خوانشِ سـرگذشتنامهها، بهخصــوص شخصیتهـــای کلاسیک ادبی، در کنار جذابیت در روایت روزمره شخصیت، سیر و تطورِ تاریخیِ آن دوران را نیز بازگویی میکند. علاوه بر اینها، جایگاه و نحله ادبی آن دوران را که بخشِ مهمی از ادبیات نیز هست، شامل میشود. اما در خوانش متون کلاسیک، آنچه به نظر میآید، عدم دسترسی ما به آن دوران است آن هم بهواسطه نبودِ ذکری تاریخی، یا مفقودشدنِ آن ذکر. روایت زندگانیِ حکیم فردوسی نیز اینچنین است. ما از دوران زندگی حکیم فردوسی آگاهی کمی داریم. حال آنکه از منابع موجود و ترجمه متوجه میشویم شعر و ادبیات، میانِ اهلِ ادب و فضای اجتماعی جامعه، جاری بوده است؛ اما با توجه به آنچه ذکر شد، روایت موثقِ در دسترسِ ما از دورانِ زندگی حکیم فردوسی بسیار محدود و کم است؛ پس سرگذشت او را، بیشتر از جانب نقلقولهای آمده از روند نگارش شاهنامه، متوجه میشویم.
درهرحال، خواندن از زندگی شخصیتی چون حکیم فردوسی، آنهم در دورهای که مستندبودنِ روایتِ تاریخیاش، در هالهای از ابهام قرار دارد؛ احتمال دارد توهم را چاشنیِ تبیینِ ما از آن دوران کند. دورانی که شعر جایگاه خودش را یافته و در نزد حاکمان بنا به مدح و ستایشِ دولت و جایگاهشان صورت گرفته و در نزد عامه مردم نیز، شعر به دلیل موزونبودنش مورد توجه قرار گرفته است. از این نظر، شعرِ آن زمان در زبان فارسی جایگاه برتری نسبت به نثر داشته، گویی فردوسی نیز به موزونبودنِ شعر و خوشنشستن آن در ذهن توجه داشته و بر همین اساس شاهنامه را به نظم مینویسد. اما همانطور که میدانیم قبلتر از او، ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی (شاهنامه ابومنصوری) و ابومنصور محمدبن احمد توسی (دقیقی)، قبول کرده بودند تا شاهنامه را به نثر و نظم، به رشته تحریر درآورند اما اجلِ مرگ، مجالِ چندانی برای دقیقی نگذاشت و روایتِ او ناگفته ماند: «برفت او و این نامه ناگفته ماند/ چُنان بختِ بیدارِ او خفته ماند»
حکیم فردوسی این مهم را پذیرفت و ادامه داد. پس همچنان که ذکر شد، با توجه به جایگاه شعر و دولتِ حاکم، شاعرِ حکومتی، از جایگاهی بلند و نفوذی زیاد برخوردار بوده، اما شاعرِ حکیمِ ما، از این جریان مستثنی است. از آنجا که فردوسی سعی در حفظ زبان و تاریخِ دیرینه پادشاهان گذشته پارسی داشته و خواستارِ انتقالِ هویتِ ما به دیگر نسلها بوده، سی سال از عمر خود را صرف نوشتنِ داستانهایی بههمپیوسته از پیشدادیان تا واپسینشان در دوره ساسانیان میکند و بنمایه جان، خرد، دین، حکمت و حکومت را پایه و اساسِ روایتهای منظومِ خود قرار میدهد تا با اندرزگرفتن از آن با راه و روشی رمزگونه، که کلیدِ آن خرد است از دروغ و افسانه به درآییم و روشِ روشنِ زمانه را بیابیم و بپیماییم: «تو این را دروغ و فَسانه مدان!/ به یَکسانرَوِشْنِ زمانه مَدان/ از او هر چه اندر خورد با خرد/ دگر بر رهِ رمز معنی برد»
در این راهِ سخت و دشوار، فردوسیِ شاعر همواره با مصائبی همراه بوده است؛ دید و نگرشهای متفاوت نسبت به اثرِ عظیمِ شاهنامه همواره کار شاعر را به حاشیه میرانده و دیدگاههای کورکورانه مذهبی، که به روایات شاهنامه نسبت میدادهاند، علیه شاعر به کار میرفته و اسباب زحماتِ او را دوچندان میکرده است. درست است که شاعر محصولِ زمانهای است که در آن زیست میکند، اما گاهی شاعر تنها محصولِ زمان است نه زمانه. برای شاعرِ حکیمِ کلاسیکِ فارسی، اوضاع از همین قرار است. او برای انجامِ این مهم، رنجهای زیادی متحمل میشود و تنها زمانی برای اثرش ارزش قایل میشوند، که دیگر در این دنیای فانی حضور نداشته. تمامیِ روایت و آنچه که از سرگذشت تراژیکِ شاعرِ حکیمِ کلاسیکمان میخوانیم؛ در کتابِ «داستان زندگی فردوسی بزرگترین حماسهسرای جهان» نوشته ساتم اُلُغزاده نویسنده تاجیکی به رشته تحریر درآمده است.
ساتم اُلُغزاده نویسنده و پژوهشگر تاجیک، در کارنامه کاری خود علاقه زیادی به ضبط و ثبت از وقایع دورانِ حکیم فردوسی نشان داده و سعی داشته زندگی او را در قالبِ روایتی داستانگون بنویسد. با نگاهی اجمالی، نویسنده و گزارشگرِ این روایت، سعی کرده خود را به زبانِ کلاسیک و کهن آن دوران نزدیک کند و با توصیفی شاعرانه تصویری زنده از زندگیِ حکیم و شاعری رنجکشیده به مخاطب فارسیزبان بدهد. در شروع روایت میخوانیم، «در خلوت دفترستانی در باغ، سخن آفریده میشود. نثر خشک و بیرنگ داستانها به نظمی ترورنگین بدل میگردد. داستانها همچون درختی که زمستان را از سر گذرانده است و اندام برهنهاش را در بهاران با شاخوبرگ سبز میپوشاند و گل میافشاند، به زیور شعر آراسته میشوند. داستانها از ژرفای تیره روزگاران سربرمیآورند؛ از یاد به یاد و از فرزندان به فرزندان میگذرند تا به روزگار شاعر میرسند و او دانههای مروارید و گوهر سخن را به رشته میکشد.» تصویری شاعرانه با توصیفاتی که گویی تابلوی نقاشی از کلیت زندگی فردوسی را در یک پاراگراف خلاصه میکند. توصیفاتِ شاعرانه به تمامی در کل روایت به چشم میآید. از آنجا که دسترسیِ تاریخیِ ما به
دورانِ زندگی شاعر دالِ بر تاریخیبودن و مستندبودن روایت است، در خوانشِ داستانگونِ ساتم الغزاده با این بحث مواجه میشویم که آگاهی تاریخیِ مؤلف از کجا سرچشمه گرفته است؟ براساسِ گزارش از حوادثِ زندگی شاعر، که به تکرار نیز نقلقولهایی از آن شنیدهایم و خواندهایم، از حق نگذریم گزارشی دقیق و روایی داده است. این را هم میدانیم که مساله نحوه تاریخ اینجا بر روایت بسیار اثرگذار است. مساله دین، بهویژه در این اثر بهتمامی بر دیگر جنبهها تسلط دارد. بهطوری که جنبههای ایدئولوژیکِ داستان بر دیگر جنبههای آن میچربد. در دورانی که فرقهگرایی و اختلافِ میان اهلِ سنت و شیعه موجود است و عقیده به تمامی، همه زندگی را تحتالشعاع خود قرار میدهد؛ نوشتن شاهنامه و حماسیبودنِ آن، نشانی بر الحاد و کافربودنِ شاعر دارد؛ چراکه اقتضای اعتقاد به قرامطه، چنین بوده است. بهطور کلی بخشی از نقدهای وارد بر حکیم فردوسی و رنجی که از دوران و زمانه خود میکشد، از همین مساله سرچشمه میگیرد. بنابراین نیمی از چالشهایی که حکیم فردوسی در زندگی با آنها دستوپنجه نرم میکند، مساله دین و چالش برای اثبات آن به کسانی است که او را فردی میدانند
که از دین برگشته و با داستانهایش مردم را به انحراف کشانده. شاید اینطور به نظر برسد که حکیم فردوسی از شاعرانِ حکومتی و متنفّذِ سلطان محمود بوده است؛ درحالیکه او نهتنها مورد توجه نبوده بلکه از سر آزار و اذیت وارد شده از جانبِ او، در گیرودارِ فرار بهسر میبرده است. حکیم فردوسی هجویهای برای سلطان محمود نوشته است که از معروفترین هجویهها و روایاتِ آن دوران است: «اَیا شاه محمود کشورگشای/ زکس گر نترسی بترس از خدای/ ندیدی تو این خاطر تیز من/ نیندیشیدی از تیغ خونریز من/ که بددین و بدکیش خوانی مرا/ منم شیر نر میش خوانی مرا/ جهان از سخن کردهام چون بهشت/ از این بیش تخم سخن کس نکشت/ بسی رنج بردم در این سال، سی/ دری زنده کردم بدین پارسی»
نویسنده در «داستانِ زندگی فردوسی؛ بزرگترین حماسهسرای جهان»، سعی کرده دوران زندگیِ شاعر را پیش چشم آورده و آن را به زبانی امروزی روایت کند. در اینجا مساله زبان به نحوِ چالشبرانگیزی مورد بررسی قرار میگیرد. اثر، بازنویسی مجدد شده تا مخاطب فارسیزبان راحتتر با روایت انس بگیرد و به سبب کاربرد بعضی اصطلاحاتِ خاص، در زبان تاجیکی سعی شده فارسیشده همان، جایگزین شود. محمدرضا مرعشیپور، زحمتِ بازنویسیِ این اثر را کشیده و سعی کرده تا جای ممکن آن را به فارسی سَره بازگرداند. از همین رو ما با زبان نگارشیِ مرعشیپور مواجهیم تا اُلُغزاده. درهرصورت، خواندن چنین اثری از آنجا که شکلی رمانگونه دارد بر جذابیت روایت افزوده است. بهطور مثال، از جایی که سعی دارد نشان دهد حکیم فردوسی قصد آن داشته تا تاریخ کهن پارسی را حفظ کند، گریزهای زیادی به دورانِ پادشاهی ساسانی و وقایع و اتفاقات آن دوران میزند. از طرفی دیگر، نگاه به جنبههای حاشیهای و روزمره شاعر.
با وجودِ اینکه زبان فارسی، زبانِ مادریمان است، در خواندن شاهنامه تنبلی و سستی میکنیم و تنها با شنیــــدنِ اینکه هدف فردوسی حفظ و نگاهداری زبان فارسی دری و برجستهکردنِ ویژگیها و ابعادِ آن نسبت به زبان عربی است، خودمان را سرگرم کردهایم؛ غافل از اینکه شاعرِ حکیمِ ما، در کنارِ اینها، سی سال برای هویت، رنج و سختی کشیده است.
در آخر، آنچه راوی (ساتم الغزاده) از هدف حکیم فردوسی برای علّتِ نگاشتن شاهنامه میآوَرَد، از این قرار است: «آدمی باید نیاکان خویش را بشناسد تا بداند خود او کیست و به جهان برای چه کار آمده است. باید بداند نیکی چیست و بدی چگونه است. باید رادمنشی را بیاموزد و نیکاندیشی و نیکخواهی را. ازاینرو، بنده باستاننامه نوشتن را، اگرچه چیزی جز بیچارگی و بینوایی بهبار نمیآرد، از مدیحهسرایی برترش دانستم. بههرروی، این کار را بهتر از آن دیدم که از گوهر سخن فقط برای مدح و ثنا بهره برگیرم...»
ارسال نظر