| کد مطلب: ۱۰۴۴۹۳۶
لینک کوتاه کپی شد

نسیم خلیلی در گفت‌وگو با «آرمان ملی»:

مردم، غایبان تاریخ‌اند

آرمان ملی- بیتا ناصر: ادبیات داستانی در هیچ دوره‌ای، از وقایع اجتماعی و سیاسی زمانه منفعل نبوده است؛ به‌طوری که می‌توان رگه‌های روشنی از رویدادها و حوادث را در آثار نویسندگان مشاهده کرد. هرچند بین داستان و واقعیت، همیشه مرزهایی وجود داشته اما به نظر می‌رسد در بازخوانی تاریخ، نمی‌توان آثار داستانی را نادیده و ناخوانده گذاشت. نسیم خلیلی، نویسنده و پژوهشگر آثار ادبی معتقد است: «ادبیات داستانی، حتی آنجا که با خیال درآمیخته‌، باز هم بازتاب واقعیت است...» مشروح این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:

شاهکارهاي ادبي بسياري در ادبيات جهان بر پايه و يا تحت تاثير وقايع تاريخي همچون جنگ‌ها، بيماري‌هاي همه‌گير، بلاياي طبيعي و... خلق شده است. در وهله‌ نخست؛ از اين منظر سهم ادبيات در ثبت تاريخ را تا چه اندازه مي‌دانيد؟

ادبيات و تاريخ مثل دو همخانه‌اند، دو نفر با دردها و تجربه‌هاي مشترک در زندگي اجتماعي که از يک پنجره به جهان نگاه مي‌کنند، دو نفر که کارشان ثبت و ضبط آنچه که رخ مي‌دهد و آنچه كه بر انسان مي‌گذرد است. همچنان که تاريخ‌نگاران براي جذابيت و ماندگاري و تاثيرگذاري آنچه که نوشته‌اند، به اسلوب ادبي‌نويسي و روايت قصه‌وار پناه برده‌اند، داستان‌نويسان نيز همواره وقايع تاريخي را دستمايه‌ نوشتن خود قرار داده‌اند. عشق و اميد و جنايت و مکافات در دل شاهکارهاي بزرگ نويسندگان ادبي، در سايه‌ روايتي موازي از تاريخ بوده که جذابيت و ماندگاري پيدا کرده است و از اين‌رو در تاريخ ادبيات جهان، عمده‌ آنچه نوشته شده، با پيرنگي تاريخ‌نگارانه همراه است؛ تو گويي ادبيات در بخش بزرگي از ماهيت خود يک روايت موازي از تاريخ رسمي ا‌ست؛ روايتي که بيش از تاريخ رسمي، مردم‌محور است و در نگرش‌هاي جديد روش‌پژوهانه، خلأهاي منبع‌شناسي تاريخ مردم را پر مي‌كند. جاي سخن ندارد که آنچه ما در تاريخ درباره‌ مردم مي‌دانيم، اغلب پراکنده و ناقص و گاهي هم باژگونه و نادرست و غيرقابل اتکاست؛ شايد از اين‌رو که تاريخ در تعريف کلانش، با منابع قدرت ارتباطي تنگاتنگ دارد و مردم کوچه و بازار از منابع قدرت، اغلب دور و برکنار بوده‌اند. بعدها هم که تاريخ‌پژوهان به دنبال مردم گشتند، بيشتر داستان‌ها و روايت‌هاي قصه‌اي را از چرخه‌ مطالعه و فهم تاريخ، بيرون رانده‌اند؛ به اين بهانه که داستان خيال است و بر اساس خيال نمي‌توان به شناخت و تحليل تاريخ نشست؛ و اينکه تاريخ، نه خيال که واقعيت است. درحالي که اندک اشرافي بر گستره‌ ادبيات داستاني، حتي آنجا که با خيال درآميخته‌ است، نشان مي‌دهد که باز هم بازتاب واقعيت زندگي نويسندگان بوده‌ است. بسياري از اين نويسندگان خود تصريح کرده‌اند که آنچه نوشته‌اند با الهام از زندگي آدم‌هايي بوده‌ که با آن‌ها حشر و نشر داشته‌اند، زير و بم زندگي آنها را مي‌شناخته‌اند يا دغدغه‌هايي که خود تجربه کرده‌اند: فقر، بحران اجتماعي، تجربه زندان و مواردي از اين دست. به هرحال، مردم در تاريخ غايب‌اند و هيچ چاره‌اي جز بازجُست آن‌ها در منابعي نظير ادبيات داستاني نيست که مي‌توانسته‌اند در ميانبرها، به مردم و رنج‌هاي واقعي‌شان؛ ولو در لفاف قصه‌پردازي توجه کنند. هرچند که شماري از تاريخ‌نگاران کوشيده‌اند مردم را به ميان خاطرات تاريخي‌شان بياورند، اما تلاش آن‌ها مثل دانه‌ سوزن گمشده‌اي در کاهدان، ناچيز و اندک و گاه ناديدني است. نمونه‌هاي شاخص شاهكارهاي ادبي تاريخ‌محور را تقريبا همه مي‌‌شناسند؛ چنانچه ترديدي نيست براي شناخت تام و تمام تاريخ روسيه بايد داستايوفسكي خواند يا مثلا آثار تولستوي را، «جنگ و صلح» را، «دكتر ژيواگو»ي بوريس پاسترناك را، يا «دن آرام» شولوخوف را. يا مثلا براي شناخت تاريخ و زندگي اجتماعي در چين، پرل باك با نوشتن داستان‌هايي سترگ همچون «زمين خوب»، سهم بزرگي دارد، همين‌طور جنگ‌هاي جهاني را بايد در آثاري همچون «وداع با اسلحه‌» ارنست همينگوي، «سلاخ‌خانه‌ شماره‌ پنج» كورت ونه‌گات، يا «قطار به موقع رسيد» هاينريش بل، يا «ماه پنهان است» جان اشتاين بك، و آثاري نظير «اسب جنگي»، يا مثلا «خالكوب آشويتس»، «بيمار انگليسي» و... مطالعه كرد. اما در عين حال آثار ادبي فراواني وجود دارد كه پيرنگ روايت در آن‌ها، وقايع تاريخي، اجتماعي و سياسي‌ است؛ فارغ از آنكه واقعه‌ تاريخي خاصي را تشريح كرده باشند؛ مثل «كشتن كتابفروش» اثر سعد محمد رحيم كه به نوعي مي‌توان گفت داستاني جنايي- اجتماعي بر بستري از تاريخ عراق است يا مثلا كتابي مثل «پاچينكو» كه درباره‌ تاريخ كره و ژاپن نوشته شده است. به اين ليست اضافه كنيد آثار ادبي ارزنده‌اي كه درباره‌ واقعه‌ چرنوبيل نوشته شده است، «نيايش چرنوبيل» سوتلانا آلكساندرونا الكسيوچ مثلا؛ يا آثاري كه غسان كنفاني نوشته است و در شناخت تاريخ فلسطين كمك بزرگي به ادبيات و تاريخ به شمار مي‌رود. اين فهرست را اگر بخواهم ادامه بدهم بسيار بلندبالا خواهد بود و همين موضوع اهميت پيوند ديرينه‌ ميان تاريخ و ادبيات را بازنمايي مي‌كند اينكه براي شناخت تاريخ بايد ادبيات خواند و از ديگر سو، داستان‌نويسي فارغ از توجه به وقايع و بسترهاي تاريخي تاثيرگذاري كافي و وافي نخواهد داشت.

از گذشته تا امروز همواره بخشي از ادبيات جهان تحت تاثير و در خدمت قدرت‌هاي حاكم نوشته شده است. اين بخش از آثار چه جايگاهي در پژوهش‌هاي تاريخي دارند؟

اولين دورنمايي كه با اين سوال به ذهنم رسيد آن اتفاقي‌ست كه در ادبيات داستاني معاصر ما از يك دوره‌اي به بعد غالب است و آن هم گرايش‌هاي چپ ماركسيستي در ادبيات داستاني را شامل مي‌شود. شايد اين تعبيرِ «قدرت‌هاي حاكم» به معناي حاكميت و تاثير آن بر ادبيات نباشد؛ بلكه تاثير ايسم‌هاي مسلط جهان انديشگي و قدرت فلسفي سياست بر ادبيات باشد. به نظرم اين نوع ادبيات هم علي‌رغم انتقادهايي كه به آن مي‌شود، ادبياتي تاثيرگذار و تاريخساز است؛ تا آنجا كه آن را مي‌توان اساسا رستنگاه ادبيات اعتراضي- انتقادي در دهه‌هاي چهل و پنجاه خورشيدي در گستره‌ داستان‌نويسي ايراني به‌شمار آورد؛ يعني نويسندگاني چون صادق چوبک، جلال آل‌احمد، غلامحسين ساعدي و علي‌اشرف درويشيان بودند که با نيم‌نگاهي به نمونه‌هاي رئاليستي چپگرا كه مضمون فقر و روستايي‌نويسي و ادبيات كارگري و فرودست‌محوري را به ادبيات داستاني معاصر ايران منضم كردند، و در نتيجه داستان‌هايي آفريدند كه در آن، تاريخ فرودستان را مي‌توان پژوهش كرد؛ تاريخ زندگي مردم خرده‌پا را. در داستان‌هاي مجموعه‌ «از رنجي كه مي‌بريم» آل‌احمد، كارگران معدن را مي‌بينيم و در آثار نسيم خاكسار، كارگران نفتگر را كه روحيه‌ ستم‌ستيزي و مبارزه را به‌عنوان بخشي از بدنه‌ فكري اجتماع - كه در تاريخ رسمي بازنمودي نداشته است- مكتوب كردند؛ چيزي كه شايد بعدها به لحاظ ايدئولوژيك به كار تاريخ هم آمد.

تاريخ ايران سرشار از وقايع اجتماعي تاثيرگذاري‌ست كه اغلب سهم چنداني در ادبيات مدرن ايران ندارند. دليل آن را چه مي‌دانيد؟

شايد يك دليلش به اين برمي‌گردد كه ما وارث حجم بزرگي از ادبيات تاريخ‌محور با گرايش‌هاي مردم‌گرايانه در همان دهه‌هاي چهل و پنجاه هستيم كه به آن اشاره كردم. اين حجم چنان زياد است كه نويسنده‌ امروزي بر اين باور است كه بايد راهي ديگر را بپيمايد. از ديگرسو؛ شرايط زندگي اجتماعي و مسائل روز نيز در اين تغيير رويكرد بي‌تاثير نبوده است. اگر در يك مقطع از تاريخ ادبيات معاصر، ميل به تقليد از غرب در آثار نويسندگان ايراني نمود داشت، امروز به دليل ارتباطات گسترده‌تر و راحت‌تري كه با ادبيات غرب داريم، ميل به فردگرايي و دروني‌نويسي هم بيشتر و نمايان‌تر شده است و البته كه استقبال عمومي هم از اين سبك بسيار زياد است. فراوانند نمونه‌هايي از ادبيات فردگرايانه، يا فانتزي‌نويسي‌ها كه بسيار پرفروش شده‌اند. از ديگرسو؛ در ادبيات كودك و مخصوصا نوجوان هم شاهد جنبش ادبي بزرگي در راستاي ترجمه‌ آثار علمي - تخيلي و فانتزي هستيم كه زمينه‌هاي گرايش به اين سمت را به جاي گرايش به سمت تاريخ و رئاليسم در ميان كساني كه به دنبال مخاطب بيشترند، قطعا تقويت خواهد كرد. سويه‌ ديگر اين چرايي را هم بايد در موضوع مميزي دنبال كرد. شايد نوشتن درباره‌ تاريخ معاصر از چند منظر با مميزي روبه‌رو شود. از يك سو خودسانسوري نويسنده حين روايت و از ديگرسو مميزي‌هايي كه باعث مي‌شود نويسنده به اين باور برسد كه به جاي روايت نصفه نيمه، اگر هم به تاريخي‌نويسي علاقه‌اي دارد و از اهميت آن آگاه است، بيشتر به سمت بازنويسي تاريخ پهلوي اول و دوم مبادرت ورزد. مي‌دانيد كه نمونه‌هاي موفق چندي در باب اين دوره‌ها در داستان‌نويسي امروز داريم.

ادبيات معاصر تا چه ميزان با جريان‌هاي اجتماعي زمانه‌اش همراه بوده است؟

تاريخ‌خواني و روياي زيستن در دوره‌هاي تاريخي در قالب مطالعه‌ ادبيات برخاسته از تاريخ، همواره يکي از علاقه‌مندي‌هاي اساسي آدم‌ها و مخصوصا ما ايراني‌ها بوده است؛ حتي نويسندگاني مثل ايرج پزشکزاد چنين دغدغه و علاقه‌اي را دستمايه قرار داده‌اند و کتابي مثل «ماشاا... خان در بارگاه هارون‌الرشيد» را نوشته‌اند که روايت دربان يک بانک است که چون کتاب تاريخي زياد خوانده، دوست دارد برود در دوره‌هاي پسيني دربار هارون‌الرشيد زندگي بکند. براي همين هم هست كه مردمِ شيفته‌ كوتاه‌خواني و فانتزي‌خواني، همچنان رمان حجيمي مثل «كليدر» را دوست دارند؛ چون نويسنده موفق شده در قالب قصه، بخشي از تاريخ را براي مخاطب خودش بازآفريني كند. البته كليدر يكه‌تاز اين ميدان نيست و نويسندگان زيادي تلاش كرده‌اند تاريخ را دستمايه قرار بدهند و آثارشان هم محبوب شده است؛ نويسندگاني كه اصلا داستان‌نويسي را تخيل‌پردازي نمي‌دانسته‌اند؛ بلكه برايش رسالت تاريخ‌نگاري قائل بوده‌اند. سيمين دانشور كه همواره بر قطعيت مستند‌بودگي داستان‌هاي آل‌احمد تاكيد كرده، يك جمله‌ محكم و خوب دارد كه اين حرف مرا درباره‌ بسياري از نويسندگان اجتماعي‌نويس معاصرمان تاييد مي‌كند، او مي‌نويسد: «هرچند اثر شعر را در آثار آل‌احمد بسيار ديده‌ام اما اثر خيال‌پردازي و گريز از واقعيت تلخ را کم ديده‌ام.» و اين يعني نويسنده‌اي مثل آل‌احمد بيش از آنكه براي نوشتن داستان به عنصر خيال بها بدهد، به جامعه و روزگار خودش، به اتفاقات ريز و درشت پيرامونش نگاه مي‌كرده است و مثلا در قالب برخي داستان‌هاي او كه شبيه به خاطرات کودکي اوست، مي‌توان به تماشاي گوشه‌هايي از تاريخ اجتماعي نشست، گوشه‌هايي ناگفته که اگر در قصه‌هايي اين چنيني ثبت نمي‌شد، هرگز مجال بروز و ظهور نداشت. از جمله ماجراي کودکي و زندگي آل‌احمد در دوره رضاشاهي، در خانواده‌اي مذهبي و سنتي و بازتاب موضوعات سياسي- اجتماعي وقت، ازجمله يکسان‌سازي پوشش مردان و کشف حجاب که بازتاب‌هاي آن را در قصه «جشن فرخنده» آل‌احمد مي‌توان بازيافت. راوي در اين قصه‌ به ابتکار مادرش براي حفظ پوشش پسرک مدرسه‌اي‌اش که بنا به دستور حکومت مجبور به پوشيدن شلوارک بود، اشاره مي‌کند؛ چيزي که تحملش براي يک خانواده روحاني و بسياري خانواده‌ها در آن زمان سخت بوده است. اشاره‌اي که در واقع تاريخ‌نگاري واکنش‌هاي مردم است در برابر دستورات و تصميمات آمرانه جهت سوق دادن جامعه به سمت ظاهري يكسان، در اين قصه، نويسنده مي‌نويسد كه چگونه مادرش به پاچه‌هاي شلوار جلال از تو دکمه‌‌ قابلمه‌اي مي‌دوخت و مادگي آن را هم مي‌دوخته ‌است به بالاي شلوار و باز هم از تو. ياد مي‌دهد که چطور دم مدرسه که مي‌رسد شلوار را از تو بزند بالا و دکمه کند و بعد هم که درآمد، بازش کند و بکشد پايين. شما مي‌بينيد كه نويسنده چگونه در قيد و بند آن است كه به جاي هر روايت عاشقانه و ساختگي، بيايد روزمرگي‌هاي زندگي در يك دوره از حاكميت استبدادي را مكتوب كند، درواقع يك نوعي از تاريخ مردم نويسي. بعدها نويسندگاني هم كه گرد انديشه‌ او جمع شده‌اند، بر همين مرام بوده‌اند. مهم‌ترينشان غلامحسين ساعدي كه افزون بر قصه‌نويسي مستند، اساسا كار تخصصي مردم‌نگاري هم مي‌كرده است و نمونه‌اش آن كتاب «اهل هوا» كه هم تاريخ است و هم مردم‌نگاري و هم مي‌تواند مواد خام ده‌ها داستان باشد يا مثلا آثار چوبك. در «تنگسير» وقتي كه مخاطب ايراني مي‌خواندش، مي‌بيند كه نويسنده چقدر در متن زمانه‌ خودش بوده و مسائل اجتماعي وقت را داستان‌وار نقل مي‌كند. احمد محمود در گفت‌وگو با ليلي گلستان درباره‌ نقش و اهميت واقعيت در روايت‌هاي داستاني‌اش، مثال جالبي مي‌زند و مي‌گويد كه چگونه يكي از داستان‌هاي كوتاه خود به نام «جست‌وجو» را بر اساس زندگي واقعي يك مرد آهن جمع كن ساده‌ خوزستاني نوشته كه فلزهاي کهنه را جمع‌آوري و کپه‌کپه از هم جداشان مي‌کرد و بعد مي‌فروخت و يك بار در باغچه خانه‌اش نارنجکي را پيدا مي‌کند، نارنجک خيس‌خورده را مي‌خواهد تميز کند و به‌عنوان فلز روي باقي فلزها بيندازد كه منفجر مي‌شود و مرد کشته‌ مي‌شود. احمد محمود اين را قصه مي‌كند. مي‌خواهم بگويم درد مردم در تاريخ اجتماعي همواره دغدغه‌ نويسندگان اجتماعي‌نويس ما بوده و نمونه‌ها هم فراوانند.

با توجه به پژوهش‌هاي شما كدام بخش از تاريخ معاصر در ادبيات پررنگ‌تر است؟

موضوع حيات كارگري، مساله‌ غرب و غرب‌گرايي و همزيستي با غربي‌ها در تاريخ معاصر، مسائل اجتماعي وقت ازجمله جنگ‌هاي جهاني يا حوادث منتهي به كودتاي سال 32، ملي كردن صنعت نفت و اساسا حيات اجتماعي دوره‌ پهلوي دوم از جمله موضوعاتي‌ است كه در تاريخ معاصر در ادبيات داستاني به شكلي نسبتا مبسوط بدان پرداخته شده است. نويسندگان اجتماعي‌نويس دهه‌هاي چهل و پنجاه، چنانچه پيش از اين هم اشاره كردم، بيشترين دغدغه و هم‌وغم خود را مصروف مسائل اجتماعي مبتلابه كرده‌اند؛ حتي نويسندگاني مثل جمالزاده هم كه عمر خود را عمدتا نه در ايران كه در فرنگ گذرانده است، بازهم در پيوند با يك گفتمان دغدغه‌ خود را مسايل مبتلابه اجتماع زادگاهش مي‌داند و مثلا «دوستي خاله خرسه» را مي‌نويسد با محتواي غالب زندگي با غربي‌ها و نفوذ بيگانگان در ايران، يا مثلا «آسمان و ريسمان» را مي‌نويسد كه در آن به‌عينه مي‌توان برخي شاخصه‌هاي زندگي خانواده‌ متوسط ايراني را در دوره‌ پهلوي دوم بازيافت؛ مثلا قبح‌زدايي از مساله‌ طلاق و استقلال زنان در قصه‌ «مرغ همسايه» كه در نوع خود بديع و تاريخمند است؛ چيزي كه در روايت‌هاي اكبر رادي و در نمايشنامه‌هايش نيز مي‌توان به تماشا نشست؛ از آن جمله در آن نمايشنامه‌ «روزنه آبي»، و همچنين رويكردي كه بهرام صادقي نيز در ترسيم حيات طبقه‌ متوسط ايراني و مشخصا كارمند در بسياري از داستان‌هايش دنبال مي‌كند. از ديگرسو؛ موضوع تجدد آمرانه هم يكي از مسائل مطرح در ادبيات داستاني معاصر ايران است كه در بسياري از روايت‌ها، بازتاب روشني پيدا كرده است. نمونه‌اش آن رمان «اسرار گنج دره‌ي جني» ابراهيم گلستان يا نمايشنامه‌ها‌ و نوشته‌هاي مجيد دانش‌آراسته، مشخصا نمايشنامه‌ «پيشواز» كه مجيد دانش‌آراسته، آن را در دهه‌ چهل، در وصف و نقد زندگي فرودستان، کارگران و تمايلات آشکار و پنهان آن‌ها براي مبارزه با ساختارهاي قدرت قلمي مي‌کند، اين نمايشنامه را به ضرس قاطع، مي‌توان روايتي اجتماعي و تاريخمند به‌شمار آورد که مولفه‌هاي چالش‌برانگيز تاريخ معاصر و از آن جمله، بافت زندگي اجتماعي، زندگي کارگري، ساختارهاي ارباب و رعيتي و نگاه از بالا به اين ساختارها و مهم‌تر از همه مساله‌ تعامل با مظاهر تجدد در چنين بافتي را در خود گنجانده ‌است. در واقع «پيشواز»، قصه‌ رويارويي رضا، کارگر ياغي کارخانه به عنوان نماينده و نمادي از طبقه‌ فرودست توده‌ مردم است در برابر روسا و از آن جمله، سالارخان و مهندس که در دل ديالوگ‌هاي جاندارش مي‌توانيد برشي از تعامل انسان معاصر را در جامعه‌ در حال گذر از سنت به مدرنيسم، در تعامل با يکي از مظاهر تجدد آمرانه به تماشا بنشينيد. يا داستان‌هاي منصورياقوتي كه به كرات به مساله‌ مواجهه‌ مردم با تجدد آمرانه و مظاهر تجدد مي‌پردازد و مهم‌ترينش قصه‌ «گل‌خاص»، در مجموعه‌اي به همين نام، كه به‌طور مبسوط به مساله‌ تاريخي- اجتماعي- سياسي تجدد آمرانه و تاثير آن بر بافت زندگي اجتماعي مردم مي‌پردازد و مي‌بينيد كه مردم ساده وقتي که قرار مي‌شود گاري‌ها را جمع کنند كه ماشين و تاكسي بيايند؛ چقدر در دل مناسبات كهن خود اسير و سردرگم‌اند و عمو کاظم روايت که پوست دباغي را سوار بر گاري به بازار مي‌برد و اسم اسب پير وفادارش هم گل‌خاص است، چقدر از اين رويداد متضرر مي‌شود؛ در واقع او نماينده‌ طبقه‌ ‌فرودست اجتماع است در اين قصه‌ تاريخمند، که هنوز براي ورود به عصر ماشينيسم آماده نيستند و راويان چنين داستان‌هايي اين مسايل تاريخي- اجتماعي را به شكلي پررنگ ماندگار كردند.

سال‌هاست كه جايزه نوبل به نويسندگاني اهدا مي‌شود كه ضمن داستان نويسي از قلمشان براي شناساندن ناهنجاري‌ها و مسايل اجتماعي بهره مي‌برند. به نظر شما اين رويه چه پيامي دارد؟

فكر مي‌كنم رويكرد جوايز تا اندازه‌ زيادي مي‌تواند ضرورت‌هاي انسان امروز را در مواجهه با ادبيات به كساني كه قلم در دست دارند گوشزد كند. هرچند بر اين باورم كه اساسا نويسنده به عنوان نه فقط كسي كه با كلمات سر و كار دارد بلكه به عنوان يك كنشگر اجتماعي و كسي كه از كلمات براي بيان پيام‌هاي انساني و اجتماعي استفاده مي‌كند خود بر اين ضرورت‌هاي به روز شونده آگاه است اما وقتي كه جوايز با رويكرد انسان ساز همسو مي‌شود اين ضرورت براي نويسنده محرز مي‌شود كه جز رسالت اجتماعي، ماندگاري و تحسين و جايزه‌هاي بزرگ ادبي نيز از آن نويسنده‌اي است كه تنها به تكنيك نمي‌انديشد بلكه بر هويت و رهيافت اجتماعي نويسندگي نيز آگاه و معترف است.

برخي از نويسندگان و منتقدان معتقدند كه ادبيات ايران در دهه‌هاي گذشته از آثار انتقادي و اجتماعي به سمت فردگرايي رفته‌اند تحليل شما دراين باره چيست؟

چنانچه پيش از اين هم اشاره كردم اين رويكرد را در آثار فراواني در ادبيات معاصر مي‌توان بازيافت شايد يك دليلش به جدايي نويسنده از اجتماع واقعي برمي‌گردد، وقتي نويسنده به لحاظ اجتماعي حمايت لازم نمي‌شود، وقتي ميزان مطالعه پايين مي‌آيد و نويسنده احساس تنهايي و عدم تاثيرگذاري مي‌كند، رفته رفته به لاك خود فرو مي‌رود و اين جدايي و گسيختگي تاثير خودش را بر آنچه كه مي‌نويسد نيز مي‌گذارد يعني مي‌خواهم بگويم اين موضوع به فردگرايي لغزيدن نويسنده‌ ايراني يك چرخه‌اي‌ست كه هي خودش را بازتوليد مي‌كند از يك طرف اهتمام جمعي به نويسنده و اثر آفريده‌اش كم است، كتاب خوانده نمي‌شود، خريده نمي‌شود و جرياني مبني بر برتري فضاي مجازي بر اثر مكتوب تقويت مي‌شود و به دنبال چنين فضايي نويسنده به آدمي منزوي تبديل مي‌شود كه گاه مردم را از خود دور و خود را وراي اجتماعش مي‌بيند از طرف ديگر از ياد نبريم كه در سال‌هاي اخير چگونه با ورود سلبريتي‌ها به عرصه‌ داستان‌نويسي يا استقبال از محتواي ادبي‌اي كه با كيفيتي پايين از سوي اينفلوئنسرها توليد شده است نويسندگان با دغدغه‌هاي اجتماعي نيز تقريبا اين طردشدگي و تنهايي را احساس مي‌كنند چيزي كه حتي دامان پيشكسوتان ما را نيز گرفته است و خبر از بحران دم‌دستي‌خواني مي‌دهد ولو اينكه اين را نمي‌خواهم به گستره‌ به روز شونده‌ خوانندگان حرفه‌اي و وفادار ادبيات داستاني تعميم بدهم اما در عين حال از اهميت و بحران‌بودگي آن نيز نبايد غفلت كرد.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار