| کد مطلب: ۱۰۳۹۴۴۳
لینک کوتاه کپی شد

سراشیبی فراموشی

هادی حسینی‌نژاد روزنامه‌نگار

 

 

 

اين روزها، کافي‌ است براي چند ساعت از خانه بزنيم بيرون و در سطح شهر، گشت و‌گذاري داشته باشيم. ساختمان‌ها، خيابان‌ها، فروشگاه‌ها، پاساژها... تقريبا مي‌توان گفت ديگر کمتر نمادي از تاريخ و فرهنگ ايراني به چشم مي‌آيد. ما ياد گرفته‌ايم لباس پوشيدن‌مان را با مد بازار هماهنگ کنيم، ماشين‌هايي سوار شويم که صدها کيلومتر دورتر از سرزمين‌مان طراحي و ساخته شده‌اند، براي خريد به فروشگاه‌هايي برويم که از سرتاپا، با الگوي فروشگاه‌هاي اروپايي- آمريکايي ساخته شده‌اند و... حتي طراحي مبلمان شهري‌مان هم چندان ربطي به ريشه‌هاي فرهنگي و تاريخي ما ندارد. در عرض کمتر از 10 سال، کلانشهرها چشم‌شان به جمال انواع و اقسام مراکز تجاري، مال‌ها و ساختمان‌هاي بلندمرتبه‌اي روشن شده که علنا، معدن و ماواي برندهاي مختلف پوشاک و لوازم منزل شده‌اند. طراحي‌ها، نورپردازي‌ها، سنگ‌کاري‌ها و شيشه‌کاري‌ها، همه و همه با الگوبرداري از مراکز غربي ايجاد شده‌اند. توليدات به ظاهر فرهنگي ما نيز، حال و روز مشابهي دارند. کافي است پيچ تلويزيون را باز کنيم تا ببينيم برنامه‌هاي سرگرم‌کننده و استعداديابي، کپي روشن از برنامه‌هاي غربي‌اند. اما چرا؟ درخت تناور و پر شاخ و برگ فرهنگ ايراني که ريشه در اعماق تاريخ دارد، چطور اين‌قدر رها و سرگشته با وزيدن کوچک‌ترين نسيمي حتي، به اين‌سو و آن سو سر خم مي‌کند؟ شيوع آفت «جهاني شدن» و تن سپردن به سياست‌هاي «يکسان‌سازي» صاحبان سرمايه و قدرت در جهان، البته به همت و اراده‌ طبقه‌هاي متمول و تحصيل‌کرده‌اي که تجربه سفرهاي فرنگ را داشتند، سابقه‌ دور و درازي دارد. همان‌هايي که بعد از هر سفر، دور يک ميز مي‌نشستند و فکرهايشان را براي پياده‌سازي نعل به نعل مدل‌هاي غربي، روي هم مي‌گذاشتند و در اين مسير، از واردات تجهيزات و مايحتاج تجدد، کم نمي‌گذاشتند. در سال‌هاي اخير، توسعه اينترنت و شبکه‌هاي مجازي کار تقليد و الگوبرداري از سبک زندگي غربي را، از آن هم ساده‌تر کرده و با سرعتي باورنکردني، مشغول دور شدن از شاخص‌هاي فرهنگ ايراني هستيم. ضعف در خودباوري و غفلت از داشته‌هاي فرهنگي در نسل‌هاي اخير، تنها يک دليل مي‌تواند داشته باشد: بي‌مبالاتي در به‌روز رساني خلاقانه مصاديق فرهنگ و متناسب‌سازي آن‌ها با نياز جامعه امروزي. ساده‌ترين مثالي که مي‌شود زد، وضعيت رشد جمعيت در تهران است. طبيعي بود که با افزايش چند ميليوني جمعيت در اين شهر، مردم به خدمات امکانات شهري متفاوتي از قبل، نياز پيدا کنند. شهر به مراکز تجاري بزرگ، رستوران‌ها، سينماها، تفرجگاه‌ها و به‌طور کلي، اماکن وسيع‌تر و مجهزترين نياز داشت. اما فرايند ارتقاي خدمات شهري، به جاي اينکه در پيوست با پيشينه‌ فرهنگي خود پيش برود، بيشتر به يک انقطاع فرهنگي منجر شد؟ چرا مثلا در ساخت مراکز تجاري، سعي نکرديم مانند کشورهاي عربي حاشيه خليج فارس، مظاهر مدرنيته را با مصاديق اصالت‌هاي فرهنگي‌مان پيوند بزنيم؟ چرا در ساختمان شهري‌، اينقدر ساده از قيد محله‌هاي قديمي که حافظه تاريخي شهرها به شمار مي‌آيند، گذشتيم و جاي ميدان‌ها و گذرهايي که محصول زيست فرهنگي پدران و مادرانمان بودند، چشم بسته با اتوبان‌هاي خشک و يک دست شهري عوض کرديم؟ در چنين شرايطي، مديريت فرهنگي در کشور، بايد به شکلي کارشناسي شده‌تر، درصدد تقويت شاخص‌هاي فرهنگي برآيد، يا دست کم از تخريب بقاياي آن، جلوگيري کند. شهرها عوض شده‌اند، نيازها تغيير کرده، سليقه‌ها متفاوت شده و خيلي واقعيت‌هاي ديگر که چاره‌اي جز پذيرفتن آن‌ها نداريم، اما همه‌ اينها، به معناي رها کردن عنان توسعه شهري و دامن زدن به جريان منحط ازخودبيگانه‌سازي، آن‌ نيست.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار