سایه سنگین سُنت
رضا فکری داستاننویس
میشل فوکو در بخشی از مبحث قدرت به نقش تحولات اجتماعی و تأثیر آنها در توازن روابط اشاره میکند. از نظر او وقتی جامعه در مسیر تغییری عمده قرار میگیرد، مناسبات تقسیم قدرت در کوچکترین اجزای آن دستخوش تحولی شگرف میشود و دیگر نمیتوان همان نظام ارتباطی سابق را شاهد بود. گرچه در این کشمکش ممکن است موازنه قدرت به شکلی مقطعی به نفع نظام سابق پیش برود، اما درنهایت این سیستم تازه است که برنده میدان خواهد بود و قدرت را از آن خود خواهد کرد و نظام تازه تعاملات میان آدمها را میسازد. در کتاب «چرخوفلک» نیز این بنمایه به شکلی چشمگیر خود را نشان میدهد.
تحولات اجتماعیِ پس از جنگ و دورهای که به سازندگی شهرت دارد، بستر وقایع این رمان را تشکیل میدهد. نسل جوانی، عاصی از وضعیت نابهسامان اقتصادی با رویاهایی بزرگ پا به عرصه گذاشتهاند و دو شخصیت اصلی داستان، وحید و یوسف، نماینده همین طیف از جامعهاند. نسلی که دنبالهرَوی از پیشینیان خود را برنمیتابد، اما جایگزین مناسبی را نیز برای ساختن آینده خود نمییابد. وحید و یوسف با وجود تحصیلات دانشگاهی در یافتن شغلی که با انتظارات آنها همخوان باشد، ناتوانند و سرگردانیِ آنها در انتخابهایی که برای راهاندازی کسبوکاری پردرآمد و زودبازده میکنند، بهوضوح خود را نشان میدهد. در این میان پیمانکاری لولهکشی گاز، گزینهای است که بیتأمل به ذهنشان میرسد و آن را بدون هیچ مالاندیشی پی میگیرند.
شروع پروژههای لولهکشی گاز، همچون نمادی از رسوخ مظاهر تحول در تکتک سلولهای جامعه مطرح میشود. هفتچنار مشتی نمونه خروار از این جامعه است که عملیات گازکشی درصدد دگرگونی چهرهی سنتیاش و تبدیل آن به محلهای جدید است. از همان آغاز، قدمت این منطقه و بافت شهری قدیمیاش، سبک زندگی آدمهایی که از چهل سال پیش تغییر چندانی به خود ندیده، ساختار روابط خانوادگی و شکل مناسبات اجتماعیاش، در توصیف فضای قصه رخ مینماید. ورود گاز به این منطقه همچون ظهور مظاهر جامعه صنعتی به مکانی بدوی است. برخورداری از آب گرم و حمام مستقل و وسایل گرمایشی تازهتر که بیماری و سرگردانی را از اهالی منطقه دور میکند، آنها را وامیدارد به سروشکلی تازه برای ورود این فنآوری جدید در خانههای خود بیاندیشند. تحولی که میتواند بر روابط اعضای خانواده نیز تأثیر بگذارد.
وحید و یوسف نیز تحول اجتماعی دوره خود را در برخورد با اعضای جامعه کوچک هفتچنار و به عینیترین شکل ممکن لمس میکنند. اساسا هر خانهای در این محله برای خود قصهای از این تغییر دارد. برخی هنوز زخمخوردهی جنگاند، گروهی از وضعیت آشفتهی اقتصادی خود شاکیاند و بعضی درگیر شکل سنتی ازدواج و ارتباطات خانوادگیاند. شنیدن حکایتهای آنها انگار تکهای از این برهه تاریخی را برای این دو رفیق عیان میسازد؛ تکهای که آنها خود نیز بخشی از آن هستند. هفتچنار برای آنها تنها محلی برای کسب درآمد از پیمانکاری لولهکشی گاز نیست، بلکه نقطهای عطف در زندگیشان نیز هست که تعلقها، نوستالژیها و نسبتهای خونی و خانوادگی و عاطفی را در مقابل دگرگونی ساختار روابط قرار میدهد و تناقضهای آنها را برای انتخاب شیوهای مدرنتر از زندگی، تشدید میکند.
تحول ظاهری جامعه که در قالب پروژههای عمرانی به نمایش گذاشته میشود، بهتدریج به شخصیترین روابط آدمهای داستان تسری مییابد. تغییر ساختار تقسیم قدرت در خانواده، برای این دو جوان دهه هفتادی، بیش از همه در گزینش شغل بروز میکند. آنها هردو از شغل پدرشان، بیزارند. یوسف حاضر است تن به هرکاری در تهران بدهد، اما به شهر خود و به نانواییِ پدرش برنگردد. وحید هم میخواهد هر شغل بیربطی را انتخاب کند، اما مثل پدرش کارمند دولت نشود. دفتر پیمانکاری آنها نیز نشان از مقاومت بیحدوحصرشان در برابر سنتی دارد که هرجا میروند و دست به هرکاری میزنند، سایه سنگینش را بر سر خود حس میکنند.
تغییر ساختار تعاملات اجتماعی و بهتبع آن زندگی فردی و موازنه قدرتی که در سایه آن حاصل میشود، در ایرانِ دوره سازندگی پس از جنگ، امری اجتنابناپذیر بهنظر میرسد. این نکته آنقدر در رمان حاضر اهمیت دارد که بدون آن نمیتوان به استنتاج روشنی از تحول اجتماعی جاری در زندگی آدمهایش رسید. تحولی که مانند چرخوفلکی پرشتاب و بیوقفه میچرخد و انسانها ناگزیر از سوارشدن بر آن هستند. این مسأله بهویژه برای نسلی سرگردان که تازه پا به عرصه گذاشته و خود را در برابر این تغییر بنیادین مستأصل میبیند، مشهودتر است. او نمیتواند خود را بهسادگی با این سرگیجه و سرسام و تردید و تناقض هماهنگ کند. سازگاری با این دگرگونی اجتماعی اگرچه بطئی است و مـــوقعیتهای نـــــسلی بر آن تأثیر میگذارد، اما تجربهای اجباری است که بایــد از سر گذرانــــد تا به دورهای نــــوین رسید؛ نـــــوعی دگردیســی کــه در برهـــــهای از زنـدگی نســـلها گریزناپذیـــــر و قطعی است.
ارسال نظر