| کد مطلب: ۱۰۶۰۸۹۰
لینک کوتاه کپی شد

کوندرا، لذت آهستگی را به ما آموخت!

خیلی وقت بود داشتم به تفاوت‌های میلان‌کوندرا و ایوان‌کلیما فکر می‌کردم. هر دو نویسنده‌های بزرگ اهل چک هستند. هم سن و سال هم. یکی از آن‌ها یعنی میلان کوندرا، مجبور شد وطن را ترک کند و مجبور شد، بعد از ترک وطن به قول یکی از نویسندگان، فقط برای مترجمان کتاب بنویسد... چون نمی‌توانست به زبان مادری‌اش بنویسد. در حالی که مردمان جهان از نوشته‌های کوندرا لذت می‌بردند؛ مردم چک از خواندن نوشته‌های او محروم بودند. کلیما چه شد؟ او هم زجر کشید.

کوندرا، لذت آهستگی را به ما آموخت!

به گزارش آرمان ملی آنلاین فریبا خانی، نویسنده و روزنامه‌نگار نوشت: نوشتن  و کار کردن در کشورش برایش ممنوع شد. نویسندگان چک که در کشور مانده بودند، در گروه‌های زیرزمینی، داستان‌ها  و نوشته‌هایشان را زیراکس می‌کردند و دست به دست و پنهانی می‌خواندند با ترس و لرز... بعد از بهار پراگ، بسیاری از آثار او و دوستانش ممنوع‌الانتشار شده بود. با این حال از چک خارج نشد و به گفته خودش کنار شادی‌ها و غم‌های هموطنانش ماند. یک سال قبل از بهار پراگ نیز به دلیل انتقادهایش از حکومت کمونیستی چکسلواکی بازداشت شد. او سال ۱۹۶۹ برای یک ترم به دعوت دانشگاه میشیگان آمریکا، برای تدریس به این کشور رفت. سال بعد دوباره به پراگ بازگشت و به نوشتن نمایشنامه و داستان پرداخت. اما این آثار تا سال ۱۹۸۹ فقط در خارج از چکسلواکی منتشر می‌شدند. کلیما سال ۲۰۰۲ توانست جایزه فرانتس کافکا را به خاطر یک عمر فعالیت ادبی از آن خود کند. او معتقد است. زباله‌های فکری از زباله‌های شهری خطرناک‌ترند!

اما میلان کوندرا سال‌های بسیاری را در غربت و خارج از وطنش نوشت. ما ایرانی‌ها خوب او را می‌شناسیم. بیشتر از ایوان کلیما شاید. بارهستی، جاودانگی، کلاه کلمنتیس، شوخی، آهستگی و... 

او فلسفه و اندیشه را با رمان و رخدادهایش می‌آمیزد و معجون عمیقی می‌سازد. او مجبور شد چک را ترک کند... 

یکبار گفته بود آدم‌هایی که مهاجرت می‌کنند؛ انسان‌های بی‌سرزمینی می‌شوند! چون حتی اگر به سرزمین خود بازگردند با آن بیگانه خواهند بود. یک‌بار هم گفته بود: «هیچ آدم خوشبختی سرزمینش را رها نمی‌کند.»  او در رمان آهستگی چه زیبا هنر آهستگی را  به ما آموخت و نوشت: «چرا لذت آهستگی از میان رفته است. ترس ریشه درآینده دارد. کسی که از آینده رهاست لازم نیست از چیزی بترسد...»

یا جای دیگر می‌نویسد: «سرعت، شکل خاصی از جذبه است. سرعت، ارمغان انقلاب صنعتی است بشر با ساخت ماشین و موتور به ارمغان آورد.»

در همان کتاب آهستگی نوشت: «بعضی مواقع باید ایستاد یک نگاه به دور وبر انداخت شاید دیگر برنده شدن توی همه مسابقه‌ها ارزشش را لااقل برای خودت از دست داده باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت می‌گیری. شاید بفهمی که زندگی کوتاه‌تر از آنی است که تمامش را در مسابقه بگذرانی...»

 به هر حال او حالا رفته است کسی که می‌گفت جهان را نباید جدی گرفت. او که معتقد بود؛ زندگی از مرگ تنومندتر است. چون زندگی، شکم خود را با مرگ سیر می‌کند.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار