ماجرای پتروس فداکار و سوراخی که هیچگاه بسته نشد!
حسین جانبزرگی
بچههای نوشکفته دروغزار زندگیام؛ (داستان با جمله خیلی سنگینی شروع شد دو دقیقه تنفس در فضای آزاد) در روزگار قدیم پسری به دنیا آمد بهنام پتروس که چهره خیلی خاصی داشت و در هفت اقلیم عالم مثل و مانند نداشت. از بس که زشت و بدترکیب و بد ادا اطوار بود. این پتروس علاقه زیادی به سوراخهای در و دیوار داشت و مدام خودش را با آنها سرگرم میکرد. یک روز پتروسِ سوراخدوست (که این اسم را دوستان و بچهمحلهایش برایش انتخاب کرده بودند) داشت در خیابان بازی میکرد که ناگهان دعوا شد. پتروس هیچ عکسالعملی نشان نداد. فقط انگشتش را تا بیخ در سوراخ دماغش کرد و به فکر فرو رفت... او بلافاصله بعد تصمیم گرفت یک هیات ژوری در محله و روستایشان دایر کند و مانع از بیعدالتی، ظلم و بانی تحقق آرمانهای اجتماعی و این حرفها در محلهشان شود. او که سوراخ دهانش هیچگاه بسته نمیشد شروع کرد به چرتوپرت گفتن. هی وعده داد هی وعید داد و قول مساعدت داد که تمام درز و شکافهای در و دیوار محله را گِل بگیرد تا هیچ پشتبامی در زمستان چکه نکند و در نتیجه سقف هیچ خانهای فرو نریزد؛ بهشرط اینکه پتروسِ سوراخدوست بشود رئیس محله و همه از او اطاعت کنند و حرفشنوی داشته باشند! اهل محل هم با توجه به شناختی که از او و تواناییهایش داشتند با کمال میل مخالفت کردند و پتروس ضایع شد. منتهی چون آشنا زیاد داشت با پول و پارتی، کارش را راه انداخت و در نهایت شد رئیس محله! بله ای خواهر و برادر ندیده از روزی که پتروس ریاست محله را بهعهده گرفت نهتنها تمام سوراخها و نشتیهای دیوارها را با انگشتش گرفت بلکه نشتیهای مردم محله هم گرفت و مردم از آن پس با مشکل گوارش مواجه شدند، پس شد آنچه شد. این وسط تنها دستگاه گوارش پربازده مربوط به خود پتروس بود که با فداکاری زیاد جور همه مردم را میکشید و یکتنه و تا آخر عمر به خوبی و خوشی در محلهشان چیز کرد، ریاست کرد! نتیجه اخلاقی: ما از این داستان نتیجه میگیریم که وقتی میخواهیم خانه بسازیم باید از همان ابتدا کارمان را محکم کنیم و ایزوگامش را از مراکز معتبر که دارای پروانه کسب هستند تهیه بکنیم که سقف خانهمان چکه نکند. قصه ما به سر رسید!
ارسال نظر