| کد مطلب: ۱۰۰۸۶۶۳
لینک کوتاه کپی شد

کلاسیک‌خوانی

هفتادسالگی «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»

سمیه کاظمی‌حسنوند داستان‌نویس

هفتاد سال از انتشار «پرواز بر فراز آشيانه فاخته» شاهکار کن کيزي مي‌گذرد؛ رماني که منتقدان آن را يکي از نامتعارف‌ترين و بهترين رمان‌هاي تاريخ ادبيات مي‌دانند. اين رمان از زمان انتشارش در 1962 تا به امروز، همچنان بازنشر مي‌شود و در بيشتر فهرست رمان‌هاي بزرگ جهان هم حضور دارد؛ رماني که از آن به‌عنوان يکي از کلاسيک‌هاي جهان ياد مي‌کنند. به فارسي نيز سه ترجمه دارد، که آخرينش ترجمه حسين کاظمي‌يزدي در نشر کتاب‌سراي نيک است.

«پرواز بر فراز آشيانه فاخته» داستان عصيان و سرکشي است. عصيان انساني که مقهور يک سيستم سرکوبگر شده و اين سيستم، هيولاوار، همه‌چيز او را بلعيده. انسانيتش را، معيارها، علايق، اهداف و حتي خاطرات او را مصادره کرده و حالا از او چيزي نمانده جز يک تفاله ترس‌خورده که با هر اتفاق کوچکي شلوارش را خيس مي‌کند و رنگ مي‌بازد و... تمام ماجرا در يک آسايشگاه بيماران رواني در آمريکا مي‌گذرد. يک مشت ديوانه ترسو که سيستم سرکوبگري به فرماندهي خانم راچد آن را با بي‌رحمي تمام اداره مي‌کند، راوي يک دورگه سرخپوست است. آقاي برامدن! با هيکل بزرگ و درشتي که چشم‌ها را خيره مي‌کند. زاويه ديد آقاي برامدن، دوربين اين روايت است و اين دوربين به نحو شگفت‌انگيزي رسالت خودش را به‌خوبي انجام مي‌دهد. در اين روايت گاهي راوي گريزي به زندگي خودش مي‌زند. از سرخپوست‌هايي که کنار آبشار، ماهي آزاد شکار مي‌کنند و سيستمي که مي‌خواهد آنها را از سرزمين پدريشان بيرون کند.

در اين آسايشگاه همه‌چيز بر مدار و قانون سيستم مي‌چرخد. خانم راچد اهرم‌هاي نامرئي فشار را در دست دارد و يکه‌تاز اين ميدان نابرابر است. در سوي ديگر، ديوانه‌هايي هستند که ياراي مقابله با اين سيستم را ندارند! چون کوچک‌ترين سرکشي از قوانين با برخوردهاي خشن و وحشتناکي روبه‌رو مي‌شود و بلافاصله با قرص و آمپول و شوک الکتريکي به دنياي هپروت فرستاده مي‌شوند. اما جايي تازه‌واردي به آسايشگاه مي‌آيد که قوانين را به چالش مي‌کشد. مک مورفي با آن هيکل استخواني و موهاي قرمز که از قضا، خوره قمار است. قمار روي هرچيز و هرکس. جا و زمانش اصلا مهم نيست. شوخ‌وشنگي مک‌مورفي در همان بدو ورود به خانم راچد و بقيه مي‌فهماند که مک‌مورفي از قماش اين آدم‌هاي هرروزه‌اي که با آنها سروکار دارند، نيست! و اينجاست که صف‌آرايي شروع مي‌شود. حالا خانم راچد با سيستم طويل و عريض در يک‌سو است و در سوي ديگر مک‌مورفي و چندتا آدم شل‌وول، ديوانه زهواردررفته، که انگشت به دهان مک‌مورفي را ديد مي‌زنند! مک‌مورفي رند، شوخ، قمارباز يک‌تنه ايستاده است و قصدش تغيير سيستمي است که با انسان‌ها رفتاري غيرانساني و شنيع دارد! در جاي‌جاي رمان، خواننده با اين موضع‌گيري‌ها از زبان مک‌مورفي مواجه مي‌شود:

«معمولا در هر موقعيتي اقلا يک فرد وجود دارد که نبايد قدرتش را دست‌کم گرفت!»

«در اين دنيا براي کفري‌کردن آدم‌هاي رذلي که مي‌خواهند همه‌چيز را از آنچه هست، برايت سخت‌تر کنند، راهي بهتر از اين نيست که وانمود کني از هيچ‌چيز دلخور نيستي!»

وجه اجتماعي اين رمان هم حائز اهميت است، وجهي که در آن سيستم و جامعه بزرگ و تماميت‌خواه مي‌خواهد تمام فرديت و ارزش‌ها، هنجارها، علايق و... را در خودش هضم کند تا به يکدستي مطلوب و مورد نظرش برسد. اين سيستم، سقف را کوتاه کرده و آدم‌ها بايد خود را به اندازه و حجم از پيش‌ساخته درآورند. در اساطير يوناني آمده است غولي به نام پروکروستس در کنار جاده‌ الئوسيس در آتن زندگي مي‌کرد، او رهگذران را به بهانه‌ مهمان‌نوازي به خانه‌ خود مي‌برد و روي تختي مي‌خواباند و اگر از طول تخت کوتاه‌تر بودند آنقدر آنها را مي‌کشيد يا با چکش بر بدنشان مي‌کوبيد تا به اندازه تخت منحوسش شوند و اگر بلندتر از تخت بودند، پاهايشان را اره مي‌کرد تا بالاخره به اندازه‌‌ تخت درآيند. اما تسيوس او را به همين شکل مجازات کرد و براي اينکه او را به اندازه‌ تخت درآورد سرش را بريد! حالا به جاي تسيوس، قهرمان مک‌مورفي است و اين جدال نفس‌گير در سراسر رمان براي مخاطب بسيار خواندني و جذاب است و اين شايد بهترين مثال از مواجهه اين انسان با سيستم سرکوبگر موردنظر باشد؛ سيستمي که در آن انساني با دست‌هاي خالي در برابر آن قدعلم مي‌کند! اما مگر ارسطو در تعريف اينکه قهرمان تراژدي کيست! نمي‌گويد: قهرمان تراژدي در ما هم حس شفقت را بيدار مي‌کند و هم حس وحشت و هراس را. او نه خوب است و نه بد، بلکه مخلوطي از هردو است. حالا در اين رمان قهرمان تراژدي مک‌مورفي است و اين نگاه نويسنده به قهرمان هم قابل ملاحظه است! چراکه تاوان رستگاري، رنج است و اين رنج، انسان را به رستگاري مي‌رساند.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار