پدران ما سواد داشتن را برای دختر ننگ میشمردند و خط دانستن را خطایی نابخشودنی. در این اوضاع بود که شوق دانشآموزی در من نضج میگرفت... دلم میخواست تا آنجا که ممکن است به اسرار وجود و علوم الهی دست یابم، نمیدانستم چه کنم، چون در برابر خواستهایم سدی استوار میدیدم که آن مخالفتهای تعصبآمیز پدرم بود. با گذشت زمان شعلهی اشتیاق هرچه بیشتر در وجودم زبانه میکشید و مرا ناخودآگاه به تمرد وامیداشت!...