خود را پنهان نکند، يا وانمود نکند که مي‌تواند بر تناقض‏‌هاي دروني خودش غالب ‌آيد و ادعاي آوانگارد‌هاي منقرض شده را تکرار کند. فرمي که معيارهايي متعدد و متکثر وضع کند، اما در جبهه‌اي فراگير و گسترده وارد نشود، کاري که آوانگارد دهه‌ 1920 ‏کرد. چنين فرمي تنها بايد بر خودش غلبه کند و اين موقعيت پارادوکسيکال شعر «پُست‌آوانگارد» است که آوانگارد نيست، چون مسيري خطي را دنبال نمي‏کند و قائل به جهت خاصي براي پيشرفت نيست، بنابراين همه جا هست و هيچ جا نيست، مجموع‌هاي التقاطي از تجربه‏‌هاي پراکنده است، که از قبل‏‌هاي متعدد مي‌آيد و هرچه را بخواهد تسخير مي‏کند. بديهي است چنين رويکردي، نيازمند نظريه‌پردازي ادبي است. اگر نظريه ادبي را دانش معيار‌ها و بنيان‌هاي ادبيت در انواع ادبي بدانيم، آن‌وقت هيچ شعري بركنار يا تهي از نظريه ادبي نيست. هر شعر جدي، تجربي و حرفه‌اي مدام نظريه ادبي را به چالش مي‌كشد در حالي كه توليد كننده‌ آماتور شعر نمي‌تواند شعر تجربي را بسازد و به علت ناآگاهي و فقدان دانش شعري، به جاي به چالش كشيدن مباني زيباشناختي نظريه، به دام كليشه‌هاي زباني مي‌افتد. شاعر حرفه‌اي و آگاه از نظريه‌‌هاست كه مي‌تواند با كنش ساختن شعرش، مباني نظري را هم تغيير دهد. شعري كه از نظريه ادبي آگاه باشد هم پرسش‌ساز است و هم پاسخ‌هاي قبلي را به چالش مي‌كشاند. اين شعر تجربي و حرفه‌اي است كه درك سنتي از شعر را دچار شك و ترديد مي‌كند و ياد مي‌دهد كه چطور بايد به شعر نگاه كنيم. بنابراين اگر شعري خود را فارغ از نظريه ادبي ببيند، قابليت به پرسش كشيدن چيزي يا در تقابل قرار گرفتن با امري را نخواهد داشت.

چه دورنمايي را براي شعر در قرن آتي پيش‌بيني مي‌کنيد؟ و به نظر شما چه عوامل دروني و بيروني بيشتر در جريان شعر آينده فارسي، موثر و بارز خواهند بود؟

رسيدن به شعر، رسيدن به امر ناممکن است. رسيدن به افقي دست نيافتي؛ آن هم وقتي خود راه، خود رفتن و خود مقصد، تنها در همين امر ناممکن و از همين ناممکني بايد ممکن شود. لمس واقعي توهم است. کوششي است تا راهي از توهم ساخته شود و واقعي در اتفاق نيفتادن، اتفاق بيفتد. ولي شعر را نمي‌شود حتي به آن لحظه‌ رسيدن به امر ناممکن محدود کرد. همين ناممکني محدود نشدني، پرسش پنهان هر شعري مي‌شود که از نافرجام بودن کوشش خود آگاه است. همه‌ شعر‌هاي تجربي، با شکل پيش‌بيني‌ناپذير خود، با اجراي منحصر به فرد خود، همين پرسش را طرح کرده‌اند. همه‌ شعر‌هاي تجربي، منهاي ديگري شده‌‌ شاعرند. خود‌هاي از خود بيرون رفته، از حد گذشته که تنها ردي از آنها مانده است. خود‌هاي پيش‌بيني‌ناپذيري که اثري مهارنشدني دارند و خود آشناي شاعر را هم تغيير مي‌دهند؛ ديگري‌اي هستند که از «مي‌توانست بشناسد و پيش‌بيني کندهاي او، از حد‌هاي آشنا، عبور کرده‌اند. هر دو براي هم ديگري هستند. پرسش پنهان شعر‌هاي تجربي، چگونه ممکن بودن امر ناممکن است، چگونه پرسيدن همين پرسيدن است. شعر به بيان هايدگر، ناميدن بنيادين هستي است پس اثري شعر است که جهاني را بسازد که خود و همه چيز را از ابتدا ‌بنامد. اين نگاه مي‌تواند در هر فرم جديد اتفاق بيفتد. و همه زبان‌ها و زمان‌ها و رخداد‌ها مي‌توانند آنجا حاضر باشند. بستگي به فرمي دارد که ساخته مي‌شود و اين فرم مي‌تواند آوايي باشد يا نباشد يا اجرايي باشد. اين شعر‌ها قبل از اينکه بخواهيم درباره‌شان تصميم بگيريم، تثبيت و نامگذاري شده‌اند و نمي‌توانيم بگوييم شعر اجرايي يا آوايي اصلا لزومي دارد يا ندارد. تکليف ما با اينها روشن است، وجود دارند. حالا يا مي‌توانيم در اين حوزه کاري انجام دهيم يا نمي‌توانيم. مي توانيم ترکيبي بسازيم که فراتر برويم، مي‌توانيم شعر را حتي به حوزه‌هايي که مربوط به شعر نبودند نفوذ بدهيم يا قانع هستيم به آن چيزي که داريم و خطري ندارد و مرسوم است. کار شعر همين است ساختن جهان و محسوس کردن امور نامحسوس و اين ناميدن اتفاقا هميشه در برخورد اول ممکن است غريبه باشد. شامل همه چيز حتي هذيان‌گويي هم مي‌شود. چرا خود فرم هذيان را شعر نکنيم؟ چرا از چيزهاي به نظر عجيب و غريب شعر نسازيم؟ خود اين کنار هم گذاشتن هم توانمندي تدوين مي‌خواهد. بايد جهاني را در شعر محسوس کنيم و در اين محسوس کردن خود اثر و ناميدن شعر خيلي مهم است بايد بتوان شعر را از ابتدا ناميد يعني تعريف جديدي از شعر ارائه کرد و اين سخت است. براي همين است که ما مدام سعي مي‌کنيم شعر خلاقانه‌تري بنويسيم و براي همين است که نسل‌هاي متوالي مي‌آيند و باز هم شعر نوشته مي‌شود.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار