| کد مطلب: ۱۰۳۴۶۵۸
لینک کوتاه کپی شد

مرگ روزنامه‌نگاري انديشه؟

حسین انتظامی تحلیلگر فرهنگی و فعال رسانه

وقتي صحبت از روزنامه‌نگاري انديشه مي‌کنيم، فقط روزنامه‌ها را مراد نمي‌کنيم. بلکه مجلات فکري، ژورنال‌هاي دانشگاهي (با همه اشکالات آن) و حتي کتاب‌ها و در واقع، ميراث گوتنبرگ را منظور داريم. حتي ساير مديوم‌ها از جمله راديو و تلويزيون را نيز شامل مي‌شود؛ همچنانکه برنامه‌هاي علمي شبکه‌هاي تلويزيوني، زيرشاخه روزنامه‌نگاري علم به شمار مي‌آيد. علاوه بر اينها، من به‌رغم برخي صاحب‌نظران، رسانه‌هاي اجتماعي را نيز مراد مي‌کنم. درست است که بين «رسانه‌هاي جمعي» و «رسانه‌هاي اجتماعي» تفاوت‌هايي هست و دو رويکرد و دو جهان دارند و برخاسته از دو پارادايم متفاوت‌اند اما يک کارکرد دارند. بله درست است که شيوه توليد رسانه‌هاي اجتماعي با شيوه نظام‌مند رسانه‌هاي جمعي (مثلا مقوله دروازه‌باني) متفاوت است. همچنين در سايه روزنامه‌نگاري شهروندي، آحاد مردم، روزنامه‌نگار قلمداد مي‌شوند و بلکه هستند (توأمان: مصرف‌کننده و توليدکننده). به‌علاوه، انفعال و اثرپذيري قالبي مخاطب تقريبا بي‌معنا شده؛ چالش‌هاي اخلاق حرفه‌اي جديدي فراروي بشريت گذاشته و... اما بالاخره «رسانه» است. در ايران، صفحات انديشه روزنامه‌ها که نسبت به مجلات و ژورنال‌ها و کتاب‌ها تاثير عمومي بيشتري داشته‌اند عمدتا توسط دانشجويان يا فارغ‌التحصيلان يا علاقه‌مندان فلسفه، اداره مي‌شده و از اين‌رو در بازنمايي، يک تناظر يک به يک، بين انديشه و فلسفه ايجاد شده است. در آن صفحات عمدتا مصاحبه‌ها و مقالات و ترجمه‌هاي اهل فلسفه ديده مي‌شد. تاحدودي کلام و شايد از آن رهگذر، به الهيات هم وارد مي‌شدند. فلسفه‌زدگي صفحات انديشه، دليل ديگري هم مي‌تواند داشته باشد. اهل فلسفه، بحاث‌ترند و به مجادلات زباني و مغالطات، تسلط دارند و از رمزگشايي، کنه‌پردازي و مغايرت‌گيري واژگان و عبارات و آموزه‌ها استقبال مي‌کنند. اين تناظر يا تداعي، شايد خاستگاه يا دليل ديگري هم داشته باشد. فلسفه، فن‌ انديشه‌ورزي است و از اين‌رو مي‌توان ادعا کرد خودش علم نيست! بلکه از آنجا که در مواجهه با هر پديده‌اي، ابتدا از چيستي آن سراغ مي‌گيرد، مبناي انديشيدن است. درست که فيلسوفان متقدم اسلامي، تحت تاثير افلاطون و ارسطو عمدتا به مابعدالطبيعه پرداخته‌اند، اما با گسترشي که فلسفه يافته - که يکي از وجوه آن، فلسفه‌هاي مضاف است- تقريبا در همه علوم، حضور، بلکه بر آنها سيطره پيدا کرده است. يک ترادف بين انديشه (تفکر) و روشنفکري وجود دارد. از اين رو منشورات و برنامه‌هاي سمعي و بصري نخبگاني در ساير حوزه‌هاي علوم انساني (جامعه‌شناسي، سياست، حقوق، اقتصاد سياسي و...) نيز مي‌تواند در قالب روزنامه‌نگاري انديشه تعريف شود. علوم‌تجربي، اگرچه توليد علم، نظريه، فناوري و صنعت مي‌کنند، اما قاعدتا در اين تعريف از «انديشه» نمي‌گنجند. روشنفکران در مغرب زمين طي دو- سه قرن اخير، پيشران تحولات اجتماعي بوده‌اند. انقلاب فرانسه(1789) هرچند خاستگاه توده‌اي داشت، اما اصحاب دايره‌المعارف (ولتر، روسو، ديدرو و... ) در هدايت و شکل بخشي به آن، نقشي محوري داشته‌اند. در انقلاب اصطلاحا شکوهمند انگلستان(1688)، در استقلال آمريکا (1776) و در انقلاب اکتبر شوروي (1917) نيز راهبري بلامنازع روشنفکران را مي‌بينيم. به عنوان مثال، انقلاب اکتبر اگرچه زمينه شورش دهقاني داشته اما بلشويک‌ها با آموزه‌هاي مارکس، ولو برداشت ناقص يا انحرافي يا فرصت‌طلبانه، به آن جهت دادند. يادمان باشد کتاب کاپيتال، پرفروش‌ترين کتاب پس از انجيل است که خودِ اين گزاره به تاثير منشورات انديشه‌اي بر دگرديسي‌هاي سياسي، صحه مي‌گذارد. در تحولات و فروريزي‌هاي اروپاي شرقي در اواخر قرن بيستم، البته روشنفکران نقش راهبردي يا راهبري نداشتند (بجز چکسلواکي). دليل غيبت آنان، وجود رژيم‌هاي استبدادي بوده است که اساسا اجازه شکل‌گيري جريان‌هاي روشنفکري انتقادي را در داخل اقليم خود نمي‌داده و پديده ساميزدات (کتاب‌هاي زيرزميني) و خلع تابعيت يا مهاجرت نخبگان فکري به همين دليل در آن بلوک سر برآورده بود. شتاب‌گيري تحولات عالم با انقلاب گوتنبرگ (1450م) شروع شد و بي‌جهت نيست که فاصله نيمه‌ قرن پانزدهم تا اواخر قرن هجدهم (انقلاب فرانسه) را «آغاز مدرن» مي‌نامند. تا سال 1500 يعني فقط در طول 50 سال، ماشين چاپ در 250 نقطه اروپا مستقر شد و 27‌هزار اثر، انتشار يافت؛ يعني دستکم 13ميليون نسخه کتاب در اروپاي100ميليوني آن عصر. هرچند تا حدود نيمه قرن شانزدهم، انتشار کتاب‌هايي چون شهريار(ماکياولي) و رساله درباره پادشاهي (دانته) ممنوع بود! ساير تحولات از جمله نهضت اصلاح‌گري ديني (1517)، نظريه کپرنيک (1543)، اختراع موتور بخار و آغاز انقلاب صنعتي (1690)، اختراع تلگراف (1873) که هر يک، سرمنشاء تحولاتي چشمگير و عالمگير بوده‌اند از پي آينده‌هاي انقلاب پايه (اختراع چاپ) به شمار مي‌آيد. در رفتاري هم‌افزا با همديگر (مثلا گسترش ارتباطات فيزيکي يعني حمل و نقل به‌ويژه راه‌آهن با صنعت ارتباطات از جمله روزنامه‌ها، تلگراف، راديو، تلويزيون، اينترنت) و ديالکتيک بين آنها رشد و اثر بخشي ديگري را شتاب‌ داده است. اين نيز خود گواه نقش رسانه (مشخصا روزنامه‌نگاري انديشه) در شکل‌دهي جامعه و تمدن است. روشنفکري ايراني به دلايل متعدد با روشنفکري غربي و حتي عربي تفاوت‌هايي دارد؛ از جمله در راهبري. در نقاط عطف تاريخ متاخر ايران (مثلا مشروطه، نهضت ملي‌شدن نفت و انقلاب اسلامي) روشنفکري حتي اگر جرقه‌ها يا هدايت‌گري‌هايي هم داشته است اما به واسطه غلبه جريان اصلي (مذهب) نقش تام يا برجسته يا تمام‌کننده نداشته است. در حالي که يک رسانه، اگر به دنبال افزايش درک مردم و قدرت تحليل آنهاست نبايد در ساير صفحات، کاملا عوام زده رفتار کند و فقط يک صفحه (يا يک برنامه) را براي‌ خالي‌نبودن عريضه، يا جورکردن جنس، يا ادعاي فکورانه بودن يا رسالت، به مباحث انديشه‌اي اختصاص دهد. اگر انديشه‌وران در صفحات يا برنامه‌هاي انديشه‌اي حضور مي‌يابند چه بهتر که يک مقوله يا پديده روز و کاملا ملموس را از نگاه خود تحليل کنند، نه آنکه کلاس‌هاي درسي خود را- گيرم به زبان ساده يا جمع و جور- بازخواني کنند. پرسش اينجاست آيا روزنامه‌نگاري انديشه به محاق رفته و از قدرت سازماندهي و موج‌آفريني، تهي شده است؟ در ساير کشورها که اصلا. اگرچه سبک زندگي به‌ويژه با استيلاي رسانه‌هاي زرد و اولويت يافتن تفريح و سرگرمي در زندگي يوميه آنان، تا حدي مؤيد پيش‌بيني‌هاي چند دهه پيش نظريه‌پردازاني چون پستمن است اما بررسي تحولات نشان مي‌دهد که هنوز متفکران و روشنفکران، راهبرند و با نظريه‌هاي خود، پيچ‌هاي تاريخي را پيش‌بيني يا آن را تحليل مي‌کنند و حتي راه حل مي‌دهند. در ايران هم نمي‌توان به ضرس قاطع از مرگ (يا حداقل: بي‌تاثيري) روزنامه‌نگاري انديشه سخن گفت.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار