| کد مطلب: ۱۱۵۷۹۹۲
لینک کوتاه کپی شد

علی‌رضا پنجه‌ای به بهانه‌ انتشار «سُک‌سُک‌های عاشقانه»:

دوران پیش‌رو بهشت نخبگان خواهد بود

آرمان ملی: علی‌رضا پنجه‌ای (۱۳۴۰) شاعر، روزنامه‌نگار، نظریه‌پرداز و منتقد ادبی یکی از چهره‌های فعال و البته پرکار در دهه‌های اخیر است. انتشار نخستین مجموعه شعر او یعنی «سوگ پائیزی» به سال 1357 باز می‌گردد و با انتشار «همنفس سرودهای جوان» در سال 1366 و «آن سوی مرز باد» در سال 1370، انتشار سروده‌ها و پژوهش‌هایش ریتم تند‌تری به‌خود گرفت تا توجه مخاطبان حرفه‌ای شعر را بیشتر و بیشتر به خود جلب کند.

دوران پیش‌رو بهشت نخبگان خواهد بود

فرصت را غنیمت دانستیم تا در مصاحبه‌ای که به مناسبت انتشار مجموعه شعر تازه‌اش با او داشتیم، مفصلا دیدگاه امروز او را درباره گذشته، حال و آینده شعر فارسی جویا شویم؛ از شاعری که عمری دل در گروی ادبیات و شعر داشته و می‌گوید: «فروشگاه صیادی‌ام مانند ارزان‌سراها نیست. مشتری‌هایم را خودم برچین می‌کنم. من در ادبیات دنبال کاسبی نیستم...»

اخیرا مطلع شدیم که چهاردهمین مجموعه شعرتان با نام «سک‌سک‌های عاشقانه» به انتشار رسیده است. اما پیش از پرداختن به این مجموعه، خوب است مرور کوتاهی بر کارنامه‌ ادبی شما داشته باشیم.

اجازه بدهید شناختی مجمل از سرفصل‌های ملاحضات شاعرانه‌ام را برایتان برشمرم. اگر شاعران را به دو طیف 1- «نوآور» و 2- «بهره‌ور از دستاوردهای نوآورانه» تقسیم کنیم، پس از انتشار دومین مجموعه شعرم «همنفس سروهای جوان» در سال 1366، در شعر من باور به نوآوری و گذر‌ کردن همراه با احتیاط از طیف دوم - «طرز نیما»یی و «طرز شاملو»یی- قوت گرفت؛ تا مقطع انتشار «همنفس سروهای جوان» من از طیف بهره‌وران (ردیف دوم) محسوب می‌شدم. دفتر دوم من اما «همنفس سروهای جوان» تحرک آونگی داشت بین «طرزنیما»یی و «طرز شاملو»یی. سپس شعرهای چهار سال بعدی‌ام، [١٣٦٦ تا ١٣٧٠] شدند مهم‌ترین کتاب‌هایم. «برشی از ستاره‌ی هذیانی» شعرهای منثوری که در تعداد قابل توجهی از آن‌ها نشانه‌هایی از شاعری که عزم جزم کرده تا رفتار دیگری با شعر داشته باشد، دیده شد؛ اگرچه ته‌مانده‌هایی از دغدغه‌ و گرایش به «طرز شاملو»یی هنوز از من، کاملا دور نرفته بود. هرچند معتقدم روند نوآورانه پسا‌مشروطه شتاب افسار گسیخته و هیجانی داشت؛ با این همه دست کم سه دهه از طرح این عقیده‌ام می‌گذرد که شعر نیمایی دست‌کم تا دهه‌ی شصت می‌توانست چهره‌هایی خلاق و گونه‌آور و دارای نوآوری‌های دیگر معرفی کند؛ چهره‌هایی چون: اخوان، سهراب، نصرت‌، فروغ، آتشی، سپانلو و... بر جمع بزرگان شعر ما بیفزاید، و چون وزن برای طیف گسترده و اکثریت مخاطبان، مرکزیت قابل تاملی داشته، می‌توانستیم در وضعیت نیمایی شاهد شاخه‌های نو‌ و تنومندی بر پیکره درخت شعر باشیم. از انتشار شعرهای دومین دفتر شعرم «همنفس سروهای جوان» تا در هیات جدید و نوآورانه آزمون سعی و خطا کنم، چهار سال فرصت داشتم. تا برسم به سال۱۳۷۰. بگذارید تا خاطره‌ای برای‌تان بگویم: امروزه اگرچه از کلمه‌ «برش» راحت در همه جا استفاده می‌شود ولی آن زمان نام مهم‌ترین کتاب جوانی‌ام «برشی از ستاره‌ی هذیانی» حساسیت‌هایی ایجاد کرده بود که ذهن نجربه‌گرای من با آن کنار نمی‌آمد. ذهنیت انجمن‌ ادبی‌نشین با هر بدعتی از این دست سر ستیز داشت، از دایره‌ی معانی حقیقی و مجازی واژه‌ی برش معادل قاچ خربزه و هندوانه می‌گرفت و آن را بزرگ‌نمایی می‌کرد و مستمسکی برای استهزاء نوگرایان. خود نام کتاب مشکل مضاعف بود البته، به مسخره می‌گفتند؛ مگر ستاره‌ هذیان می‌بیند؟ مگر ستاره هندوانه است که قاچ شود؟! همزمان با آن در سال ۱۳۷۰ «آن‌سوی مرز باد» شعرهای کوتاه آن چهار سال پس از «همنفس سروهای جوان»، تجربیات نوآورانه‌ای را گروه کرده بود که در ۴۸ صفحه کتاب شده بود. این هر دو از نخستین کتاب‌های پر فروش شعر در آغاز دهه محسوب می‌شد...

درباره کارنامه ادبی‌ام باید بگویم من در شعر به‌دنبال رسیدن به ساحل امن و ایجاد ثبات و سپس صید از منقطه‌‌ای محدود در ساحل امن نیستم، ماهی‌گیری من رودارود و پیش‌رونده است. می‌روم پایین و بالا، وسط آب، بالای پل، کنار سخت‌ترین قسمت‌های رود تا از رمز و رموز صید هرگونه ماهی برخوردار شوم، تجربه بیاموزم و روش‌های صید را به کتاب مرجع ماهیگیری بیفزایم، دنبال افزایش درهم و کلی و یک‌جا به مخاطبانم نیستم؛ بی‌آن‌که از قشر متوسط کتاب‌خوان غافل مانده باشم و ماهی‌هایی در دسترس برای این طیف نداشته باشم؛ نه! نیت من اما، در طول زمان و جلب اعتمادشان به نوآوری و افزودن این طیف به صف شعرهای تجربی و نوآورانه است. همواره پا‌به‌پا رود شعر را رودارود بالا و پست، در نهان‌جاها و بی‌راهه‌‌ها و سخت‌گذرها گز می‌زنم تا برای اثرمندی، گونه‌های ناشناخته را با روش‌های غیرمعمول صید کنم. فروشگاه صیادی‌ام مانند ارزان‌سراها نیست. مشتری‌هایم را خودم برچین می‌کنم. من در ادبیات دنبال کاسبی نیستم. حتی آن زمآنکه برای نوآمده‌ها در دفتر کار و منزل و خانه‌ی فرهنگ گیلان کارگاه خصوصی و رخ به رخ‌، و عمومی درباره‌ جهان‌بینی و زیباشناسی ادبیات و شعر و روزنامه‌نگاری داشتم، بدون گرفتن ریالی خدمت‌گزار ادبیات می‌دانم و دل‌خوشم که کاخ آن چشم‌نواز و باشکوه جلوه کند. چون معتقدم اگر به‌جای حافظ و مولانا نامشان را مخفف خطاب کنیم «ح» و «میم»، به هیچ وجه –ذره‌ای- از کارکرد و اثرمندی غزلیات شمس‌الدین حافظ و جلال‌الدین محمد کم نمی‌شود. نام‌ها و شهرت فقط ذهن‌ها را معطوف به تعداد و تمرکز و عمق‌یابی خواهد داشت. مخلص کلام گفته باشم، در هر شعری، و نه در هر کتاب صرفاً به ‌جست‌وجوی افزودن به ظرفیت‌‌‌های نو هستم، ادبیات نزد من نفس می‌کشد و نفس‌کش می‌طلبد، عضلات و سیستم ایمنی‌اش را با رژیم سخت تقویت کنیم، برایش عناصر مورد نیازش را فراهم آوردیم، من می‌نویسم چراکه کسی در من فرمان می‌راند بنویس! حق انتخاب ندارم، حتی با کتاب «مسافرخانه‌ بهشت» به صورت پروژه‌ای مواجهه نداشتم، نخستین شعر با نخ سفر نیما به رشت در ذهن و سپس کاغذ جاری شد. چیزی نگذشت دستم را گرفت و مرا برد سراغ سایر چالش‌های دغدغه‌مند ذهنم، سراغ ذوالفقار خان مهندس، نخستین رسام نقشه‌ی تمام رنگی رشت در دوره‌ی ناصری، یا ذهنم را از مرکزیت شخصیت بدمن قصه‌ جنگل هدایت کرد سمتِ: از شکوه «میرزا کوچک‌خان» نوشتن و در برهه‌ای هم «عطار» شاعر را از تونل زمان گذر دادم و با او شاعرانه قصه‌های این‌زمانی ساختیم. و الخ...

مجموعه شعر «سُک‌سُک‌های عاشقانه» با سایر مجموعه‌های پیشین، خاصه مجموعه شعر «عشق همان اویم است» که در دهه نود و «آن سوی مرز باد» که در دهه هفتاد منتشر شده و دارای شعرهای کوتاه هستند، چه تفاوت‌هایی دارد؟

پختگی و ارائه‌ تجربه‌هایی دیگردست، یکی از ثمره‌های ذهن چشمه‌زاست. من چشمه‌های نو از نو کم‌بنیاد نکرده‌ام و گاه هم به مهندسی بهتر و افزودن به امکانات موجود پرداخته‌ام؛ چه در نزد ذهن خودم و چه در خورجین ادبیات! خاصیت بروز‌رسانی، افزودن بر امکانات و اصلاح بی‌راهه‌ها و کژی‌های یحتملِ پیش‌رو نیز هست. مطالعات مبانی نظری هم از دهه‌ پنجاه هرگز نتوانست در من به شیفتگی و اسنوبیسم بینجامد، در کارگاه ذهن من مهوع نا‌دانستگی نیست؛ بل برای اثبات شعور خود فاکت‌های نخ‌نما از این و آن نظریه‌پرداز مکتب این و آن است. خواندن آن‌ها اغلب با ایجاد جاذبه نزد نوآمدگان نمود داشته؛ بی‌که تحلیل مشخص از شرایط مشخص داشته باشد، بی‌که خود به تأویل سرچشمه‌ی آن آرا به دیده‌ی مستقل نگریسته باشد. ما سیال در زمانیم؛ همان‌طور که زمان و زمانه تغییر کرده، تورم بیش‌تر شده، جنگ‌های نیابتی مستقیم شده، تقاضاهای جامعه تغییر ماهوی یافته، من نیز، در چامک‌های «آن‌سوی مرز باد» در سال ۷۰ - همان‌گونه که زمان گذر کرده از ما، دغدغه‌های ما هم گذر کرده از نهاد گذشته، این نهاد با تجربیات دیگر گزاره‌های نوتری قصه کرده برای مخاطبان- پس از همنفس سروهای جوان که شعرهای انقلاب ۵۷ تا سال ۶۶ را گروه کرده بود و شعرها سوژه‌مند بودند و از تم نیمایی و طرز شاملویی بهره‌مند و البته شعرهای کوتاه خواندنی در آن کم نبودند در بازه‌ زمانی خودش. باید تصریح کنم «آن‌سوی مرز باد» شعرهای کوتاه حرفه‌‌ای‌ مرا در بر گرفته بود، شعرهایی که اغلب در ویژه‌ هنر و ادبیات کادح، آدینه، دنیای سخن و گردون چاپخش شده بودند، شعرهای مربوط به آغاز دوره‌ اول روزنامه‌نگاری‌ام.

کار روزنامه‌نگاری: برخی سخت‌گیری‌ها و برگزین کردن‌ها یاد شاعر و نویسنده می‌دهد. در هر حال ذهن مدام دارد می‌خواند و داورانه می‌خواند؛ در حالی‌که مخاطبان کتاب‌ها اغلب همدلی و همذات‌پندارانه مشتری کتاب و مولف‌اند اما نگاه روزنامه‌نگار نگاهی نقادانه و سخت‌گیر و بازرس‌مآبانه است، ورنه عرفان، فلسفه، اجتماع و سیاست و دید غنایی از پیش همواره‌ذاتی من بوده است. ناگفته پیداست که باورها بر ما در گذر زمان مدام دستخوش ملاحظات جدیدتر می‌شوند، میل به پوییدن و پاییدن و سرفصل و سرخط شدن! در چنین باور و چشم‌اندازی نه بهره از یافته‌های ثبت شده نه حتی تولید نسخه‌های جدید مشابه‌ی قبلی‌ها! شاعرانی مشهور داریم که پشت ذهن مستعملشان مخفی می‌شوند و درصدد ایجاد مشغولیت ذهن برای مخاطبان‌اند؛ نه خلق چشم‌اندازهای نو و پر تعدادی مخاطبان دغدغه‌شان است. با یکی بود یکی نبود و تسلسل مراجعه‌ نهاد و قهرمان قصه به نهاد‌های دیگر و گزاره‌های دارای رویه‌ یکسان و سپس با گفتن: «قصه‌ی ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید» هم قصه‌ بین خود و مخاطب را سر هم می‌آورند. قصه‌هایی از این دست نوشتن برای آموزش و پند و اندرز و خواب خوب است، اگرچه قصه‌های من اغلب خواب را از سر می‌پراند و مجبورت می‌کند چند بار بخوانی و آخرش هم با امکان خوانش از سویه‌ دیگر از خستگی: چرا، چطور، مگه می‌شه... بی‌هوشت می‌کند و صبح هنگام پا شدن از بستر با تکرار سویه‌ای از خوانش که چرا، چطور... در مخاطب کنجکاو چالش‌گرانه ادامه می‌یابد. شعر نباید مانند قند در لحظه کامت را شیرین کند، بل مانند دانه‌ هل و گشنیز باید باشد که هم کام و هم دهانت را برای نه یک لحظه؛ بل لحظه‌ها به یاد کامت بماند. چامک، چامه، تابلو، داستان، فیلم در منظر من چنین اثرمند باید باشد نه مصرفی و زودگذر. البته در انتخاب شعرها، ناشر شعرهای ویترینی هم به عنوان بیمه‌نامه‌ی کتاب گذاشته، چامک‌هایی برای طیف گسترده‌تری هم، اما کفه‌ هل و گشنیز آن می‌چربد به چند حبه قندی‌هاش!

«آن‌سوی مرز باد» نسبت به «همنفس سروهای جوان» مخاطبان حرفه‌‌ای‌تری می‌طلبد. عشق همان اویم است نسبت به آن‌سوی مرز باد صیقلی‌یافته‌تر و چامکانه‌تر و گونه‌های کم‌نظیرترین را گروه کرده است و سک‌سک‌های عاشقانه و چامک‌های بی‌شمار هنوز تدوین‌ نیافته در قالب کتاب، سیر تکاملی مثمری دارند. شاید در آخر کار منتخبی از چامک‌هایم که اثرمندترند و دنباله‌‌دارترند را توسط ناشران حرفه‌ای منتشر کنم. البته با سخت‌گیری بیش از سی مجموعه شعر. چندین کتاب ترجمه‌ شعر، گفت‌و‌گو، نقد و نظر و مقاله و یک رمان سیصد صفحه‌ای از سال ۱۳۹۳ هنوزا منتظر تدوین‌اند.

شعر نیمایی دست‌کم تا دهه‌ شصت می‌توانست چهره‌هایی خلاق و گونه‌آور و دارای نوآوری‌های دیگر معرفی کند؛ چهره‌هایی چون: اخوان، سهراب، نصرت‌، فروغ، آتشی، سپانلو و... بر جمع بزرگان شعر ما بیفزاید

با مطالعه مجموعه شعرهای شما، به نظر می‌رسد علیرضا پنجه‌ای بسیار درگیر ساخت شعرهایش و مهندسی کردن آن در بازی با کلمات به منظور عبور از سطح روساخت زبان است. به نظر شما این رفتار موجب نخواهد شد که مخاطب بعضاً با اشعاری معماگونه مواجه شود و التذاذ لازم را نبرد؟

من نگاه مصرفی به ادبیات ندارم، نگاه ماکیاولی نیز. هدف من وسیله را توجیه نمی‌کند. دنبال چهره شدن و سلبریتی‌بازی‌های لوث‌شده نیستم، کار ادبیات شومنی نیست و بازار به من ربط ندارد. در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد. گلاب من برند خودش را دارد. غنچه‌ من ممکن است از آفت‌ بری نباشد، ولی ارگانیک است. قدما شرط شاعری را از بر کردن بیست ‌هزار بیت می‌دانستند، می‌گفتند آنقدر حفظ کن تا وزن بشود ملکه‌ ذهنت. آیا کاربرد جناس، ایهام، توشیح، تضاد، قافیه، ردیف زحفات، عروض مهندسی شهر نیست؟ هست! اما این مهندسی از بخش کوشش برای باد گیری رفته به بخش جوشش چشمه حالا چشمه مقفی و مردف و مخیل و.... می‌جوشد. در ذهن شاعر، در ذهن من هم نوآوری، نیز واژه‌پردازی، معطوف به نظریه‌ و ذاتی شده. هر شعری که از من می‌خوانید، آخرین نسخه‌ آن نیست. شعر تا من زنده‌ام با من نفس می‌کشد. من بدون بدعت، مرده‌ام. شعرهایم اغلب با من ناآشنا هستند، چون کثیرند و من وقت نمی‌کنم تکرار شونده‌شان کنم؛ مگر برخی که هم مخاطبان، هم مرا به خود عادت داده‌اند، نه اینکه بقیه عادت نداده‌اند، بقیه وقت حتی دوبار خواندن و مرور توسط من شاعر را - از بس مدام دارد به تعداد و حجم شعرها افزوده می‌شود- پیدا نکرده‌اند. بنابراین هر شعر مرا که می‌خوانید ممکن است حتی در چاپ چندم کتاب ویرایشش کنم. مهندسی و وسواس‌های شاعرانه پسامدتی ذاتمند می‌شوند. فقط می‌ماند تغییر ذائقه‌ مخاطب! مردم اغلب دوست دارند در ساحل امن بنشینند و موج را ببینند. خب من نه اینکه برای چنین مخاطبانی تابلوهایی از این دست از منظره‌ دریا نیافریده باشم؛ نه! دارم، کم هم نیست، چراکه توسط آن تابلوها باورشان را به خود تقویت می‌کنم، چه با ساخت دوبیتی و رباعی، چه غزل و مثنوی و چه چامه‌های نویی که کمتر چالش برانگیزند و پسند مخاطبان کتاب‌خوان و نه شعرخوانی حرفه‌ای در آن‌ها لحاظ شده. این‌گونه شعرها بینابینی هستند با درصد چالش کمتر، خب با این‌ها اعتمادسازی می‌شود، سپس پیش رویشان شعرهایی هست که باید برای مواجهه با آنها سرحال‌تر، پر حوصله‌تر باشند، وقت بیشتری بگذارند، تا راه لذت از آن را بیابند. البته در برخی از شعرها توانسته‌ام خودم را به شیوه‌ حافظ نزدیک کنم، یعنی هر مخاطب به فراخور از آن اثر خوشش بیاید، این‌ تنوع همواره از دیرباز بوده، کتاب کالایی فرهنگی‌ست و متناسب بازار خود برای مشتری‌هایش برنامه‌ریزی می‌کند. سبک‌ها برای همین پدید آمده‌اند، عمیق و در دسترس بودن دغدغه‌ من است، عمیق و نادسترسی هرگز، هنر طراحی شده برای طیف‌های متنوع جامعه.

فرق بین نوشتن یک روایت توسط من، و همکاران دیگر و هوش مصنوعی چیست؟ برنامه‌ریزان هوش مصنوعی الگوریتمش را بر اساس فعالیت‌ها و دیتاهایی که از ما منتشر شده جدول‌بندی و مقوم‌سازی کرده و با ادبیات تحت گرامر تعریف شده و هر آنچه در حین سرچینگ و جست‌وجو با بیش‌ترین بسامد پیش رویش گذاشته می‌شود، متن را در کسری از دقیقه به شما ارائه می‌دهد. سرعت و الگو‌گیری بر اساس الگوریتم از پیش تعریف شده، اما ممکن است متن من و همکارانم نه سریع باشد نه راحت. در یک نگاه قابل فهم و گاه با جابه‌جایی‌های گرامری؛ اما آنچه ما می‌نویسیم، محصول چالش ذهن ما با بسامدهایی‌ست‌ که دستاورد دغدغه و کارکرد عادتمند ما و سبک نوشتاری ماست؛ همانکه مخاطب و منتقدی حرفه‌ای و دارای آرتیکل، از متنی می‌تواند بر اساس عادات و شاخصه‌های ما بفهمد رتوریک و نحو و گرامر متن مربوط به کدام طیف از نویسندگان و شاعران و نهایت شخص مورد نظر است. بنابراین اگر منِ پنجه‌ای با دیدن یک شعر بسیار خوب پرداخته شده متوجه می‌شوم که این ربطی به مولوی ندارد، من همه‌ آثار مولانا را که از بر نیستم، این‌جا جهان‌بینی، سبک و رتوریک زیباشناسانه‌ شعری مولانا و بازه‌ زمان و مکان و فرهنگ زادبومی در فلات ایران است که می‌تواند به من در تشخیص کمک کند، هم از این رو شاخصه‌های کارکردی هر نویسنده و شاعر حرفه‌ای نشان‌دهنده‌ سیاق و سبک اوست. اگر از شما بپرسیم شاخصه‌های شعر شاملو چیست، یا شعر سهراب، شعر اخوان، شعر، نیما، شعر نصرت ملاحظه‌های شعری‌شان را برخواهید شمرد، و از این برشمردن‌ها قادرید تفاوت فی‌مابین ایشان را نیز قلمداد کنید.

وضعیت شعر در دهه‌ پیش‌رو را چگونه ارزیابی و آینده را چگونه پیش‌بینی می‌کنید؟

ادبیات زنده است، خودش بلد است خودش را مرمت کند. من یاد گرفته‌ام خودم باشم و بگذارم این خودم، خودم را به چالش گیرد و بنویسد، آینده به طرز شگفت‌انگیزی با شتاب فزاینده دارد بروز رسانی می‌شود. در چشم‌انداز دوران، آرزوها دارند محقق می‌شوند، در چنین بزنگاهی ادبیات و شعر، نویسنده و شاعر ناگزیر به بروزرسانی خود خواهد بود، دوران پیش‌رو دوران جولان نخبه‌هاست، بسیاری از مشاغل توسط تکنولوژی معطوف به هوش مصنوعی از جرگه‌ی مولد به مصرف کننده تغییر ماهیت کارکردی خواهند یافت. بی‌گمان دوران پیش رو، بهشت نخبگان خواهد بود و آنان که بستر را برای رشد ایشان مهیا می‌کنند نیز از آن سود مادی و معنوی خواهند برد؛ آمیزه‌ای از هوش مصنوعی ربات و انسان، بسا طی‌الارض که در فراواقعیت عرفان از آن یاد می‌شد، جامه‌ عمل بپوشد. وسائط ترابری: کشتی‌ها، هواپیماها و سفینه‌ها بدون هدایت انسانی متردد خواهند شد، توفیق انسان در بهره از هوش مصنوعی در مهندسی ژنتیک و سلول‌های بنیادی و نانو تکنولوژی و به چالش‌گیری و بینابینی شدن ماهیت بیولوژیستی انسان و موجودات زنده، سفر به مریخ، ماشین زمان و چه و چه و چه، با این همه شعر و عشق نامیراست، می‌ماند با همان تعبیر حافظ: یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب، - اگرچه- از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است. زبان‌ اما دوران ساز جلوه خواهد کرد و دوران در تغییرات کارکردی زبان کمرنگ نخواهد بود. از زبان هوش مصنوعی، متاورس و... رصد رمانتی‌سیسم، با فرمت‌های رویایی، مفاهیمی مانند هجران و وصل، انتظار، تنهایی، شدت و حدت برخی عوارض، حوایج نفسانی، افزایش طول عمر و جوان‌سازی سلول‌ها.... دوران ما به شکل غم‌انگیزی در کسری از زمان برای بشر بدل به دنیایی نوستالژیک خواهد شد. اقتصاد، فرهنگ، سیاست، اجتماع، فلسفه، علوم نظری، انسانی، همه و همه با شتاب زایدالوصفی دوران به دوران مفهوم دیگری از زندگی را مطرح می‌سازد، عضلات‌ اندیشه‌ نسل‌ها اگر ورزیده نباشند جز احساس عقب ماندن و خسران غیرقابل جبران ماحصلی برای ایشان در بر نخواهد داشت. بشریت در دوره‌ حساس نوزایی و رنسانس تاریخی، بسر می‌برد، همه چیز بستگی به موقعیت انسان در وضعیت جدید دارد، از مفاهیم کهنه فاصله جدی خواهیم گرفت، واکنش‌های بشری همه در وضعیت و موقعیت جدید انسان تابع همان سیطره‌ تکنولوژیک است، ما به دنیای دیگری پرتاب شده‌ایم، کهنه عتیق و عتیقه می‌شود و نوآوری در کسری از زمان جای خود را به نو دیگر می‌دهد. عالمی دیگر از برای ما ساخته بشر، آدمی دیگر بباید از خود بسازیم!

منبع : آرمان ملی

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار