| کد مطلب: ۱۰۳۱۵۹۳
لینک کوتاه کپی شد

بهمن فرزانه؛ مترجمی نامدار و تاجری سرشناس

ابوالحسن حاتمی

بی‌گمان کمتر کتاب‌خوانی‌ را می‌توان یافت که نام بهمن فرزانه را نشنیده و یا کتابی را با ترجمه او نخوانده باشد. او که در آغاز جوانی برای تحصیل به ایتالیا آمده بود پس از گذراندن دوره مدرسه عالی مترجمی سازمان ملل کار خود را در این زمینه با ترجمه اثری از تنسی ویلیامز آغاز کرد ولی طی بیش از پنجاه سال، حدودا هشتاد رمان از نویسندگان بزرگ جهان ادبیات را به خوانندگان ایرانی معرفی کرد. نویسندگان غیرایتالیایی‌ای چون گابریل گارسیا مارکز (برنده جایزه نوبل 1982)، پرل باک، میخائیل بولگاکف، جرالد مارتین، فیلیس هستینگز، آنا کریستی و... و ده‌ها نویسنده سرشناس ایتالیایی چون آلبا د سس‌پدس، گراتزیا دِلِدا (برنده جایزه نوبل 1926)، اینیتزیو سیلونه، ادموندو دِ امیچیس، سوزانا تامارو، لوئیجی پیراندللو، گابریله دَنونتزیو، لوئیجی کاپوانا، وَسکو پراتولینی، ایزابلا بوسی فدریگوتی...
آنچه از مجموعه کارهای او بر می‌آید می‌توان گفت که تمرکز کارش را عمدتا بر روی چند نویسنده قرار داده است. آلبا د سس‌پدس با نُه اثر، گراتزیا دِلِدا با یازده اثر و گابریل گارسیا مارکز با ده اثر. از او سه اثر با عناوین «سوزن‌های گمشده»، «چرکنویس» و «سرباز دل» و یک فیلمنامه به نام «درهای بسته» به‌جا مانده است.
شخصا با وجود اینکه هر دو در رم زندگی می‌کردیم هرگز به او برخورد نکرده‌ام و با پرس‌و‌جو از دوستان ایرانی قدیمی ساکن این شهر نیز نتوانستم اطلاعاتی به‌دست آورم. ولی خوشبختانه یک دوست ناشر ایتالیایی به‌نام فرانکو اسپوزیتو- سوئکارتی او را شناخته بود و این خاطرات را برایم تعریف کرد:
«بهمن پسر عموی یکی از دوستان نزدیک و هم مدرسه‌ایم در هند بود. این دوست که با پایان مدرسه در دهه 80 به ایتالیا آمد و در رم ساکن شد، روزی مرا به خانه بهمن برد. آپارتمان زیبایی در میدان جنتیله دَ فابریانو، محله بسیار زیبایی در کنار رودخانه تیبر، در سوی دیگر استادیوم المپیک.
خانه‌اش پر از آثار هنری بود. تابوهای نقاشی، فرش، مجسمه، اشیا تزئینی و لوستر و طبیعتا قفسه‌هایی پر از کتاب. ما با او یک شب به یاد ماندنی را گذراندیم. او با صحبت‌های جذاب خود ما را مجذوب داستان‌های خویش کرد. با جوک‌هایش ما را خنداند و برای‌مان از رمان‌هایی که خوانده و یا ترجمه کرده بود گفت. با هم زیاد درباره گراتزیا دِ لدا که بسیار مورد علاقه او بود صحبت کردیم، شاید حتی بیشتر از مارکز که او را به شهرت رسانده بود. ما را با سیگارهایش مسموم کرد، سیگاریِ قهاری بود ولی با این خصوصیت که به هر سیگار چند پک می‌زد و آن‌را در جاسیگاری خاموش می‌کرد و بلافاصله یکی جدید روشن می‌کرد.
زندگی او در رم یک رمان واقعی بود. یادم نیست چطور به پایتخت رسیده بود. اگر اشتباه نکنم یکی از اقوامش در سفارت کار می‌کرد. واقعیت این است که او در طول سال‌هایی که در رم زندگی می‌کرد به‌نام دوره دولچه ویتا (زندگی شیرین) معروف بود و با هنرپیشه‌ها، کارگردانان و دیگر هنرمندان در خیابان ونتو جولان می‌داد. او توانست با فال برای اشخاص معروف به‌خوبی امرار معاش کند و بعداً به یکی از متخصصین لوسترهای جزیره مورانو، مرکز اشیاء کریستال در ونیز تبدیل شود. او در عین شخصیت بزرگ ادبی بودن، تاجر محترم و سرشناس آثار هنری نیز بود.
با رفتن دوستم از رم ارتباط من با بهمن نیز از بین رفت. اما او بعد از چند سال با من تماس گرفت و گفت که چون پیر و بیمار است احساس می‌کند که باید به کشورش، به تهرانش برگردد و از آنجا که نمی‌تواند چیزی با خود ببرد، آنچه در خانه- موزه‌اش را دارد به فروش گذاشته است. وقتی به دیدنش رفتم آثار کمی باقی مانده بودند. من چند اثر ارزشمند چون یک نقاشی قرن نوزدهمی که ونیز محبوب او را به تصویر می‌کشد؛ یک لوستر مورانوی اوایل قرن بیستم کار کا ونیِر که به سفارش شاهزاده‌ای لبنانی ساخته شده بود ولی آن را تحویل نگرفته بود؛ و یک سر مرمری مسیح اواسط قرن نوزدهم با ارزش موزه‌ای از او خریدم. به من گفت که خیالش راحت است که این سه اثر در «خانواده» باقی می‌مانند. من هم از این بابت واقعا خوشحالم. چون هر بار که چراغ خانه را روشن می‌کنم، به بهمن فکر می‌کنم.»

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار