| کد مطلب: ۱۰۴۵۶۴۸
لینک کوتاه کپی شد

محمد صابری در گفت‌وگو با «آرمان ملی»:

هنوز طعم گس ادبیات مدرن جهانی را نچشیده‌ایم

آرمان ملی- هادی حسینی‌نژاد: بسیاری از منتقدان معتقدند ادبیات داستانی ایران، مسیری جز مسیر جهانی‌شدن پیموده است. این گزاره البته به معنای منفعل و بازماندن از جریان داستان‌نویسی در جهان بوده و حاصلش، بی‌میلی مخاطب جهانی به خواندن داستان ایرانی است. محمد صابری، نویسنده «مثلث عشق» و «تابستان خیس» این واقعیت را به نوعی «درجازدگی» و «عقب‌ماندگی» تعبیر می‌کند و می‌گوید: «دیگر ما در ناخودآگاهمان همچنان بر مرزهای جغرافیایی ایرانی، عقیده‌ها و باورها و چارچوب‌های فکری وطنی تاکید می‌ورزیم و این یکی از بی‌شمار دلایل عقب‌ماندگی و یا بهتر بگویم؛ همان تعبیر درجازدگی است که این روزها شاهدش هستیم.» مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

امسال مقارن بود با انتشار رمان «مثلث عشق» و توامان، انتشار پنجمين نوبت چاپ از رمان «تابستان خيس» را شاهد بوديم. لطفا در ابتدا کمي درباره اين دو اثر توضيح دهيد.

اندکي بعد از دو مجموعه شعر کلاسيک «با زباني به خط تنهايي» و «گلوبند»،«تابستان خيس» اولين تجربه‌ من در حوزه‌ رمان‌نويسي بود که در سال 1398 به همت نشر وزين نگاه به بازار آمد و در کوتاه زماني به چاپ پنجم رسيد، تجربه‌اي شامل زيست نويسنده به انضمام تخيلات نيم‌رام و نيم‌سرکش به‌شدت عاطفي و در عين‌حال بلند‌پروازانه که منجر به کشفي -البته اگر بتوان بر آن نام کشف گذاشت- انساني شد، داستاني کاملا رئاليستي و در بدو امر، اجتماعي که در مرور خود، به قلمرو نامتناهي عشق چشم داشت و در پايان، ناکامي‌هاي دهه پنجاهي‌ها را در قالب روايتي جنايي بازگو کرد. به زباني ديگر؛ راوي دهه پنجاهي‌هايي پاک سرشت و آرزومند و به‌شدت، عاشق بودم که در بازه‌هاي زماني به هم‌پيوسته وکج‌مدار راه را گم کردند و هر يک به راهي رفتند که نمي‌بايست. آن يکي هم که گم نشد‌، کم آورد و کنج عزلت نشست و... شايد از ويژگي‌هاي منحصر‌به‌فرد ادبيات داستاني، يکي اين باشد که نويسنده با ايده‌اي متفاوت از آنچه در ادامه به آن مي‌رسد، روايتي را در بطن ذهن خود بپرورد و به «آن» ديگري برسد؛ آني جنون‌مآبانه و بي‌پروا در بازگويي تکه‌هايي از جزيره‌ پهناور زيستي انديشه‌اش. با اين همه، رسيدن به فرجامي مطلوب و موردپسند مخاطب عام و خاص در توان مولف نبوده و نيست و به گمان من حتي بازخوردهاي مثبت‌انديشانه‌ ابتداي امر نيز تضمين‌کننده‌ آن مطلوب موردنظر نيست، تنها و تنها گذر زمان است که صلاحيت تشخيص و تميز اثر را دارد و بس. و اما «مثلث عشق» دومين تجربه‌ متفاوت از «تابستان خيس» بود که به همت نشر وزين سيب سرخ در بهار 1401 متولد شد؛ اثري با راوي دوم شخص، رفت‌وبرگشت‌هاي زماني، ساختارهاي نحوي؛ شايد بتوان گفت کمي شاعرانه و در نهايت روايت نسلي انباشته از اميد و آرزو -منحصرا دهه هشتادي‌ها- که برش‌هايي از آن همه را مي‌توان اين روزها با چشم غيرمسلح ديد و به تفسير نشست. مثلث عشق را مي‌توان در يک نگاه، حکايت سرگشتگي‌هاي ناتمام نسلي دانست که به دهه هشتادي‌ها معروف‌اند؛ نسلي با آرزوهاي بزرگ، اميدواري‌هاي وهم‌آلود و بي‌مرز و گاه ناگنجيدني. روايتي متفاوت و متمايز از زندگي آدم‌هاي به‌شدت مجهول‌الحال. مثلث عشق به خلاف‌آمد عادت، به چنين عنواني رضايت داد؛ چراکه در آن هيچ رد عيني و ملموسي را نمي‌توان در متن داستان و هر آنچه گفته و شنيده شده، يافت. علت اين نامگذاري و چرايي اين بي‌رسمي، فرصتي مي‌طلبد که شايد در حوصله‌ اين گفت‌وگو نگنجد. همچنين بايد اعتراف کرد در اين داستان سايه‌هاي سنگين مارسل پروست و ميشل بوتور به‌شدت حس شدني ا‌ست و اينکه آيا اين خوب است يا بد را نيز نمي‌دانم.

در طول اين سال‌ها، همواره به عنوان يک منتقد، ارتباط خود را با آثار داستاني نويسندگان حفظ کرده‌ايد. از اين منظر، جريان داستان‌نويسي در دو دهه اخير را چطور ارزيابي مي‌کنيد؟

براي پاسخي مستدل و متقن به اين پرسش، بايد فهرست‌وار تاريخ ادبيات داستاني يکصد سال اخير را مرور کرد؛ تاريخي که شوربختانه از هدايت شروع شد و در کوتاه‌مدتي خاموش شد. به عبارتي، هدايت راهي نو در داستان‌نويسي ايراني گشود و با خودش تمام شد. اين گفته، صد‌البته سليقه‌ شخصي من ِکمترين نيست؛ مجموعه‌اي از نقد و نظرها و بازخوردها در اين نگاه مستتر است و مي‌توان در جايي ديگر مفصل به آن پرداخت. همچنين بدين معنا نيست که ارزش‌هاي بزرگاني چون جمالزاده، ساعدي، چوبک، دولت‌آبادي، گلشيري و حتي بزرگ‌علوي و گلستان ناديده گرفته شده؛ بلکه بدين معناست که اگر ادبيات هدايت در رحم ادبيات نوپاي داستاني ما سقط نمي‌شد، هدايت‌هاي بيشتري در اين دو دهه متولد مي‌شدند و انسانيت بيشتري را در اين سياهه تجربه مي‌َشد. با اين همه و به طرز کلي‌تر و عام‌تر، بايد گفت؛ نيمه‌ اول قرن چهارده ادبيات داستاني ما منهاي هدايت، ادبياتي روستايي و نيمه‌ دوم آن، ادبيات شهري؛ شامل قصه‌هاي انقلاب و جنگ و در نهايت روياهاي سرخورده‌ طبقه‌ متوسط شهري زير سايه‌ سنگين مميزي بود. دولت‌آبادي را بايد که يک استثنا در هر دوره برشمرد؛ هرچقدر «کليدر» را ادبياتي روستايي و آرمان‌طلبانه به‌شمار آوريم، «جاي خالي سلوچ» که به تنهايي شاهکار قرن است، ادبياتي مدرن و فراتر از طبقه‌بندي‌هاي معمول به‌شمار مي‌آيد. بر کارنامه‌ ادبي اين بزرگ قرن، يادداشت مفصلي نوشته‌ام که به‌زودي به چاپ مي‌رسد. دورتر نرويم؛ دو دهه‌ اخير را مي‌توان درجازدگي محض در هر دو حوزه‌ شعر و ادبيات داستاني دانست، اين را هم مخاطبان عام فهميده‌اند و هم خواص. شوربختانه ما هنوز طعم گس ادبيات مدرن جهاني را نچشيده‌ايم.

درجازدگي از چه منظر؟ به نظر شما ادبيات چرا و در چه حوزه‌اي دچار ايستايي شده است؟

درجازدگي در توليد محتوا، زبان، سبک و فرم اتفاق ناميموني است که گريبان ادبيات ما را گرفته است. ما با يک ذهن کلاسيک و بسته، مدام درپي آفرينش اثري هستيم که بتواند نيازهاي جامعه‌ در حال گذرمان را به تماشا بنشيند و اين نشدني است. اين فرورفتگي که منجر به درماندگي اسفباري شده، در تمام سطوح بسامد دارد. مي‌خواهيم با يک نگاه شرقي، صرف محتواي متناسب با زندگي غربي را به تصوير بکشيم. همه چيزمان غربي است و ذهنمان همچنان دلبسته‌ خاطرات پدربزرگ‌ها و خانه‌هاي کاهگلي و... قهرمان‌هايمان همچنان با زبان گذشته حرف مي‌زنند و... مثلا از عشق که اتفاقا از مولفه‌هاي پرزرق و برق ادبيات کلاسيک است، طوري حرف مي‌زنيم که ناخودآگاه تحت تاثير تفکرات سنتي، کليشه‌اي و بعضا مهجور قرار مي‌گيرد. اين در همه‌ ارکان زندگي‌مان جاري و ساري است. اگر از بيشتر بزرگان اهل قلم نيز در اين خصوص سوال شود، چيز دندان‌گيري عايدمان نمي‌شود. مدام از عشق مي‌گوييم، اما همان عشقي که حافظ و سعدي را به خلسه‌هاي عرفاني کشانده، مي‌شود نتيجه‌ کار. هنوز فحواي کلام آلن دوباتن را که اتفاقا از پرمخاطب‌ترين‌ها در ايران است، درنيافته‌ايم. او در کتاب «سيري در عشق» به وضوح نشانمان مي‌دهد که عشق چه چيزي نيست و ...

در سال‌هاي اخير، شاهد رايج شدن دو تعبير «عام‌پسند» و «خاص‌پسند» در عرصه ادبيات داستاني بوديم که بعضا به دسته‌‌بندي کردن آثار و نويسندگانشان ختم مي‌شد. ميانه‌ شما با اين دو تعبير چيست؟

موريس بلانشو مي‌گويد مولف بعد از آفرينش و همزمان با تولد اثرش، مي‌ميرد و مخاطبان زيادي را به‌دنيا مي‌آورد. آن سوتر، اومبرتو اکو مي‌گويد مخاطب به‌خودي خود، وجود خارجي ندارد و در دل هر اثري- لازم به‌ذکر است که هر کتابي اثر به شمار نمي‌آيد- مخاطب زاد و ولد مي‌کند. کمي پيش از اين‌ها جيمز جويس در مقدمه‌ «اوليس» مي‌گويد؛ اثري آفريده‌ام که تا دويست سال بعد، محل جنگ و جدل و نقد و نظر صاحب‌نظران خواهد بود. از اين نقل قول‌ها درمي‌يابيم که حتما اين دسته‌بندي‌هايي که اشاره شد، هم مي‌تواند باشد و هم نباشد. به عبارت ديگر بازخوردهاي کوتاه مدت از هر اثري را مخاطبان عام رقم مي‌زنند و ماندگاري آن را مخاطبان خاص. اين البته از برخوردهاي سليقه‌اي و جانبدارانه و حذفي جداست. اينکه نويسندگان ايراني براي ديده‌شدن از طبع و سليقه و موضوعات روزمره‌ دنياي در حال زيستشان تبعيت مي‌کنند، درد بزرگ و شايد بي‌دوايي باشد، اما اگر -دير يا زودش خيلي فرقي نمي‌کند- باور کنند که در ادبيات، فرزند زمانه خويش بسيار کم‌اهميت‌تر از نوشتن براي آيندگان است، شک نکنيد که ادبيات راهش را به سمت مدرنيته پيدا مي‌کند و بوف کورهاي زيادي نوشته خواهد شد. جايي نقل قولي از استاد داريوش آشوري خواندم که مي‌گفت؛ با حافظ و سعدي نمي‌توان ادبيات مدرن آفريد. من به اين گفته بسيار احترام مي‌گذارم و بس.

با توجه به‌ اينکه مخاطب آثار مطـــرح ادبيات جهان بوده‌ايد، آيا مرزگذاري بين اين دو تعبير در کشورهــاي ديگر نيز همين‌قــدر جنجال‌آفرين بـــوده است؟

خير؛ چراکه مثلا تولستوي بزرگ در حال وداع با دنيا به فرزندانش مي‌گويد؛ اگر مي‌خواهيد بنويسيد و به درک روشني از هنر برسيد، پاريس را دريابيد؛ چرا که تمام دروازه‌هاي هنر، تمدن و ادبيات از زير طاق پيروزي مي‌گذرد و يا داستايوفسکي، اين اعجوبه‌ بي‌همتاي ادبيات روسي‌تبار اذعان مي‌کند که با ترجمه‌ آثار بالزاک ادبيات را فهميده است. و سرنوشت ادبي بزرگاني چون ناباکوف، موام، وولف، جويس، فاکنر و حتي همينگوي... بدين‌گونه است. به عبارت ديگر؛ نگاه آن‌ها به ادبيات، يک نگاه جهانشمول است و فراتر از مرزهاي جغرافيايي، مخاطب اعم از عام و خاص براي نويسندگان دنيا در محدوده‌هاي جغرافيايي نمي‌گنجد، نمونه‌ بارز آثار فاکنر است که تا پيش از دريافت نوبل به چهار هزار نفر در آمريکا نمي‌رسيد و بعد از دريافت جايزه و تحسين و تمجيدهاي اهل نظر در دنيا، نگاه‌ها را در آمريکا به خود معطوف کرد. سامراست موام مي‌گويد کار بزرگ نويسنده در اين نيست که مخاطبان زيادي را با خود همراه کند، اصل و هدف غايي در تبديل مخاطب منفعل به مخاطب فعال و مخاطب فعال به مخاطب خاص است.

به نظر شما آثار داستاني ايران مي‌توانند مخاطب جهاني داشته باشند؟ برخي معتقدند نويسندگان ما، بيش از حد درگير مباحث بومي در سطح جامعه و کشور هستند و از سليقه جهاني دورند.

متاسفانه خير؛ و من به‌شدت با اين عده موافقم که اصرار بيش از حد بر زندگي زيسته‌شده بومي ايراني، ادبيات را از جهاني‌شدن بازداشته است، به عبارتي ديگر ما در ناخودآگاه‌مان همچنان بر مرزهاي جغرافيايي ايراني، عقيده‌ها و باورهاي و چارچوب‌هاي فکري وطني تاکيد مي‌ورزيم و اين يک از بي‌شمار دلايل عقب‌ماندگي و يا بهتر بگويم؛ همان تعبير درجازدگي است که اين روزها شاهدش هستيم. روزي که آندره مالرو به گمانم در دهه‌ شصت به ايران آمد؛ در پاسخ به سوال خبرنگاري که درباره‌ ارادت گوته به حافظ مي‌پرسيد، به تلخي پرسيد به‌راستي از نوادگان حافظ و سعدي چه خبر؟! نگاهي فهرست‌وار به 100 رمان برتر قرن بيستم، مويد آن است که تنها آثاري در اين فهرست جاي گرفته‌اند که هر کدام‌شان از مرزهاي تعريف شده‌ ذهني و زباني و حتي زماني‌شان گذشته‌اند و هر کدام به فراخور محتوي و موضوع مورد نظر يک اتوپيا و يا حتي ديستوپياي خيالي را به تصوير کشيده‌اند تا ادبيات به رسالت جهاني شدن و دهکده‌ کوچک جهاني و در نهايت رسيدن به اسطوره‌اي ابرانساني عمل کرده باشد. رمان 1984 اورول به تنهايي بزرگترين شاهد اين مدعاست.

تعريف شما از رمان چيست و به نظر شما، آيا عنصر سرگرم‌کنندگي مخاطب در آن برجسته است يا سويه‌هاي انديشگي که مطابق آن، نوشتن همواره امري متعهدانه قلمداد مي‌شود؟

رمان در يک جمله، از نگاه من گذر نويسنده از منِ فردي به منِ اجتماعي، و پس از آن رسيدن به منِ ابرانساني است. تنها آنجاست که ادبيات اتفاق مي‌افتد و اما سرگرم‌کنندگي: به‌شدت مخالف نگاه ابزاري به ادبيات هستم. البته که هنر در ذات خود، موجب‌ التذاذ و آرامش است و به تعبيري ديگر، اين خود مايه تفنن و سرگرمي است، اما تفنن و التذاذ تنها و تنها شرط لازم است و نه کافي. انديشمندان مي‌گويند؛ تفاوت فلسفه و ادبيات در اين است که در فلسفه، انديشه و بعد التذاذ و در ادبيات درست برعکس آن است؛ يعني التذاذ و بعد انديشه، و اين خود به تنهايي کافي است تا دريابيم که هنر، بدون برانگيختي روح و روان ابتذالي بيش نيست. من به‌واسطه‌ اندک طبع شاعرانه‌ام، بسيار در مجامع ادبي حضور داشته‌ام و شوربختانه از بي‌شمار بزرگان عالم شعر شنيده و ديده‌ام که در نقد و بررسي شعر، همه‌ حواسشان معطوف به زيبايي‌شناختي، فهم مخاطب و لذت آني بوده است، اما به جد معتقدم که نياز امروز دنيا اعم از پيشرفته و درحال گذار، انديشيدن است و بس. اليوت مي‌گويد؛ وظيفه‌ ادبيات، آسان‌سازي مفاهيم دشوار نيست؛ بلکه دشوارسازي مفاهيم آسان است و همزمان، شکلوفسکي به آشنازدايي از مفاهيم عام در ادبيات مي‌پردازد و... در اين باب نيز حرف بسيار است و فرصت کم، اما حرف آخر اين است که بايد هميشه و همه‌وقت و همه‌جا يادمان بماند که ادبيات، دنباله‌رو هيچ گزاره‌اي اعم از سياست، رسانه، اجتماع، ذائقه و... نيست، ادبيات پيشرو است و آن بقيه دنباله‌رو.

در حال حاضر، آيا اثري را در انتظار انتشار يا در دست نگارش داريد؟

3مجموعه‌ آماده‌ انتشار دارم که مترصد زماني درخور هستم؛ هرچند که مي‌دانم ادبيات شرط‌پذير نيست، اما از آنجا که در کشور ما، اين حوزه به‌شدت متاثر از نگاه‌هاي اقتصادي صرف است، پس بايد به اين شرط و شروط‌ها تمکين کرد. «درس‌گفتارهاي ادبيات فرانسه؛ از پروست تا کامو» سه سال از عمر ادبي‌ام را معطوف و مصروف خود کرده که امروز به‌واسطه بذل توجه روزنامه‌ وزين آرمان ملي، به طرز منظم هفتگي و به اختصار به چاپ مي‌رسد و اميدوارم به‌زودي در قالب کتاب به دست دوستداران ادبيات مدرن فرانسه برسد. چراکه به‌جد معتقدم ادبيات فرانسه با فاصله از مابقي دنيا به پيش مي‌رود و نياز امروز ادبيات ما بيشتر از تورق آثار پيشينيان و باليدن‌هاي بي‌مورد به آن، ارتباط با ادبيات فرانسه و البته دنياست. يک رمان جريان سيال ذهن را که در اتوپياي خيالي مي‌گذرد را نيز آماده‌ چاپ دارم؛ داستاني متفاوت از دو رمان گذشته‌ام که در قرن بعدي مي‌گذرد و... مجموعه‌ 40 غزل را نيز براي دوستداران انديشه‌ورز شعر آماده‌ چاپ دارم که هر کدامشان از دغدغه‌هاي جدي من در شعر امروز است و بعد.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار