امواج نامريي جذاب
شادمان شکروی نویسنده و استاد دانشگاه
اين روزها علوم ماوراطبيعه دارد رشد ميکند و وارد حوزه آگاهي عموم ميشود. بگذريم که بازار شيادي داغي هم دارد و بسيار هستند که از درماندگي مردم يا از غمزدگي آنها استفاده ميکنند و به بهانه رابطه با عالم غيب با شهود، مردم بينواي دردمند را سرکيسه ميکنند. اين آدمها هميشه بودهاند و هميشه هم بازار داغي داشتهاند. اما سخن من چيز ديگري است؛ ديروز ظهر که در هواي مطبوع ارديبهشت ماه در خيابان نزديک خانه قدم ميزدم، توجهم به اين جلب شد که چقدر امواج نامريي در فضا هست و چقدر اين امواج پيچيده و سيال و موهوماند. منظورم البته سروصداي ماشينها يا متههاي گوشخراش کارگران شهرداري يا داد و فرياد رانندههاي تاکسي و وانتهاي ميوه و سبزي نيست. منظورم دنياي خاموش، گنگ و ناشناختهاي است که در دل هياهوي يک شهر، در شلوغترين ساعت روز، به جزيرهاي در وسط اقيانوس ميماند. تا اين حد غريب و تا اين حد ناشناخته. هوا گرم و گداخته بود و افراد، ديوانهوار توي هم وول ميخوردند. دود اتوبوس و صداي موتور ماشين کلافهکننده بود. هر از گاهي دو نفر سر تصادف ماشين يا جازدن سر صف نان يا عابربانک با هم دهنبهدهن ميشدند. با اين همه، به نظرم رسيد که در درون اين همه شلوغي و هياهوي آزار دهنده، درون انسانها، از طريق نگاههايشان يا از طريق حرکات صورتشان، خيلي آرام و در فضايي وهمناک که قابل توصيف نيست با هم مرتبط است. مثل سيمهاي ريز و درشت؛ ولي پيچيده مدارهاي الکتريکي. نگاه بچهها و بزرگها، مردها و زنها، نگاه آدمهايي که پاي عابربانک ايستاده بودند و اگر پولي به حسابشان ريخته شده بود، چهرهشان رنگ ميگرفت و بياختيار براي لحظهاي بر ميگشتند تا شادي خودشان را به ديگران نشان بدهند و بعد سريع خودشان را کنترل ميکردند و چهرهشان حالت مرموز و سرد قبل را ميگرفت. نگاه کاسبها به مشتريها. نگاه سيرها به گرسنهها و نگاه گرسنهها به سيرها. نگاه دستفروشها و گداها به آنهايي که از روبهرويشان ميگذشتند. ارزيابي طرف که البته جاي خود اما خوب که دقت ميکردي حتي اين گروه نيز نميتوانستند بر خلاف ظاهر حرفهاي که به خودشان ميگيرند، نسبت به هر که ميگذرد، يک نگاه کنند. ترديدي نيست که زندگي، مواقعي ما را وادار مي کند که غير از آن باشيم که هستيم. انگار که بايد صورتک بر چهره در اجتماع و حتي در خلوت خودمان ظاهر شويم. اما بخشي در ما هست که اين صورتک را پس ميزند و خودش را صاف و بيغل و غش نشان ميدهد. فرض کنيد زماني اين بخش خدشهناپذير و اصيل انسانها که مدام به چپ و راست، پيغام و پسغام ميفرستد، به ديگران پيوند بخورد و يک شبکه عظيم بوجود بياورد. از همان نوع که بخشهايياش را به صورت تلهپاتي يا آنتيپاتي و از اين قبيل وارد علم کردهاند. در اينصورت، چه دنياي متفاوتي خواهد شد. چيزي مثل شبکه اينترنت. يک تور نامريي که همه هم در آن گرفتار هستند. چون انسان هستند و نميتوانند از انسانيت خودشان فرار کنند.
ارسال نظر