| کد مطلب: ۱۰۶۱۹۴۶
لینک کوتاه کپی شد

رمز قرآن از حسین آموختیم

محرم که فرا می‌رسد، در شهر و دیار ما از خردسال تا بزرگسال همه عزادار می‌شوند.عزاداران با سینه‌زنی وزنجیرزنی نوحه سرایی می‌کنند.صدای طبل ودهل لحظه‌ای قطع نمی‌شود. زن‌ها هم از این قافله عقب نمانده و ضجه‌کنان به تماشا می‌نشینند. عاشوراست، واعظی آبگینه سرشت که عشق و مودت و شوق و محبت حسین (ع) در قلبش لانه کرده است ، با نثری آهنگین سوگنامه عاشورا را این گونه آغاز به حکایت می‌کند. سکوتی مرموز و دهشت‌زا مدینه را در چنگال‌های سیاهش فرو برده وسایه سنگین استبداد در آن برهوت ظلم وستم در همه جا گسترده است.در آن صحرای بی کرانه عدم،خوارمایگی جای ایثار،حق‌طلبی وحق گویی را گرفته وسال‌هاست که کوچه‌های مدینه دلتنگ اخلاق کریمانه وروح مهر افزای محمد،شجاعت بی نظیرعلی وآزرم فاطمه است.

رمز قرآن از حسین آموختیم

به گزارش آرمان ملی آنلاین جواد اطاعت، دانشیار دانشگاه شهید بهشتی نوشت: در این سکوت مرگبار، تک ستاره‌ای در آسمان سرد وفسرده‌اش نورافشانی می کند. خفاشان تیره دل این مشعل تابنده که تیرهای نورانی اش برجان تاریکی‌ها می خلد را برنمی‌تابند. در یکی از این روزها که چهره غم‌انگیز غروب با زوزه‌های باد و ناله جغد هم آواشده بود،آغاز شبی شوم را حکایت می کرد. یزید جائر که به انواع فسق وفجور شهره است با مرگ معاویه برخلاف عهد معهود بر اریکه قدرت تکیه زده است.

این ناپارسای دون مایه ازوالی مدینه(ولیدبن عتبه بن ابی سفیان) می‌خواهد تا از نواده رسول خدا(ص) برایش بیعت بگیرد. پیک امارت سر می‌رسد وحسین(ع) سید اولیاء و قبله اتقیاء را به دارالحکومه فرا می خواند.او به فراست درمی یابد که بزرگشان مرده ودر صدد اخذ بیعت‌اند. این دریای علم وحلم سر در جیب تفکر فرو برده؛آیا او ذلت همراهی با ظلم را می پذیرد؟ نه هرگز. فشارها سخت وسنگین می شود. «مروان بن حکم» آن سخت دل ستیزه‌رو با سبعیت تمام از در مکابدت درآمده از والی مدینه می‌خواهد تا در صورت استنکاف از بیعت گردن‌ها را بزند؛ اما والی مدینه در این مناقشه برآن است با تالف وتعطف و یا شاید از اضطرار و اضطراب،از نازله‌ای ناخواسته خودداری کند.

امام با استرجاع ،خبر از مصیبت بزرگی می دهد.وی باید بین عزت و ذلت یکی را برگزیند ؛چرا که منطق اموی بدیلی دیگر نگذاشته است. حسین(ع)درآن بیت الاحزان دور از چشم نااهلان و نامحرمان به بقعه مبارک نبوی پناه می‌برد.پیامبر(ص) پیش از این گفته بود که حسین (ع)چراغ هدایت وکشتی نجات است.او از من است ومن از حسینم. مشکل حسین(ع) که در مکتب حکمت ومعرفت علی آموزگار معنویت وعدالت شده است تنها استنکاف از بیعت نبود باسنت مرده وبدعت احیا شده چه باید می کرد؟ چگونه باید از ستم ،بی عدالتی وزورگویی حاکمیت جائر به انتباه امتی جاهل می پرداخت؟ امر به معروف ونهی منکر که از واجبات الهی است چه می شد؟ او باید شهیدی شاهد می گردید تا پرچم حمییت ،شرف، بصیرت وهدایت بر بلندای قله انسانیت به اهتزاز در می آمد.

امام حسین (ع) دریافت که هجرت از مدینه امری محتوم است؛ فخاصه آنکه موسم حج نیز در پیش بود.القصه آنکه وی با یاران وفتیان با گام‌هایی سدید واستوار در اواخر ماه رجب راهی مکه شد. او به درستی می داند اسلام دین جهاد وعزت است نه قعود وذلت . حسین(ع) روز سوم شعبان که زاد روز اونیز هست وارد شهر مکه شد وتا هشتم ذی‌الحجه در این شهر اقامت گزید.در این مدت دعوت نامه‌های زیادی از عراق به وی رسید.حسین(ع) مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خویش به کوفه فرستاد وسپس در هشتم ذی‌الحجه راهی عراق شد. برخی از جمله محمدبن حنفیه،ابوسعید خدری، عبدالله بن عمر وحاکم مکه مصلحت را آن می دیدند که وی زبان تعرض را در کام کشد تا بامتابعت از معاتبت ایمن شود؛ اما حسین(ع) این معاقبت را برنمی تافت چرا که او به‌درستی می داند که اگر می رفت می برد واگر می خفت می مرد، لذا با ترجیح مرگ برننگ به برادرش محمدبن حنفیه که توصیه می کند پس به جایی برود تا دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور باشد.

او به جای آنکه از مردمش بریده ودر دوردستی خزیده شود ، می فرماید: به خدا قسم اگر در دنیا هیچ ملجا وماوایی نیابم با یزید بیعت نمی کنم. در وصیتی عنوان می‌دارد که برای عافیت‌طلبی ،خود خواهی، ظلم وفساد خروج نمی کنند؛ بلکه بنا دارند به اصلاح امت جدشان پیامبر(ص) بپردازند وبه امر به معروف ونهی از منکر که از واجبات الهی است عمل نمایند.والی کوفه(نعمان بن بشیر) در نطقی تهدیدآمیز به مردم هشدار می دهد؛اما از شدت عمل هم دوری می گزیند.یزید عبیدالله بن زیاد والی بصره که درجهالت،سخافت وخبث طینت کم نظیر بود را باحفظ سمت والی کوفه می کند.مسلم ابن عقیل دستگیر وبه شهادت می‌رسد وفضای دعوت وحمایت از حسین(ع) دگرگون می‌شود. امام حسین (ع) در بین راه عراق از قضایا مطلع شده؛ اما به تکلیف الهی خویش عمل می کند.

وی در نامه‌ای مردم بصره را به کتاب خدا وروش پیامبر دعوت می کند ومی فرماید ای مردم سنت پیامبر مرده بدعت احیا شده است. نهایتا زمان معارضه ومقابله فرا می‌رسد. در شب عاشورا تاریکی پهن دشت کربلا را تیره وتار ساخته، فروغ کم رمق ستارگان با هلال ماه یارای زدودن پرده سیاهی ها را ندارد.صدای کم نوای زوزه باد این بار با ناله فرات هم آوا شده است تا ارکستر ناموزون پرده ای از تراژدی تقابل وتضاد هابیلیان وقابیلیان زمان باشند که فردا در عاشورا بر روی صحنه خواهد رفت. نمایشی حقیقی از جولانگاه بهترین وبدترین‌ها.

کربلا صحنه تقابل عزت وذلت وعبادت ومعصیت،جدال عشق ونفرت،عطوفت وخشونت،اهورا واهرمن وتقابل خوی رحمانی و وساوس شیطانی است. آه چه درد جانکاهی است این تقابل که شریرترین موجودات عالم بخواهند شریف ترین آنان را به بند اسارت وبندگی بکشانند وچه جان سوز است این تضاد که در کنار فرات ،کودکی از جرعه‌ای آب دریغ شود. چه طاقت سوز است که خورشید هدایت در محاصره ابرهای تیره ضلالت باشد وچه سخت است که فضیلت در تنگنای رذیلت قرار گیرد.کربلا صحنه نبرد شمشیرهایی است که یکی را به سعادت می‌رساند ودیگری رابه شقاوت. البته کربلا فقط عرصه تضاد وتقابل نیست.این پایگاه عشق وانحطاط پرده‌های دیگری هم دارد.کربلا صحنه ایستادگی، مقاومت، پاکبازی ودفاع ازآرمان‌های مقدس است. نمایشی از اوج ایثار، فداکاری واز خود گذشتگی که عباس با چهره مشعشع خودبازیگر اول این نقش است.او می‌رود تا از فرات آبی برای کودکان تشنه برگیرد؛اما ددان دون پایه چون سگان در قفای وی افتادند.کربلا صحنه توبه،ندامت ورجوع به حقیقت هم هست که حربن ریاحی ویزیدبن مهاصر(یزیدکندی) در آن ایفای نقش می کنند.

کربلا اوج عبودیت وبندگی خلق در پیشگاه خالق است که درنماز ظهر عاشورای حسین (ع) تجلی می یابد. حسین(ع) رهبر خوبیها در شب عاشورا یاران وهمراهان را به ماندن ویا رفتن مخیر می کند وفرمود اکنون تاریکی را وسیله رفتن کنید واز مهلکه دور شوید اما یاران در کمال مروت ووفور فتوت گفتند چرا چنین کنیم؟ برای اینکه پس از تو بمانیم؟خدا هرگز چنین روزی را نیاورد. آن امام همام فرمود پس همگی به شهادت خواهید رسید. روز موعود فرا می رسد،ابرهای تیره آسمان کربلا را پوشانیده اند.خورشید با چهره ای غم آلود از افق پدیدار شده تا نظاره‌گر مردان بزرگی باشد که در این پهنه چندشناک پروانه وش سر بر آستان شهادت می نهند.

شمربن ذی الجوشن که در لجه بد نامی مظهر خوی شیطانی است به طرف خیمه های امام می آید تا نظاره گر اوضاع باشد.مسلم بن عوسجه اجازه می خواهد تا با تیری کارش را بسازد؛اما منطق علوی و حکمت نبوی اجازه آغاز جنگ را نمی دهد ، همان گونه که علی(ع) در جمل ،صفین ونهروان عمل کرد. هفتاد و دو کوکب که تارپود وجودشان از عشق به هم بافته‌اند،آماده‌اند تا با جان دادن برسر دلدادگی دامن از خاک تیره برکشند تابه افلاک پرکشند.آنان اگرچه به جیش کمترند؛اما به عیش خوش‌تر.حسین(ع) آن گوهر شب چراغ باعطشی سوخته در آن مشغله پرشورترین ودر عین حال غم آلودترین خطبه‌ها را با شمایلی افروخته، با فصاحت ،بلاغت واستحکام ظرافت در آن بطحای بی همتا ایراد می کند تا حجتی برای حال ومآل باشد.شاید که انسان غفلت زده از شقاوت به سعادت برسد. عمر سعد محجوج از این مقاوله با تجاسر اولین کسی است که با پرتاب تیرآغازگر فاجعه ای می‌شود که در پس آن خنجر جهالت وشمشیر عداوت برفرق عدالت فرو می آید.

جنگ آغاز می‌شود ویاران حسین(ع) که با دنیا الفتی نداشتند واز بوی قیامت سرمست وسر خوش بودند ،یکان دوگان به میدان شتافتند تا با نثار خون خویش ورهایی از کالبد ظاهر در بهشت برین مخلد گردند.نافع بن هلال،حبیب بن مظاهر،مسلم بن عوسجه،.....و از جوانان هاشمی نخستین کسی که به میدان رفت شاخه ای از نهال طوبی آن مولود عاقبت محمود علی اکبر حسین(ع) بود. در ظهر عاشورا زیر فروغ خیره کننده خورشید امام سجاده ای به وسعت زمین می گسترد تا با وضوی خون آخرین نماز عشق را با پروردگار خویش زمزمه کند. الله اکبر...... وه چه نمازی ،آنهم در بارانی از تیر که عمر بن قرضه بن کعب انصاری سپر تیر ها می شود، او آن قدر تیر می خورد که به زمین می افتد وخطاب به امامش می گوید:آیا توانستم وفا کنم. خورشید ولایت پس از نماز طلب استرضا نموده وعازم میدان می شوند تا با شهادت خویش پرده دیگری از تضاد وتقابل حق وباطل را به روی صحنه ببرد وبه سوی عرش خدایی تا سدره المنتهی به پرواز درآید ؛ اما قبل از آن باید رسالت خویش به انجام و اکمال رساند.

او که فرزند خدای سخن علی (ع) است و سرچشمه فصاحت و آبشخور بلاغت است ، کسی که بیان او فروتر از کلام خدا و فراتر از سخن بشر است، فزون از کفایت ومنتهی به غایت با جملات واشاراتی که گویاتر از صد مقالت است،در موعظت و نصیحت می کوشد تا شاید دل شنونده را بیشتر برفروزد و دیده حقیقت بین را به روی شبروان بیابان ضلالت بگشاید. امام با بیان فضیلت های خویش و فضیحت های درشتخویان دون مایه و دشمنان فرومایه حجت را بر همگان تمام می کند تا شاید انسانی از برهوت جهل به وادی عقل دراید؛ اما افسوس که علیرغم توسل به محکمات و متشابهات ،آنان که آغالیده ستمند و فریفته مکر شیطانند به تعبیر قرآن صم بکم عمی....به جای بهشت نعیم ، عذاب جحیم را برمی گزینند.

آری طولی نمی کشد ذوالجناح بی شکیب شیهه زنان بدون سوار به خیمه ها برمی‌گردد.سپس سیاه‌چادر ها مورد هجوم دشمن دون واقع شده به آتش کشیده می شود.زنان وکودکان که دامن ذوالجناح را به تضرع گرفته اند،خونابه از چشم‌ها جاری می‌کنند؛ اما هنوز این تراژدی به پایان نیامده است.پرده اسارت آزادترین آزادگان تاریخ که زینب در آن ایفای نقش می کند در راه است. بلی آزادگان با دست وپای مغلول به اسارت می‌برند ؛غافل از آن که این سجاد وزینب‌اند که باخطبه‌های ستم سوز خویش سنان لعن را برفرق یزیدیان برای همیشه تاریخ می زنند.وچه زیبا سروده است اقبال لاهوری رمز قرآن از حسین آموختیم ******** زآتش اوشعله ها اندوختیم

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار