چطوری پیشرفت کنیم!
بهار اصلانی
دکتر ديشب در روياي ميهماني چيزهاي عجيبي شنيدم. ملاله يوسفزي از تلاشش براي گرفتن حقتحصيل ميگفت و مخاطراتي که در مسير موفقيت با آنها روبهرو بود. دکتر باور نميکني، حتي نزديک بود جانش را بگيرند! ملاله از هيلاريکلينتون پرسيد: «شما چطور موفق شدين؟» هيلاري گفت: «من دستِ بيل رو بوسيدم.» ملاله پرسيد: «کدوم دسته بيل؟!» هيلاري گفت: «بيل همسرم رو ميگم! بايد بدوني کجا و کِي دستِ کي رو ببوسي تا پيشرفت کني.»
ماريکوري گفت: «قبول دارم چون من هرچي دستِ پييررو بوسيدم جواب نداد.» امبرهرد گفت: «من يهبار خم شدم دست جانيدپ رو ببوسم، نگو جاني هم خم شده پيشوني من رو ببوسه، سرم رو سريع آوردم بالا خورد توي فکش و دهنش پُرِ خون شد. نه تنها موجب پيشرفتم نشد، بلکه سريع رفت درخواست طلاق داد!»
سيموندوبوار گفت: «اينکه چيزي نيست! يهبار تهديگ دمپختکم سوخت، ژانپلسارتر رفت ممنوعالخروجم کرد. من هم يه کنفرانس مهم توي کشور همسايه داشتم و بايد ميرفتم. ولي ژان گفت: چه غلطا! به جاش بشين سه بار از روي کتاب رزامنتظمي بنويس ضعيفه.» ليلا حاتمي گفت: «ولي علي بدون نياز به دستبوسي خيلي منرو حمايت ميکنه. به نظرم بحث انسانيته!»
جميلهشيخي عصايش را محکم به پارکت کوبيد و گفت: «اگه توي همون فيلم ليلا حقت رو ميذاشتم کف دستت الان جلوي اين زنزولهها دُم درنميآوردي و بلبلزبوني نميکردي.»
دکتر نبودي ببيني جَو چطور متشنج شد. فمينيستها يک طرف سالن شعار برابري ميدادند. از بين خودشان هم گروهي منشعب شده و ميگفتند: «ما برابرتريم!» متحجّرين عريضهاي براي ورود دخترانِ حاکم عربستان به ميهماني امضا ميکردند. در مفادش قيد کرده بودند: «اگه بيان قول ميديم نتونن از دست ما فرار کنن چون اصلا اذن خروج بهشون نميديم!»
مردان متمدن مانند الماسي درخشان در سکوت و آرامش گوشهاي دوشادوش زنان ايستاده بودند و انسانيت را نه در کلام که در لبخندِ زنانشان به رخ ميکشيدند.
مامي کلافه از شلوغي، ناگهان درِ سرسرا را گشود و فرياد زد: «چخه! شارلاتانها فقط توي مهموني رُستَمين؟! اُلدُرَم بُلدُرَم نکنين، شما همه يه شوهرِسميراي درون دارين که به وقتشرو ميکنين!» خيام ليوان آخر آبپرتقال را به دست رازي داد و گفت: «مِي نوش نداني از کجا آمدهاي، خوش باش نداني به کجا خواهي رفت.» بعد رو کرد به فريدونمشيري و پرسيد: «فري واسه تو هم بريزم؟» فري گفت: «نه من حالم از اوضاع خرابه. اين جامها كه در پي هم ميشوند، درياي آتش است كه ريزم به كام خويش. گردآب ميربايد و آبم نميبرد.»
ارسال نظر