علیه فراموشی
ریحانه همتی مترجم
«فرضیه فراگیر فراموشی» مهمترین اثر ژوزه ادوآردوآگوآلوسا است که در بیشتر نظرسنجی رمانهای برتر آفریقا حضور دارد. این رمان در سال 2013 منتشر شد و در 2017 به انگلیسی ترجمه شد. کتاب در همان سال بهمرحله نهایی بوکر رسید. همچنین در سال 2018 برنده جایزه ایمپک دابلین شد و در سال 2021 در فهرست صد رمان برتر جهان به انتخاب آرمان ملی، شماره 86 را به خود اختصاص داد.
«فرضیه فراگیر فراموشی» پر از شخصیتهای پررنگی است که بیشتر آنها قصد فراموشکردن یا فراموششدن را دارند. هیچکدام موفق نمیشوند. داستانهای بهظاهر متفاوت آنها همچون ریسمان رهاشده، سرانجام پیچ خورده، جمع میشوند، تغییر مسیر میدهند و دوباره برمیگردند و داستانی را بههم بافته که سرشار از پیشینه شگفتانگیز چندین دهه درگیری وحشیانه و فساد در برابر ظهور دردناک آنگولا از استعمار را نشان میدهد.
در بطن این داستان، لودو، یک زن پرتغالی است که پس از مرگ پدر و مادرش، از خواهرش اودت مراقبت میکند. وقتی اودت با یک مهندس معدن ازدواج کرد لودو همراه با تازهعروسها به لواندا، پایتخت شهر آنگولا نقلمکان میکند. در خیابانها، مبارزه برای استقلال در حال جریان است. اما لودو کاری از پیش نمیبرد. او حتی از پنجرهها دور میشود و با وحشت آسمان را نگاه میکند. علت ترس تقریبا همیشگی او از فضاهای باز در فصلهای آخر کتاب توضیح داده میشود، اما تا آن زمان عقبنشینی او از تماس انسانی و تبعید وسواسی پارانویایی او، تکیهگاه ماجرای خشونتآمیز سیاسی را فراهم میکند که مستقیم و غیرمستقیم، اطراف او میپیچد.
هنگامی که خواهر و شوهرخواهر لودو بهطور ناگهانی ناپدید میشوند، زن مضطرب در آپارتمان لوکس آنها و تنها شرکت سگ آلبینو بهنام فانتوم تنها مانده است. طولی نکشید که یک حادثه تهدیدآمیز منجر به مرگ مردی در جلوی خانه او شد و لودو را ترس و گناه فراگرفت. او با ساختن دیواری در مقابل راهروی در خارج از درِ آپارتمان خود، راه را بر خودش از دنیای بیرون جاییکه استقلال درشرفِ وقوع است، بسته بود. او یک زندگی بدون منفذ عجیبوغریب را که سی سال طول کشید شروع کرد. در طی آن زمان، او هرآنچه را که میتوانست پرورش دهد یا بهدست آورد میخورد.
او مبلمان، پارکتها و بخش اعظم کتابخانه بزرگ را برای سوخت و گرما میسوزاند، و وقتی روزنامه و کاغذ تمام میشد، شروع به نوشتن افکارش روی دیوار میکرد. بیناییاش ضعیف شد و، سرانجام، سگ محبوبش مُرد. اما به طرز قابل توجهی، سرسختانه، او زنده میماند و یک جریان بیپایان از شبها و روزها را پشت سرمیگذارد: «شهر در خواب فرورفته، و او برای به یادآوردن نامها تلاش میکند. تکهای از خورشید هنوز میسوزد. وکمکم، شب میشود و زمان بیهدف امتداد مییابد.جسم او به شدت خسته است و شبها به سرعت سپری میشوند... اما هیچکس، هیچکجای دنیا منتظر او نبود. شهر به خواب فرورفته است، و پرندگان مانند امواج، و امواج مانند پرندگان، و زنان مانند زنان، و او به هیچ وجه مطمئن نیست که زنان آینده بشر هستند.»
فراتر از دیوارهای منزل لودو، آگوآلوسا ماجراهای انتقاد شدید تعدادی از افراد را که در درگیریهای جاری گرفتار شدند توصیف میکند که حکایت سالهای بیثبات پس از استقلال را نشان میدهد. ما در میان آنها یک مبلغ پرتغالی داریم کسی که بهطور معجزهآسایی بهخاطر یک جراحت کشنده از یک اعدام برنامهریزیشده نجات مییابد، یک کارآگاه که به افسر اطلاعاتی تبدیل شد، یک روزنامهنگار که به تحقیق درمورد افراد ناپدیدشده تخصص دارد و یک زندانی سابقهدار که به یک تاجر موفق تبدیل شد. زندگی دوم در میان جماعتی از چوپانان سرگردان، بچههای خیابان، پرستارهای مهربان و یک اسب آبی رقصان پرتاب شد. شما دارای یک ثروت ارزشمند هستید، یک تاپستری شگفتانگیز که سرانجام پشت ساختمان لودو باهم ادغام میشوند؛ جاییکه آن زن مسن درحال حاضر با یک پسر جوان یتیم که بهعنوان یک سارق وارد خانه شده و درنهایت مانده است، زندگی میکند و همراهی و پشتیبانی انسانی که بهندرت در زندگیاش شناخته بود را با او به وجود آورده است.
«فرضیه فراگیر فراموشی» با عنصری از تمثیل یا افسانه خوانده میشود. فصلهای مشترک سرنوشتساز ممکن است خیلی دقیق و تصادفی بهنظر برسند. تعداد شخصیتهای رقیب موردنیاز برای تسهیل محل برخورد طرح داستان ممکن است پیچیده بهنظر برسد؛ بااینحال لودو، علیرغم یا شاید به دلیل رفتار شدید روانرنجورش آنقدر دوستداشتنی است که کتاب موفق به ایجاد ترس میشود. البته ضروری است که بهیاد داشته باشیم که سحر و جادو وسیلهای اندازه راهــــی برای بــودن بسیاری از نـویسنـدگان آفـریقــــایــی در جـــــهان نیست؛ آنطـــور که بـــرای ژوزه ادواردوآگوآلوسا: «داستــــــان برای مـــن اتفاق نمیافتد. داستان برای آنگولا اتفاق می افتد...».
ارسال نظر