فردوسیِ هزارافسان
فاطمه شُکری منتقد ادبی
ناصر حریری در کتاب «سرگذشت فردوسی»، به اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اوایل حکومت غزنوی و ارتباطش با زندگی و آثار فردوسی میپردازد. او سپس مقالاتی را بهقلم تئودور نولدکه، سیدحسن تقیزاده، ادوارد براون، بدیعالزمان فروزانفر، هانس مولر، یان ریپکا، مجتبی مینوی، ملکالشعرای بهار، محیط طباطبایی و دکتر عباس زریاب خویی با مضمونِ سرگذشت، زندگی، عقاید مذهبی فردوسی، ارتباط او با سلطان محمود غزنوی و مقدمه شاهنامه روایت میکند.
ابوالقاسم فردوسی، حماسهسرای بزرگ سرزمین ایران، بخشی از فرهنگ و تاریخ این مرزوبوم را در شاهنامه بهنظم درآورده است. هرزمان سخنی از ادبیات حماسی ایران بر زبان آید، نام فردوسی در ذهنها تداعی میشود. فردوسی با عشق به ایرانزمین و با الهام از آموزههای دینی و اخلاقی، بلندترین اثر منظوم حماسی تاریخ ایران، شاهنامه را سرود. ناصر حریری در پیشگفتار کتابش مینویسد: «این کدامین انسان است که جهان را در جلوههای رنگارنگش چونان آینهای فرارویِ تو میگیرد تا تو بر خویشتن نظر کنی و بدانی در کجای این تاریخ جایگاهی و پایگاهی داری؟»
در کتاب «سرگذشت فردوسی» با تصویرهای گوناگونی مواجه میشویم. تصاویری که نویسندگان و پژوهشگرانِ بهنام از فردوسی و سرگذشت او دست دادهاند. در این گفتار به مقاله مرحوم مجتبی مینوی، پژوهشگر و نویسنده ایرانی میپردازیم.
مرحوم مجتبی مینوی گفتارش را با یک پرسش شروع میکند: «که بود این فردوسیِ شاعر که شاهنامه را به نظم درآورد؟» پاسخ به این پرسش آسان نیست. از سرگذشت فردوسی مطالب معتبری که بتوان به آنها استناد کرد اندک است. مینوی معتقد است از احوال او مطلب حقیقی بسیار کم، اما قصه و افسانه در باب او و زندگیاش فراوان است. آنچه به حدس قریب به یقین میتوان گفت این است:
او شاعری است از ناحیه توس. کنیه او ابوالقاسم بوده و در سالهای ۳۲۵ تا ۳۲۹ هجری متولد شده است. در سیوپنج یا چهلسالگی شاهنامه را به نظم درآورده و نزدیک به بیست یا بیستوپنج یا سی یا سیوپنج سال از عمر خود را وقف این کار کرده است. در سال ۳۸۴ هجری نسخهای را به پایان رسانده و بار دیگر در سال ۴۰۰ هجری نسخهای دیگر را تمام کرده و نسخه دیگری با مقدمهای و پایانی و چندین مدح به نام محمود غزنوی ترتیب داده و به او تقدیم کرده؛ اما از او صلهای دریافت نکرده است. فردوسی عاقبت در حدود ۴۱۱ یا ۴۱۶ هجری درگذشته است.
مرحوم مینوی همچنین معتقد است مطالب دیگری هم در باب فردوسی میتوان گفت. البته نه با اطمینان کامل. اینکه نام او منصور و نام پدرش حسن بوده و از طبقه دهقانان توس بودهاند. باغ و زمین و مالی از پدرش برای فردوسی مانده و از آنجا که فردوسی اهل شعر و کتاب بوده، مال و باغش را در راه شاهنامه وقف کرده است.
او در سال ۳۸۴ هجری اولین نسخه کامل شاهنامه را به پایان رسانده و امید داشته که فرمانروایی مقتدر و شعردوست کتاب او را بپذیرد و صلهای تقدیم او کند تا در روزگار پیری او را دستگیری کند؛ اما چنین شاهی در خراسانِ آشفتهحالِ آن روزها نبود. تا سرانجام سال ۳۸۹ هجری محمود به سلطنت رسید و فرمانروایان اطراف را مطیع خود گردانید.
در آن سالها شاید آوازه محمود به گوش فردوسی رسیده یا کسی به او پیشنهاد کرده و او را بر آن داشته که نسخهای از شاهنامه را به امید دریافت صلهای تقدیم محمود غزنوی کند؛ اما احتمالا این کار را انجام نداده و بیست سالی درنگ کرده تا فرمانروایی بخشنده و صاحب خرد بیابد «سخن را نگه داشتم سال بیست».
بیشک نسخهای دیگر از شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری، زمانی که فردوسی هفتادویک سال داشته، به پایان رسیده. در این نسخه او از رنج و زحمت سیوپنج ساله خود سخن گفته و ظاهرا همین نسخه را تقدیم محمود کرده است.
در دیباچه و خاتمه کتاب در میان برخی داستانها مدیحه محمود را درج و همچنین به بعضی از وقایع مهم سلطنت محمود اشاره کرده است. او همچنین در داستان جنگهای کیخسرو با افراسیاب از محمود میگوید و او را مدح میکند. در پایان داستان اسکندر و ابتدای اشکانیان، باز محمود را «شهنشاه ایران و زابلستان از قنّوج تا مرز کابلستان» میخواند.
پس از این سخنان اینگونه میتوان نتیجه گرفت که آن «سالبیست» قطعی نیست و شانزدههفده سال پس از ختم نخستین تحریر تمام شاهنامه در ۳۸۴، که میشود سال ۴۰۰ هجری یا یکیدو سال بعد از آن، شاهنامهاش را تقریبا ده سال پس از به سلطنترسیدن محمود، تقدیم او کرده. مینوی شواهدی از ابیات شاهنامه میآورد مبنی بر جنگها و کشورگشاییهای محمود در سالهایی که فردوسی مشغول تحریر دوم شاهنامه از سالهای ۳۸۴ تا ۴۰۰ هجری بوده است.
مینوی دلایل قبولنیفتادن شاهنامه نزد محمود غزنوی را برمیشمرد، مانندِ شیعیبودن فردوسی و ذکر نام وزیر پیشین، فضلبناحمد در شاهنامه. انکار رویتِ خدا از جانب فردوسی، درحالیکه اهل سنت به آن معتقد بودند و به همین دلیل محمودْ فردوسی را قرمطی و معتزلی خواند. فردوسی بزرگان و شاهان ایرانی را در شاهنامه ستایش کرده بود و سلطان محمود نیز بندهزادهای بود و «ندانست نام بزرگان شنید».
فردوسی نیز پس از رد شاهنامهاش از جانب محمود غزنوی، نومید و تنگدست در کنجی تغییرات و اصلاحاتی را درون کتابش راه میداد و گاه ابیاتی را که در مدح محمود نوشته بود میخواند و گله و شکایت میکرد که شاه بر نامه او نگاه نکرد و حسودان از او بد گفتند. بعضی میگویند ابیاتی در هجو محمود غزنوی ساخته. ابناسفندیار از قول نظامی عروضی میگوید که فقط دو بیت از آن بیتها مانده. متن چهارمقاله نظامی عروضی نیز میگوید شش بیت مانده که نمیتوان آنها را معتبر دانست.
مرحوم مینوی قدیمیترین اشاراتی را که در کتب فارسی به فردوسی و شاهنامه او شده و به دست ما رسیده متعلق میداند به سی یا سیوپنج تا هفتاد سال پس از فوت فردوسی.
اول، در تاریخ سیستان که حدود سال ۴۴۵ هجری تالیف شده. دوم، قول همشهری او یعنی اسدی توسی که گرشاسپنامه را سال ۴۵۸ هجری به تقلید از شاهنامه سروده. او میگوید: «که فردوسی طوسی پاکمغز/ بدادهست داد سخنهای نغز/ به شهنامه گیتی بیاراسته است/ بدان نامه نام نکو خواسته است»
سوم، تعرضی که سراینده داستان یوسف و زلیخا طغانشاهی به داستانهای او کرده. چهارم، امیر معزی در ضمن قصیدهای مدحی به فردوسی اعتراض کرده است. همچنین کسانی بودهاند که پیش از نظم شاهنامه تا پس از فردوسی در کتابهایشان داستانها و اشخاص شاهنامه را ذکر کردهاند، همچون دقیقی و فرخی و عنصری و ازرقی و ناصرخسرو و نظامالملک توسی. بعضی از آنها یقینا شاهنامه فردوسی را ندیده بودهاند؛ اما درباره بعضی از آنها مسلم نیست که آیا از راه شاهنامه با آن داستانها آشنا شدهاند یا از طریقی دیگر.
مینوی سپس نتیجه میگیرد که تقلید از شاهنامه، چهلپنجاه سال بعد از وفات فردوسی آغاز شده و شاعران و نویسندگان خیلی زود شیفته کتاب او شدهاند؛ اما باز هم چیزی از او و زندگیاش ننوشتهاند و چون اخبار معتبری از او نیافتهاند، افسانهها و قصهها از او ساختهاند که هیچ استنادی ندارند.
مینوی داستانی نقل میکند از چهارمقاله نظامی که بسیار حزنآور است، اما افسانهای بیش نیست. همچنین عطار و زکریای قزوینی و ابناسفندیار و مقدمه شاهنامه بایسنغری و مجالسالمومنین و کتب دیگر نیز چیزهایی در باب فردوسی و زندگی او نوشتهاند. همچنین اشاراتی به زندگی فردوسی در خود شاهنامه هست؛ اما نمیتوان به آنها استناد کرد. اول اینکه آنچه در تحریر اول و دوم شاهنامه آمده با هم مخلوط شده و معلوم نیست کدام نکات را در ۳۸۴ هجری و کدام را در ۴۰۰ هجری به کتاب افزوده. دوم اینکه تحریرها درهم وارد شدهاند و هیچ نسخهای نیست که مندرجات نسخه دیگر را نداشته باشد. سوم، قطعا نسخههایی که از شاهنامه موجود است، در گذر زمان دستخوش تغییر و تبدیل و تحریف شدهاند.
منیوی آرزو میکند که ای کاش روزی محققان بتوانند نسخهای از شاهنامه را جمعآوری کنند و ضمن عکسبرداری از نسخ دیگر، چند سالی وقت صرف کنند و اهتمام بورزند تا نسخهای معتبر از شاهنامه دست دهند. مینوی در پایان مینویسد: «بیایید ما که خود را از نژاد شاهان و بزرگان مذکور در شاهنامه میپنداریم کاری کنیم که شایسته فرزندان خلف باشد: نسخه خوبی از شاهنامه فراهم آوریم و چاپ کنیم و به انواع و اقسام صورتها به قیمت ارزان در دسترس عموم قرار دهیم، و بالاتر از همه اینکه شاهنامه را بخوانیم.»
ارسال نظر